تک توران : چند روز پیش که با پدر «داود خداکرمی»، خبرنگار و فعال حقوق بشر بازداشت شده صحبت میکردم، گفت برای پیگیری وضعیت داود پیش معاون دادستان رفتم تا شاید او خبری از پسرم بدهد، اما او نیز شروع به نصیحت کرد که توجه بیشتری به پسرت بکن و نگذار به بیراهه برود. جوان است و سرد و گرم زندگی را نچشیده. این راهی که میرود درست نیست.
در حدود پایان دوره کارشناسی بود که در زنگان با افرادی آشنا شده و ارتباط برقرار کردم که آنها نیز دغدغه «هویت» داشته و دارند. افرادی که هزینههای گزافی را برای «مانقورد» نشدن و «خود بودن» و «خود ماندن» پرداخته و میپردازند.
عیوض بیات، نویسنده وخبرنگار وبلاگ برای آزادی داود خداکرمی
پدر داود میگفت این حرفهای معاون خیلی اعصابم را خراب کرد ولی حیف نتوانستم به او جواب بدهم و بگویم حق با شماست، اگر داود من هم مثل خیلیها دزد میشد(مانند عوامل پتروشیمی زنجان که مردم با فروختن اسباب زندگی، هر کدام سهامی را خریدند اما نه از پتروشیمی خبری شد و نه از سود سهام)، به ناموس مردم چشم میدوخت(دکتر مددی که معاون دانشجویی دانشگاه زنجان و یکی از عوامل اصلی اخراج داود از دانشگاه بود، پس از رسوایی اخلاقی که در دنیا صدا کرد، فقط مجبور شد محل کار خود را از شهری به شهر دیگر تغییر دهد اما دختر بیچاره مجرم شناخته شد)، اختلاس میکرد(زمینهایی که به بهانه ساخته شدن ورزشگاه، از سوی عدهای معلومالحال با پولی ناچیز خریداری شد، اما به جای ورزشگاه، آپارتمانهای چندین طبقه از زمین سر برآوردند)، خرید و فروش مواد مخدر را انجام میداد و یا هزاران خلاف دیگر، کسی با او کاری نداشت. همانطور که امروز در جامعه رواج دارد.
متأسفانه هر کس که به راه درست برود و بخواهد واقعیتها و حقایق را روشن و نمایان سازد، مورد غضب و خشم اینها قرار میگیرد. و داود هم همین کار را انجام داده که مورد غضب قرار گرفته.
2
از وقتی که رمان «روزی به درازای یک قرن» چنگیز آیتماتوو را خواندم، با داستان «مانقورد» آشنا شدم. بردهای که نمیتوانست گذشتهاش را به یاد آورد و نمیدانست از «من» خود «بیخود شده است. همان جنگآورانی که به دست «یوآن یوآن»ها اسیر شده و سپس در یک طرح و برنامه و فرآیند زجرآور، کلیه حافظه و داشتههای آنها را گرفته و تبدیل به برده میکردند. البته نه به معنای امروزی آن، بلکه انسانی بیحافظه و دور از عقل و معرفت که حتی نزدیکترین خویشاوندانش ترجیح میدادند او را به فراموشی سپارند. چونکه او به غیر از ارباب خود کس دیگری را نمیشناخت و تنها آرزویش سیر کردن شکم بود و برای به دست آوردن یک لقمه نان، به کثیفترین کارها وادار میشد.
مانقورد رمان آیتماتوو حاضر میشود بنا به دستور ارباب خود، مادرش را در نهایت خونسردی کشته و جگر او را از سینهاش بیرون بکشد.
3
از وقتی که برای ادامه تحصیل وارد دانشگاه شدم، با جریانهای فکری مختلفی در دانشگاه آشنا شده و با افراد گوناگونی که افکار متنوع و متکثری داشتند ارتباط پیدا کردم. به جرأت میتوانم بگویم که دوره تحصیل در دانشگاه یکی از دوران اصلی هر شخصی برای رشد و شخصیتیابی است. زیرا با وجود جریانهای مختلف، فرد میتواند راه خود را پیدا کرده و تفکر و اندیشه خود را سامان دهد. (البته نه در وضعیت امروزین دانشگاهها که حتی اجازه نمیدهند افراد در تنهایی خود هم اندیشهای داشته باشد.)
انواع جریانهای چپ و راست، مذهبی و غیر مذهبی، تمرکزگرا و تمرکزگریز و ... که در آن دوران فعال بوده و جاری بودند. در همان دوران بود که با مراوده داشتن با سایر دانشجویان که هر کدام «هویت»، فرهنگ و ملیتی خاص داشتند، توجه به «هویت خودی» برایم معنی و مفهوم جدیدی پیدا کرد. از آن زمان تا کنون همه تلاشم این بوده است که در شناختن و شناساندن این «خود»، جدی و کوشا باشم و شاید پس از سالها تلاش، فقط توانستهام اندکی در شناخت و شناسایی این «هویت خود» پیشرفت داشته باشم.
4
چند سالی میشود که در برخی سایتهای اینترنتی که با عنوان «جامعه مجازی» شناخته شدهاند عضو شدهام و از این عضویت چیزهای خوب و بدی را یاد گرفته و تجربه کردهام. یکی از مسائلی که خیلی مواقع مرا آزار میدهد کسانی هستند که با هویتی مخفی و اسامی مستعار عضو شده و هرآنچه دلشان میخواهد مینویسند. نه نام و نشانشان معلوم است، نه جنسیتشان، نه قبیلهشان و نه هویت فردی و گروهیشان. واقعا جالب توجه است. اینها همان مانقوردهای مدرن شدهای هستند که حتی جرأت ندارند هویت خود را آشکار سازند و در برخی موارد حتی انسان بودن خود را هم کتمان میکنند و با این وضعیت انتظار دارند که دیگران نیز نوشتههای و نظرات آنها را خوانده و قبول کند. نتیجه رفتن به چاه با طناب اینها مشخص و معین است. هرچند عدهای به خاطر وجود خطرات امنیتی این کار را انجام میدهند اما عدهای دیگر دچار «بیخود شدن» از «خود» شدهاند.
5
از زمان آشناییام با «داود»، این روحیه در من چند برابر شده است. خستگیناپذیری و مبارزه او از راههای گوناگون و در کنار آن صادق بودن و اخلاقمند بودن او درسی برای من و امثال من بوده و هست. با او روزهای تلخ و شیرینی را پشت سر گذاشته و خواهم گذاشت اما چیزی که اکنون در جامعه جریان دارد، این است که عموم مردم به مثابه «مانقوردها»های آیتماتوو هستند که نه به گذشتهشان میاندیشند و نه به آیندهشان. تنها فکری که در سر دارند سیر کردن شمکشان است به هر طریقی که شده. اگر لازم ببینند «نایمان آنا»ها را هم غرق در خون میکنند تا گورستان «بیت آنا» را در تاریخ بشری به ثبت رسانند.
جرم «داود» این است که همه بدبختیها و مشکلات مردم را مشاهده، درک و فهم کرده و با آنها را با قلم توانای خود بر روی کاغذ ریخته و منتشر کرده است. اما مجرم است به دانستن، و فهمیندن و فهماندن. او قلم خود را به پول سیاهی نفروخته و حقایق را مینویسد.
و جرم امثال «داود» این است که با تمام وجود تلاش میکنند که نه تنها «خود»شان «مانقورد» نشوند، بلکه از «مانقورد» شدن دیگران هم جلوگیری کرده و اجازه ندهند که جریان «مانقوردیسم» در جامعه غلبه پیدا بکند. جامعهای که «مانقورد بودن» در آن ارزش است و شکم سیر کردن نیز بسته به آن.
و جرم «داود»ها این است که بر خلاف جریان آب شنا کرده و به سمتی میروند که دیگران جرأت آن راه را ندارند و یا اگر هم داشته باشند، بنا به مسائل شکمی و زیر شکمی از آن بیخیال شده و همانند گوسفند سر خود را پایین انداخته و قاطی گله میشوند تا چوپانی و سگی آنها را هدایت نموده و سیر نماید.