تك توران : از
همه متداول تر، رفتار فروشنده صندل های «آدیداس» و عینک های «ریبن»
بود که به تحقیر می گفت: «انقلاب ایران
یک اشتباه بود». یا یک جداییطلب در تبریز که
ایران را رها کرده است و می خواهد شمال
کشور به [جمهوری] آذربایجان بپیوندد؛
یا مردی که در
استراحتگاه کنار جاده با تندی از این که آمریکا در برابر ایران
قلدری می کند انتقاد میکرد اما میگفت: «رهبران ما عقلشان را از دست دادهاند.» یا زنی که نماز و روزه را رها کرده است و توضیح می دهد که: «بزرگترین چیزی که باعث شده مردم از اسلام روگردان بشوند
دولت است.»
در زیر متن
گزارش سفر نيکلاس کريستف، يکی از خبرنگاران روزنامه «نيويورک تايمز» که به تازگی
از سفری به ايران بازگشته است را با ترجمه فارسی از خود سایت نیویورک تایمز می
خوانید:
سفر 2736 کیلومتری
من به ایران با ابراز علاقه و هیجان یک ایرانی نسبت به آمریکا شروع شد. این نظر
مرا تایید می کرد که ایرانیان، آمریکا دوست ترین ملت
خاورمیانه هستند. در شب اول اقامت من در مشهد که شهری مذهبی است فردی که سابقا
تکاور بوده، و اکنون لباس فروش است با شوق و ذوق گفت «ما آمریکا را دوست داریم.»
چنان از خود بی خود شده بود که فکر کردم ممکن است بغلم کند. او با وجود اینکه، می گفت بر اثر تحریم های غرب، کاسبیش به شدت ضربه خورده است، با اینحال
رهبران خود را ملامت می کرد.
میگفت: «نمی توانم آمریکا را سرزنش کنم، من آمریکا را بیشتر
از این حرف ها دوست دارم.»
نظر او با نظر
عامه مردم یکی نبود. من با ایرانیان زیادی – بخصوص در دهات – آشنا شدم که به شدت
هوادار مسئولان دولتی بودند و از این خوششان نمی آمد که دولت آمریکا قلدری می کند. هرچند که ایرانی ها با یکدیگر
هم نظر نیستند، اما در یک خصوصیت مشترکند؛ و آن صمیمیت آنها
نسبت به من بود وقتی که متوجه می شدند من آمریکایی هستم.
از کنار چند
تابلوی «مرگ بر آمریکا» رد شدیم اما آنچه سفر ما را کند می
کرد مهمان نوازی مردم بود. ایرانی ها به ما هدیه
می دادند و ما را به خانه
هایشان دعوت می کردند. در صف بازرسی پیش از سوار شدن به
پرواز تهران - مشهد، یکی از پاسداران خیلی دوستانه گفت: «ما اجازه نداریم بگذاریم
باتری از اینجا رد بشود ولی چون تو خارجی هستی استثناء قائل می شویم.»
دولت ایران به
شکلی نادر یک ویزای خبرنگاری به من داد و اجازه داد بدون اینکه کسی دنبالم بیاید،
خودم با ماشین در مسیری که دولت تایید کرده بود، از مشهد در شرق، تا تبریز در غرب
بروم و سپس به تهران برگردم. در میان راه من با مردمی که خودم به صورت تصادفی
انتخاب می کردم مصاحبه میکردم و
تا آنجایی که خودم می توانم بگویم کسی
تعقیبم نمی کرد.
در مقایسه با
سفر قبلی ام در سال ۱۳۸۵، مردم بیشتر به
خاطر مشکلات مالی که بخشی از آنها نتیجه
تحریم های غرب است ناراضی بودند. این تحریم ها برای
مردم به شدت کمرشکن بوده است اما در کمال تعجب به نظر می
رسد که مردم، رهبران خود را باعث و بانی این مشکلات می دانند.
تفاوت دیگری
نسبت به سفر قبلی من: مردم نسبت به گذشته بیشتر وحشتزده اند. ایرانیان راحت از رهبران خود گله می
کنند، حتی در ملاء عام. اما از سرکوب سال 1388 به بعد یک خط قرمز بوجود آمده است:
هر چیزی که به فعالیت [سیاسی] ختم شود، حتی انتقاد در میان عموم. یک وبلاگ نویس
محکوم به 15 سال زندان شده است، مردم تنها برای مصاحبه کردن با خبرنگاران خارجی به
زندان افتاده اند. در نتیجه امروز ایرانیان خیلی محتاط
ترند که از آنان تصویر یا نقل قولی پخش نشود.
مرد جوانی که در
نزدیکی دریای خزر زندگی می کند از من خواست: «از این ویدیو استفاده نکنید. نمی
خواهم آینده ام را به مخاطره بیندازم!»
یک کاسبکار در
گفتگوی خودمانیمان درباره دولت درد دل میکرد و می گفت: «اقتصاد
افتضاحی داریم و همهاش تقصیر رئیس
جمهور است.» وقتی که دفترچه و دوربینمان را بیرون آوردیم، شروع کرد به تعریف از
دولت. دوربین را که کنار کشیدیم من از او پرسیدم که چرا 180 درجه تغییر موضع داده
بود. شانه هایش را بالا انداخت و گفت: «در ایران نمی شود حرف راست را گفت.»
سنجش افکار عمومی
در یک کشور استبدادی بسیار دشوار است، اما مشخص است که دولت بخصوص در میان روستاییان
و کارگران کمسواد هواداران زیادی دارد.
مناد امیدوار،
کارگر 38 ساله مزرعه که در کنار
جاده ای نزدیک مشهد با دوستانش تیلهبازی میکند می گوید: «ایرانی ها از رهبرانشان راضی هستند.» او تا اول دبیرستان درس خوانده است
و تنها منبع اطلاعاتی وی رسانه های دولتی هستند.
وقتی از او
درباره فعالان حقوق بشر و بهاییانی که در زندانند پرسیدم، ناباورانه سرش
را تکان داد و گفت: «فکر نمی کنم کسی در
کشور ما بیگناه به زندان بیافتد. حتما کاری کرده اند.»
در آن سر کشور،
فروشنده ای که او هم سواد چندانی نداشت و متکی به تلویزیون دولتی بود، به
من گفت: «همه ملت پشتیبان رهبرند.»
از همه متداول
تر، رفتار فروشنده صندل های «آدیداس» و عینک های «ریبن»
بود که به تحقیر می گفت: «انقلاب ایران
یک اشتباه بود». یا یک جداییطلب در تبریز که
ایران را رها کرده است و می خواهد شمال
کشور به [جمهوری] آذربایجان بپیوندد؛ یا مردی که در استراحتگاه
کنار جاده با تندی از این که آمریکا در برابر ایران قلدری می
کند انتقاد میکرد اما میگفت:
«رهبران ما عقلشان را از دست دادهاند.» یا زنی که
نماز و روزه را رها کرده است و توضیح می
دهد که: «بزرگترین چیزی که باعث شده مردم از اسلام روگردان بشوند دولت است.»
به عقیده من در حقیقت یکی از دلایل ابراز علاقه مردم به آمریکا این است که
آنها تمایل دارند هر چه را رسانه های دولتی محکوم
می کنند، انها با آغوش باز بپذیرند.
من احساس می کنم
که ایران مانند سایر کشورهای استبدادی است که من آنها را پیش از سقوط شان پوشش خبری
داده ام. حدس من این است که نابودی این سیستم حتمی است و سوال فقط زمان
آن است، مگر این که جنگی بین ایران و غرب در بگیرد، شاید در نتیجه حمله اسرائیل به تاسیسات
اتمی ایران. به نظر من این عکس العملی ملیگرایانه را بوجود خواهد آورد و آیتالله ها را نجات خواهد داد. دستاوردهای دیگر من در این سفر در نوشتارهای
بعدی ادامه خواهد داشت.
متن انگلیسی:
http://www.nytimes.com/2012/06/14/opinion/kristof-hugs-from-iran.html?ref=iran