۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

سیمای ترکان در آثار شعرای فارسی گوی و مورخین مشهور ــ حسن راشدی

تک توران : ناسیونالیستهای افراطی فارس, که ایران را فقط متعلق به یک قوم و زبان خاص می­دانند, تلاش دارند

چهره ترکان را مغشوش جلوه داده و آنها را غیر متمدن و ضد سواد و فرهنگ نشان داده و حاکمیت هزار سالة بعد از اسلام آنها بر ایران را حکومت بیگانگان و مخالفان فرهنگ و ادب ایران معرفی کنند !

آنها آثار باقی مانده از ادبیات, فرهنگ و هنر شکوفا در طول این هزار سال را نادیده گرفته بر آن می­تازند, در حالی که این افراطیون اگر عینک بدبینی متعصبانه را از چشمان خود بردارند و با چشمان عدل و انصاف به قضایا بنگرند در خواهند یافت که راه خطا می­پیمایند و از حقیقت به دورند.

واقعیت این است که هموطنان فارس زبان ما هر آنچه از آثار غنی شعر و نثر به زبان فارسی دارند و به آن افتخار می­کنند از زمان حاکمیت هزار ساله ترکان بر ایران دارند و این ترکان بودند که در دربارشان صدها شاعر فارسی گوی تربیت می­کردند و به تشویق شعراء و نویسندگان از اقصی نقاط کشور می­پرداختند. ترکان اگر مخالف سواد و فرهنگ بودند در زمان حکومت غزنویان و توسط سلطان محمود غزنوی ۴۵ هزار معلم برای آموزش دادن سواد به مردم, به نقاط مختلف کشور فرستاده نمی­شدند[۱]و ۴۰۰ شاعر در دربار سلطان محمود غزنوی تربیت نمی­شدند ![۲]  شعرایی چون مسعود سعد سلمان, انوری, سنایی, نظامی, خاقانی, خیام, مولوی, سعدی, حافظ و تقریباً همه شعرا و نویسندگان آثار فارسی دری, به جز رودکی و چند شاعر گمنام دیگر, همه در حاکمیت پادشاهان ترک پا به عرصه وجود گذاشته و اثر آفریده­اند. هموطنان فارس ما از زمان حاکمیت پادشاهان ساسانی و همزبان خود, چیزی جز چند سنگ نوشته و پوست نوشته که ارزش ادبی چندانی ندارند برای ارائه افتخارات ادبی و فرهنگی ندارند !



حتی آثار باقی مانده به زبان دری (فارسی) از زمان حکومتهای محلی طاهریان, صفاریان و سامانیان که ناسیونالیستهای افراطی فقط آنها را حاکمان ایرانی و بقیه امپراتوران پر قدرت و هزارساله ترکان ایران را حاکمان بیگانه قلمداد می­کنند کمتر از دو هزار و صد بیت شعر بوده است. سیروس شمیسا در کتاب «شاهد بازی در ادبیات فارسی» می­نویسد:



«از دوران طاهریان و صفاریان حدود ۵۸ بیت, و از دورة سامانیان حدود دو هزار بیت شعر بیشتر نمانده است.»[3]   

شعرای فارسی زبان و فارسی­گوی در تعریف و توصیف از علم دوستی, اسلامخواهی, عدالت پروری, بخشش, بزرگ منشی, مردانگی, قدرت و عظمت پادشاهان و سرداران ترک از هم سبقت می­گرفتند و بر آن می­بالیدند !

فردوسی طوسی شاعر مشهور پارسی گوی اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری قمری و سرایندة «شاهنامه»  در مدح و ستایش از سلطان محمود غزنوی ترک چنین می­گوید:

 
یکی گفت کین شاه روم است و هند



ز قنوج تا پیش دریای سند



به ایران به توران ورا بنده­اند



به رای و به فرمان او زنده­اند



بیاراست روی زمین را به داد



بپرداخت ازآن تاج, بر سر نهاد



جهاندار محمود شاه بزرگ


به آبشخور آرد همی میش و گرگ



ز کشمیر تا پیش دریای چین


 برو شهریان کنند آفرین



چو کودک لب از شیر مادر بشست



  ز گهواره محمود گوید نخست. ..



به بزم اندرون آسمان سخاست



 به رزم اندرون تیز جنگ اژدهاست



به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل



  به کف ابر بهمن به دل رود نیل. . .



جهان بی سر و تاج خسرو مباد



همیشه بماناد جاوید و شاد



همیشه تن آباد با تاج و تخت



 ز درد و غم آزاد و پیروز بخت.[۴


مسعود سعد سلمان شاعر قرن ششم (۵۱۵- هـ ق) نیز در مدح سیف­الدوله محمود بن ابراهیم (سلطان غزنوی) می­گوید:


ای ترا خوانده صنیع خود امیرالمومنین  


همچنین بادا جلالت بر زیادت همچنین



سیف دولت مر ترا زین بیشتر بودی لقب           



عزّ ملّت را بر افزون کرد امیرالمومنین[۵


ملک ارسلان (که گهگاه در منابع از او با نام ارسلان شاه یاد می­شود) پسر سوّم مسعود, احتمالاً فرزند شاهزاده خانم سلجوقی مهد عراق گوهرخاتون بوده است. زیرا مسعود سعد سلمان در دو شعر که در مدح ملک ارسلان سروده, وی را به خاطر داشتن نسب عالی دو گانه که از یکسو به محمود غزنوی و از سوی دیگر به ابوسلیمان چغری بگ داود سلجوقی می­رسید می­ستاید. در یکی از این اشعار ابیات زیرا را می­یابیم:



من مایـة عـــدل و مــایة جودم سلطان ملک ارسلان مسعودم



خورشیـــد جهانفــروز شد رایم باران زمین نگـــار شد جودم



محمود خصال , رسم و ره دانم زیرا شـــرف نــژاد محـمودم



با قوت و  قـــدرت سلیمــانم                زیـــرا  ز اصـل و نسل داودم[۶]



در یکی از قصاید مسعود سعد سلمان که در مدح ارسلان شاه بن مسعود سروده شده می­بینیم که ترکان سپاه سلطان, به عنوان دلیران و جنگاوران مورد ستایش قرار می­گیرند. وی در این شعر از آنان چنین یاد می­کند:



چون باد وزان به پیشدستی               چون کوه متین به استواری



با طبع مبارزان به رزمــی                    با حــمله  یلانِ    کار زاری



پیچیده به گرد رایــت او                       یــغمایی و قــایی و تتاری[۷]ژ



مسعود سعد  قصیدة بلند دیگری نیز دارد که در آن, سلطان مسعود بن ابراهیم و سربازان ترک را می­ستاید:







ترکان که پشت و بازوی ملکند و روزگار



                                         هستند گاه حمله بزرگان روزگار



گُردان سر کشند و دلیران چیره دست



                                           شیران بیشه­اند و پلنگان کوهسار



در دستشان کمانها مانند ابرها



                                            در زخم تیرهاشان  باران تند بار



در چشم نیکخواهان رسته چو تازه گل



                                         در جان بد سگالان رسته چو تیز خار



پولاد را به تیغ بسنبند گاه زخم



                                         خورشید را به تیر بپوشند روز بار



باره برون جهانند از آتشین مصاف



                                         بیلک برون گذارند از آهنین حصار



رحمت برین یلان که به میدان کر و فر



                                         خیزند وقت حمله چو شیران مرغزار



جان بردن عدو را بسته میان بجان



                                         در پیش شهریار جهاندار کامگار[۸]







ظهیرالدین فاریابی نیز در مدح قزل ارسلان می­سراید:







خلقی ز تو چو پروانه سوختند



 کس نیست کز حقیقت رویت شان دهد



فریاد من ز طارم گردون گذشت و نیست



 امکان آنکه زحمت آن آستان دهد



نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای



 تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد



صد قرن بر جهان گذرد تا زمام ملک



 اقبال در کف تو صاحب قران دهد[۹]]







خاقانی شروانی شاعر قرن ششم نیز گوید:







هست آفتاب دولت سلجوقیان به عدل



                                         اکسیر گنج ملک به گوهر نکوتر است



                                         ôôô



عادل تر خسروان عالم                      



الاقزل ارسلان ندیدم[۱۰]







شعری از نظامی گنجوی شاعر قرن ششم هجری:







دولت ترکان که بلندی گرفت                  



مملکت از داد پسندی گرفت



چونکه تو بیدادگری پروری                     



ترک نه­ ای هندوی غارتگری[]







شعری هم از سعدی شیرازی شاعر قرن هفتم هجری بشنویم:







که سعدی که گوی بلاغت ربود



 در ایام بـــوبکربـــن سعد بود



جوان جوانبخت روشن ضمیر



 به دولت جوان و به تدبیر پیر[۱۲]







حافظ شیرازی شاعر قرن هشتم هم در مورد پادشاهان ترک و ترکان گوید:







احمـد الله علــی معــدله الســلطان        



  احمد شیــخ اویـس حسن ایلخـانی



خان بن خان و شهنشاه شهنشاه­نــژاد     



آنکه می­زیبد اگر جان جهانش خـوانی



دیـده نا دیده به اقبال تو ایمــان آورد         



 مرحبا ای به چنیــن لطف خدا ارزانی



مــاه اگر بی­تو بر آید به دونیمش بزنند        



                                         دولت احمدی و معـــجزة سبحــانی



جلــوة بخت تو دل می­برد از شاه و گدا       



چشم بد دور که هم جانی و هم جانـانی



بر شکن کاکل ترکانه که در طالع توست    



بخشش و کوشش خاقانی و چنگیزخانی. . .



ای نسیم سحـــری خاک درِ یار بیــار       



  کــه کنــد حافظ ازو دیدة دل نورانی[]











عبید زاکانی نیز در مورد پادشاهان ترک گوید:







طلوع کرده ز مشرق طلایه خورشید    



                چو از بلاد حبش پادشاه ترکستان



سنایی غزنوی نیز گوید:



ز یثرب علم دین خیزد عجب این است



                        که صاحب همتان آیند ز بنیاد ترکستان







اوحدی مراغه­ای هم از ترکان چنین یاد می­کند:



میل ترکان کن که یابی برقرار  



نزد ترکان رو که بینی بر دوام



چه ضرورت به ترک تازیدن



پیش شمشیر مرگ بازیدن







شمس­الدین کاشانی در شاهنامة خود به تاریخ اقوام ترک می­پردازد و تاریخ ترکان را از قول «زبیدار» و داننده ترکان پیر چنین نقل می­کند:







زبیدار و داننده ترکان پیر



ز تاریخ دان مردم یادگیر



بپرسید یکسر سخنها به اصل



ز هر جا بدست آمدش فصل فصل



به نزدیک هر میر و هر مهتری



ز ترکان درین باب بُد دفتری[۱۴]







باباطاهر همدانی در سال ۴۴۷ هـ . ق با طغرل بیگ سلجوقی ملاقات داشته و به گفته راوندی «. . . بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم. . . سلطان پیوست در آن میان تعدیدها داشتی و چون مصافی پیش آمدی آن در انگشت کردی».[15



اکثر شاعران فارس و فارسی گوی از پادشاهان ترک تمجید و از ترکان به نیکی یاد کرده­اند.



«در نیمه دوم سدة ششم هجری یکی از دولاوران ترکان سلجوقی ... موسوم به ارسلان بن­طغرل و معروف به «شاه ارسلان طغرل» در سال ۵۵۵ در عراق و ایران مرکزی بر تخت سلطنت نشست و در سال ۵۷۳ هـ وفات یافت و پس از او فرزندش طغرل بن­ارسلان (۵۹۰-۵۷۱) زمام امور را بر دست گرفت. اینان بر عراق عجم [اراک و مناطق مرکزی ایران], آذربایجان و سویهای آن حکومت می­کردند که به «سلجوقیان عراق» معروفند. حکومت آنان بر این خطه از کشورمان از سال ۵۱۱ هـ الی ۵۹۰ هـ دوام داشته است. . . این سلاطین دلاور, همگی اهل فضل و ادب بودند و به پرورش شعرای عجم و تربیت آنان شهرت داشتند و شاعران و نویسندگان بزرگ فارسی گوی و فارسی نویس در خدمت آنان به سر می­بردند و به تعریف و تمجید از بزرگواری­ها و قهرمانیهای آنان می­پرداختند.



از جمله ظهیر فاریابی, خاقانی شروانی, اثیر اخسیکتی, نظامی گنجوی, قوامی رازی, جمال­الدین و کمال­الدین اصفهانی و دیگران در خدمت آنان توانستند ادب فارسی را مشحون از ترک ستایی و تمجید از  دلاوریهای سرداران ترک ایرانی بسازند.»



«ارسلان» پدر و «طغرل» پسر, در میان شاعران پر آوازة عصر خود چنان محبوبیتی یافتند, که این شاعران در دیوان­های خود چکامه­های چندی به نام آنان ساختند و رواج دادند. از جملة آنان می­توان به ترکیب بند معروفی از اثیرالدین اخسیکتی اشاره کرد که چنین شروع می­شود:



چرخ یار ارسلان طغرل است

کار, کار ارسلان طغرل است

از در ایجـــاد تــا خـط عــدم

گیرودار ارسلان طغرل است

هر دلی کز داغ خذلان فارغ است

دوستدار ارسلان طغرل است

چرخ گردان با کمر شمشیر نعش

چتردار ارسلان طغرل است

بارگاه فتح و دیوان ظفر

در جوار ارسلان طغرل است

شعر من سر بر نهم گردون کشید

کاختیار ارسلان طغرل است.»[16][



کمال­الدین اصفهانی پسر جمال­الدین هم, پسر سلطان محمد خوارزمشاه را [چنین] مدح گفته است:

«ای در محیط عشقت سرگشته نقطة دل

وی از جمال رویت خوش گشته مرکز گل

زلف تو بر بنا گوش, ثعبان و دست موسی

خال تو در زنخدان هاروت و چاه بابل

دو رسته در دندان چون از رخت بتابد

گویی گر ثریا در ماه کرده منزل

ای گرد آستانت بوسه گه سلاطین



وی ماه آستینت قبله­گه افاضل. . . ».[17][



اثیر اخسیکتی در قصیدة دیگر برای راهیابی به دربار قزل ارسلان در مدح وی گوید:

«ای کمینگاه فلک ابروی تو

آبروی آفتاب از روی تو

جای جانها گوشة شپّوش تو

دام دلها حلقة گیسوی تو

کرد خلقی را چو غنچه چشم بند

یک فسون از نرگس جادوی تو. . .

چون برابر گونه­ای باشد بجهد

ملک هر دو عالم و یک موی تو

سوی خود می­خوانیم یک ره بگوی

تا کدامین سوست آخر سوی تو

بر سر کوی غمت بر, تا «اثیر»[18]

                         های هویی می­زند بر بوی تو

کم نگردد رونق حسن تو هیچ

گر بیفزاید سگی در کوی تو. . . !»[19]





سید اشرف (حسن غزنوی) شاعر قرن ششم در سوگ مرگ سلطان مسعودبن محمد ملکشاه سلجوقی چنین مرثیه­ای را سروده است:

«ای بوده خسروان را همچون پیامبری

پرورده بندگان را همچون برادری

هر دیده از وفات تو گریان چو چشمه­ای



هر سینه از فراق تو سوزان چو مجمری

از حسرت تو چیست جهان پای در گلی

در ماتم تو کیست فلک خاک بر سری

دی از تو سور بود به هر جا و مجلسی

و مروز ماتمیست به هر شهر و کشوری

گوهر اگر ز خاک بر آرند ای عجب

در خاک چون نهاد فلک چون تو گوهری

دردا که دهر لشکر عمر تو برشکست

ای بارها شکسته به یک حمله لشکری

این طرفه کز وفات پسر شد پدر یتیم

اندر فراق خسرو چون شاه سنجری



شاه فرشته سیرت مسعود در گذشت

همچون فرشته از سر افلاک برگذشت.»[20][



قصیده­ای هم از انوری ابیوردی در مدح سلطان سنجر سلجوقی:

«گر دل و دست بحر و کان باشد

دل و دست خدایگان باشد

پادشاه جهان که فرمانش

بر جهان چون قضا روان باشد...

خسروا بنده را دو سه سال است

که همی آرزوی آن باشد

کز ندیمان حضرت ار نشود

از مقیمان آستان باشد

بخرش پیش از آنکه بشناسی

کانگهی رایگان گران باشد

چه شود گر ترا درین یک بیع

دست بوسیدنی زیان باشد...

ملکا مملکت غلام تو باد

            ملک همنام تو بنام تو باد

ساحت آسمان زمین تو گشت

خواجة اختران غلام تو باد

حشمت از حشمت تو محترم است

همه حشمت از احتشام تو باد

اشهب روز و ادهم شب را

پیشه لیسیدن لگام تو باد

گرهی کان قضا بنگشاید

سخرة دست اهتمام تو باد...»[21][







محمد راوندی نویسنده کتاب تاریخی «راحه­الصدور» که خود شاعر نیز بوده بعد از مرگ سلطان طغرل سوم در سال ۵۹۰ هـ. ق در سوگ او چنین شعری را در کتاب «راحه­الصدور» آورده است:



 «مرا باری درین حالت زبان نیست

دل اندیشه و طبع بیان نیست

چگونه مرثیت گویم شهی را

که مثلش زیر چرخ آسمان نیست

دریغا لطف آن شکل و شمایل

که سروی چون قدش در بوستان نیست

دریغا آن همه سهم و مهابت

که بی او بازو دین را توان نیست

دریغا شخص او کز وی اثر نه

دریغا نام او کز وی نشان نیست

کجا شد آن همه مردی که گفتی

سپهر پیر مرد این جوان نیست

دریغا آن چنان چابک سواری

که یکران حیاتش زیر ران نیست

از آن پشت جهانی شد شکسته



که بر روی زمین شاه جهان نیست...»[22][







شوونیست­ها برای تحقیر ترکان و سلاطین ترک که قدرت ادارة امپراتوری عظیمی از چین تا قلب اروپا را داشتند و این کار میسّر نبود مگر به تدبیر و اندیشه و ذکاوت بالا و سیاستمداری دقیق؛ و ادبا, شعرا, فلاسفه و بزرگان علم و اندیشه هزار سالة اخیر ایران مدیون توجه و عنایت آنها بوده در کتاب «زبان فارسی در آذربایجان» می­نویسند:



«اما فاتحان سلجوقی, حکمرانانی جاهل و بی سواد بودند که قدرت خود را فقط به نیروی بربریت تحصیل کرده و اغلبشان حتی خواندن و نوشتن زبان فارسی را هم بلد نبودند. ابوبکر محمدبن علی­ابن سلیمان راوندی در راحه­الصدور (تاریخ آل سلجوق) می نویسد: «... و چون به تاریخ سبع و سبعین خمس مائه, سلطان شهید را (منظورش سلطان طغرل سوم پسر معزالدین ارسلان است). هوس خط افتاد مولانا زین­العابدین مجدالاسلام استادالملوک و السلاطین محمودابن محمد ابن علی راوندی را که حال دعا گوست تفقد فرموده و او را تشریف استادی ارزانی داشت...» دقت کنید! در این تاریخ تقریباً یکصد و پنجاه سال از حکومت آل سلجوق بر ایران (یا بر قسمتهایی از ایران) می­گذشت ولی طغرل سوم تازه در ششمین سال سلطنتش شروع به یاد  گرفتن خط و زبان فارسی کرده بود!»[23]



ناسیونالیست­های افراطی فارس نمی­خواهند باور کنند تا شروع حاکمیت مستبدانه رضاخان در ایران, زبان فارسی (دری) زبان با اهمیت و مرسوم مکتب­های ایران نبوده و در مکاتب و حوزه های علمی قرون گذشتة ایران به زبان عربی تحصیل می­کردند و علما و دانشمندان استعدادهای خود را در زبان عربی بروز می­دادند.



دانشمندانی چون زکریای رازی, ابوریحان بیرونی, ابن سینا و بسیاری دیگر, آموخته­های علمی خود را در رشته­های مختلف طبیعیات, ریاضیات, طبّ, فلسفه, نجوم و…. به زبان فارسی کسب نکردند و اثرهای علمی خود را هم به زبان فارسی ننوشتند!



زبان رسمی حوزه­های علمیة امروز ایران نیز که در حقیقت نماد مراکز علمی قرون گذشته است به عربی است و طلاب حوزه های علمیه قم و دیگر مراکز, علوم اصلی و پایه را به زبان عربی تحصیل می­کنند و حتی کتابهای خود را هم بیشتر به عربی می ­نویسند![۲۴] ]



بنا به نوشته دکتر رحمت مصطفوی: « در زمانی که ایران مرکز علم دنیا بود, علم ایرانی به زبان عربی تجلّی می­کرد و هیچ وقت در قالب زبان فارسی قرار نگرفت, و به همین جهت زبان فارسی, هر قدر هم زیبا و گسترده و عالی باشد, هیچوقت به درجة «زبان تمدن» نرسید, زبان تمدن آن روز, «زبان تمدن اسلامی» یعنی عربی بود. در نتیجه این وضع اسفناک به وجود آمد که زبان فارسی هیچوقت در سراسر تاریخ, زبان علمی نبوده است و همیشه از علم خالی بوده است.»[25]



اگر نوشته ناسیونالیستها افراطی درست بود و بر پایه تاریخ واقعی­ هم استوار بود, حتی اگر سلطان طغرل سوم خواندن و نوشتن فارسی را هم نمی­دانست ایرادی بر او نبود زیرا در آن دوران زبان فارسی زبان علمی و با اهمیتی به حساب نمی­آمده است که سلطان سلجوقی از ندانستن آن دچار شرمندگی و مشکل شود, بلکه زبان علم و فلسفه و ریاضیات, نجوم و غیره را به زبان عربی کسب می­کردند و در دربار هم به ترکی صحبت می­کردند!



در آن دوران, زبان فارسی بیشتر در مجالس جشن و سرور و جهت تعریف و تمجید از سلاطین به کار گرفته می­شد. که اغلب به درد شعرا می­خورد تا با سرودن شعری در شأن و شوکت پادشاهان انعامی از آنها کسب کنند و یا مورخینی با نوشتن تاریخ فتوحات سلاطین ترک به نان و نوایی برسند!



چنانکه خود محمد راوندی نویسنده کتاب یاد شده «راحه­الصدور» که در خدمت سلطان طغرل سوم بود وقتی طغرل در جنگ با خوارزمشاهیان کشته می­شود وی پریشان و مضطرب می­گردد و در کتاب «راحه­الصدور. . .» چنین می­نویسد:



«در آن وقت که من در کلبة اندُهان و کاشانة غمان و بیت­الاحزان نشسته بودم سر در کنج عزلت کشیده و تجرّد و وحدت برگزیده و فراغت و انزوا اختیار کرده روی در روی ریاضت و قناعت آورده و بعد از واقعة سلطان سعید و جهاندار شهید طغرل بن­ارسلان… کس را رتبت و منزلت مخدومی نشناخته و با خود بساخته شبی مادر جهان ردای قیر در سر گرفته بود و چادر سیمابی بر روی چرخ دولابی بسته,… لعبت حدقه پرتاب کرده بود و لشکر تفکر تاختن آورده چندان تراکم غم برهم آمده که روح مجروح بیم بود که از عالم طبیعت غایب شود… حواس خمسه از کار بشده و اعضای بسته از پرگار بیفتاده گاهی با خود می­گفتم بی مخدومی و ممدوحی کریمی باغ دانش بی­بر و مهمل و معطّل ماند و بی­صلات جسیم از شبیخون فقر ایمن نتوانم بود و من که خدمت چنان پادشاهان جهاندار و بزرگان نامدار کرده باشم با خسیسان ناکس و دونان بی­هوس چگونه در سازم… و گاهی می­اندیشیدم که کاشکی ماهی از برج سلاطین یا پادشاهی از پادشاهان روی زمین سلجوقی نژاد ظاهر شدی که دل بر خدمت او مطمئن بودی,…»[26]



با این حال, ببینیم در کتاب تاریخی «راحه­الصدور», محمدبن­سلیمان راوندی دربارة ادعای ناسیونالیست­های افراطی مبنی بر اینکه طغرل سوم تا سال ششم سلطنت خود بیسواد بوده و در این سال شروع به یادگیری خواندن و نوشتن کرده, هر چند که این سواد در مورد زبان کم اهمیت فارسی در آن دوران باشد چه نوشته است؟!



کتاب تاریخی یاد شده که نام کامل آن «راحه­الصدور و آیه­السرور در تاریخ آل سلجوق» نام دارد بوسیلة «محمدبن­علی­بن سلیمان­الراوندی» بعد از مرگ طغرل سوم در سال ۵۹۹ هـ. ق نوشته شده و در سال ۶۰۳ هـ. ق به سلطانی دیگر از آل سلجوق بنام غیاث­الدین کیخسروبن قلج ارسلان که از سلجوقیان روم (ترکیه امروزی) بوده تقدیم شده است.



کتاب یاد شده بوسیله محقق مشهور محمد اقبال تصحیح و استنساخ شده و در ماه آگوست سال ۱۹۲۱ میلادی در دانشگاه کامبریج بوسیله مصحح مقدمه­ای در ۴۲ صفحه به زبان انگلیسی در توضیح کتاب به آن افزوده گردیده و صورت استنساخ شده آن با توضیحات و اضافات محقق منتشر شده است.[۲۷]



بر این کتاب در سال ۱۳۳۳ هجری شمسی به وسیله بدیع­الزمان فروزانفر استاد دانشگاه تهران مقدمه­ای دیگر افزوده شده و احتمالاً در آن زمان از روی نسخة استنساخ شده و تصحیح شده آن عکسبرداری و در ایران منتشر شده است.



چاپ دوم این کتاب در سال ۱۳۶۳هجری شمسی به وسیله علی اکبر علمی در هزار نسخه و باز به شکل عکسبرداری شده صورت گرفته است.



در مقدمه این کتاب که بوسیله بدیع­الزمان فروزانفر نوشته شده است دربارة موضوع یادگیری خط به وسیله طغرل سوم چنین آمده است:



«در سال ۵۷۷ [هـ. ق] که طغرل­بن ارسلان را سودای تعلیم خط در دل جایگیر افتاد زین­الدین محمودبن محمدبن محمد را بخدمت خواند و تشریف استادی ارزانی داشت و این فن شریف را از وی بیاموخت و بکتابت و مصحفی سی پاره آغاز نمود و هر چه او می­نوشت نقاشان و مذهبان بزرحل تکمیل می­کردند و بر هر جزو از سی­پاره صد دینار بخرج میرفت و مصنف کتاب نیز در آرایش آن مصحف بامر سلطان اشتغال می­ورزید».[28]



در سطور بالا نه بر یادگیری خواندن و نوشتن فارسی, بلکه بر یادگیری فنّ خط که فن خوشنویسی است اشاره شده است که سلطان, بعد از یادگیری این فنّ, اولین کارش را با خوشنویسی کلام خدا شروع می­کند و تذهیب­کاران و نقاشان هم آنرا تزئین می­کنند! دربارة این موضوع, در خود کتاب «راحه­الصدور» چنین آمده است: «… و چون خط منسوب شد تبرّک کرد بکلام رب­العالمین و تمسک بحدیث سیدالمرسلین که خبر: مَنْ کَتَبَ بِسِمِ­الله­اِلرّحمن­الرّحیم فَاَحسَنَ خَطَّه  غفِرلَهُ مصحفی سی­پاره مبدا کرد و می­نوشت و نقاشان و مذهبّان را بیاورد تا هر چ [چه] او می­نوشت ایشانش بزر حلّ تکحیل می­کردند, بر هر جزوی سی­پاره صد دینار مغربی خرج می­شد».[29]



محقق مشهور محمد اقبال در مقدمة انگلیسی نیز در صفحه ۱۶ دربارة چگونگی نوشته شدن کتاب بوسیله مورخ و تقدیم آن به سلطان کیخسرو از سلجوقیان روم, با نام بردن از سلطان طغرل سوم آخرین پادشاه سلجوقی به عنوان «مردی بزرگ و عالم» و موضوع یادگیری فن خط به وسیله ایشان و نوشتن سی­پاره (سی جزء قرآن) بعد از متخصص شدن در این هنر به وسیلة او و تزئین تذهیب نقاشان چنین آورده است:



 (مقدمه انگلیسی محمد اقبال  به علت حجم زیاد از متن حذف شده است )



 در این صفحه در متن انگلیسی در توضیح چگونگی یادگیری فن خط به وسیلة طغرل سوم جملة:



»..he was struck with a desire to learn calligraphy…«



بکار برده شده است که «… او با اشتیاق تمام برای رسیدن به آرزوی خود برای یادگیری خوشنویسی…» معنی می­دهد و کلمة «Calligraphy» در تمام فرهنگهای انگلیسی به فارسی جز «فنّ خط, خوشنویسی» معنای دیگر ندارد!



حال ناسیونالیست­های افراطی با تحریف آشکار کتابهای تاریخی چه هدفی را دنبال می­کنند کاملاً آشکار است!



آنها وقتی در متون سراپا تعریف و تمجید از سلاطین ترک سلجوقی توسط مورخ «راحه­الصدور» چیزی برای رسیدن به اهداف خود پیدا نمی­کنند به تحریف آن متوسل می­شوند!



لازم است یاد آوری شود که سلطان طغرل سوم در زمانی که شروع به یادگیری فن خوشنویسی می­کند سیزده سال بیشتر نداشته است! زیرا وی در هفت سالگی بر تخت سلطنت نشسته و در سال ششم سلطنت خود اقدام به یادگیری فن خوشنویسی کرده است.[۳۰]



محمد راوندی مؤلف کتاب «راحه­الصدور» در این مورد می­نویسد:



«سلطان طغرل پادشاهی بود در آشیان دولت­زاده و در خاندان اقبال نشو یافته, ملکی نابیوسیده بدو رسیده و کسوت ناکوشیده پوشیده, از مهد به تخت تحویل کرده و از مکتب ادب بی­تعب طلب بر مرکب ملک سوار شده…»[31]



حال ببینیم در فرهنگ دهخدا در مورد طغرل سوم چه نوشته شده است؟



در مادة «طغرل» در فرهنگ «دهخدا» چنین آمده است:



«ابن ارسلان, السلطان اعظم رکن الدنیا معز الاسلام و المسلمین, ابوطالب طغرل بن ارسلان قسیم امیرالمومنین (طغرل ثالث) (۵۷۱-۵۹۰ هـ ق) کمال دولت و کامیاری و وفور حشمت و بختیاری سلطان ماضی طغرل سلجوقی از آن زیادت بود که دست عبارت به دامن شرح اندکی از آن رسد یا عشری از معشار آن ارحیز وصف آید. به تأیید الهی و عنایت لایزالی که مستدعی سعادت ابدی و مقتضی دولت سرمدی است اختصاص یافته بی­تکاپوی جنگ, چنگ در دامن مراد زد و بی­تعب طالب, عروس مملکت را در کنار گرفت و بی­زحمت غرس, میوه سلطنت از درخت دولت بچید و در رعایت نام نیک اندوخت و در اشاعت خیرات و انعام درباره رعایا و رعاه (ت) و دفع ظلمه و سد اطماع مستاکله, رفع رسوم اهل عدوان و احسان در حق عامه عالمیان مشارالیه گشت. و در احیاء قواعد اجداد و تجدید مراسم اسلاف سعی بلیغ نمود و در عهد پادشاهی او کژی جز در زلف دلبران چین به دست نمی­آمد, و فتنه جز از چشم خوبان نازنین بر نمی­خاست. ذاتش مستجمع کمالات نفسانی, خصایص جهانبانی بود.



صورت پسندیده و سیرت گزیده داشت و به علم و هنر آراسته و به عقل و فضل پیراسته بود. در سخندانی موی شکافتی, و شعری روان چون آب حیوان گفتی. تعظیم علما و انعام درباره فضلا علی الدوام فرمودی, و التفات خاطر ایشان سبب ازدیاد رونق امور و اتمام مناهج جمهور دانستی. . . . ».[32]



ویل دورانت مورخ مشهور هم در مورد پادشاهان ترک, از آن جمله دربارة سلطان محمود غزنوی می­گوید:



«محمود پیش از هر درگیری مهمی نماز می­کرد و دست به دعا بر میداشت و از خدا طلب برکت می­کرد. یک سوم قرن سلطنت کرد [از ۳۸۹-۴۲۱ هـ ق] و چون در گذشت, سالخورده و سرافراز بود. مورخان مسلمان او را بزرگترین سلطان زمان و یکی از شاهان بزرگ آن عصر به شمار می­آوردند».[33]



در لغتنامه دهخدا هم در ماده «سلطان محمود غزنوی» چنین آمده است: «… سلطان محمود که اولین پادشاه مستقبل و بزرگترین فرد خاندان غزنوی است به دلیری و بی­باکی و کثرت فتوحات و شکوه دربار در تاریخ اسلام بسیار مشهور شده مخصوصاً غزوات او در هند و غنایمی که از آنجا آورده و اجتماع علما و شعرا در دستگاه و اشعار و کتبی که به نام او ترتیب یافته, نام او را در اکناف و اطراف عالم معروف کرده است… از علمای دستگاه محمودی هیچکسی جلیل­القدرتر و بزرگوارتر از ابوریحان بیرونی نیست…».



ویل دورانت در مورد حکومت بابریان هند هم می­گوید:



«بابر بنیان گذار سلسلة تیموریان هند مردی بود به تمامی همچون اسکندر, دلیر و افسون کننده, هم از اعقاب تیمور بود و هم از اعقاب چنگیز, تمام کاردانی این دو را . . . به ارث برده بود. . . دهلی را تصرف کرد, و در آنجا بزرگترین و خیرخواه­ترین سلسله بیگانه را که بر هند حکومت کردند بنا نهاد. از چهار سال صلح و آرامش برخوردار شد, شعرهای عالی سرود, خاطرات خود را نوشت؛ و در چهل و هفت سالگی چشم از جهان فرو بست, حال آنکه در عمل و تجربه به اندازه یک قرن عمر کرده بود.».[34][



اکبرشاه نیز از سلسلة تیموریان هند پادشاهی کاردان و فرزانه بود که بر هندوستان حکومت می­کرد, ویل دورانت دربارة او نیز می­گوید: «. . . اینها سرآغازهای . . . کار مردی بود که مقدور بود از فرزانه­ترین و بافرهنگ­ترین همه شاهانی باشد که تاریخ تاکنون شناخته است. . . امپراتور [اکبرشاه] قانونگذار, مجری, و قاضی بود؛ او در مقام دیوان عالی ساعتها وقتش را صرف شنیدن حرفهای دادخواهان مهم می­کرد. بنا بر قانون او, ازدواج در صغرسن [کوچکی], و ساتی اجباری ممنوع, و ازدواج مجدد بیوگان مجاز شد. رسم بردگی اسیران و کشتار حیوانات را برای قربانی بر انداخت و به همه ادیان آزادی داد؛ راه صاحبان استعداد, با هر عقیده یا نژادی, را باز کرد و رسم سرگزیت را بر چید و آن جزیه­ای بود که حکام افغان از هندوانی که به دین خود مانده بودند می­ستادند. . . ».[35]



رنه گروسه نیز در مورد ترکان می­گوید:



«باید تکرار کنم که اگر بر روی این جنبه از تاریخ قدیم ترکان تکیه می­شود, برای تذکر این نکته است که روح ترکان با چه سهولتی می­تواند با ادیان بزرگ جهان که از معنویت برخوردارند خود را سازگار سازد و این خصلت تا چه اندازه با تمدن همراه است. . . . خصوصیت دوم اقوام ترک استعداد فرماندهی یا, به عبارتی صحیح­تر, سازماندهی است. یعنی سازمان دادن به اجتماع اقوامی که غالباً از نژادهای مختلف هستند. باید توجه داشت که این خصوصیت وجه مشترک ترکان با رومیان است ابرهارد اخیراً توجه ما را به مساعی خاندان ترک توپا (۳۹۸-۵۵۷) در فراهم آوردن وحدت و ثبات در چین شمالی و کوشش مشابهی که به وسیلة ترکان شاتو (۹۰۷-۹۳۶) صورت گرفت جلب کرده است. در غرب آسیا (منظور فلات پامیر است) سلسله­های ترک به اقدام مشابهی دست زدند. ترکان غزنوی (۹۶۲-۱۱۸۶) نیز به ترکیب تاریخی افغانستان کنونی شکل بخشیدند.



سلجوقیان کبیر (۱۰۳۷-۱۱۵۷) برای نخستین بار پس از حملة اعراب موجبات وحدت شاهنشاهی ایران را فراهم آوردند. . . . در هند نیز سلاطین گورکانی مستقر در دهلی بودند. اینها مظهر نظام و انضباط که خوی ترکها است, بشمار می­آمدند و از زمان بروی کار آمدن این نواده­های تیمور (۱۵۲۶-۱۷۰۷) بود که موجبات وحدت هند و ایجاد امپراتوری در این کشور فراهم گردید. . . ترکها مردمانی مثبت اندیش و از هر گونه رجزخوانی و خیالبافی به دور بودند. . . ».[36]



رنه گروسه گرچه در کتاب «امپراطوری صحرانوردان» به صورت جانبدارانه از غرب و تمدن غربی و چین, و ارائه تصویر مبهم و متضاد از امپراتوری ترکان به تحریر تاریخ می­پردازد ولی ناگزیر به ابراز حقایق می­شود:



«همانطوریکه مساعدت و معاضدت فرانک­ها از رم متمدن برای ایستادگی در برابر«ژرمانیسم» ساکسونها و «نورمان­ها» عاملی مؤثر برای پایداری رم بود همانطور نیز فرهنگ چین پشتیبان و نگاهبانی بهتر از همین «توپا» ها در قرن پنجم برای بقای خود نمی­توانست بیابد. اسلام غرب و ایرانی نیز سرداری وفادارتر از سلطان سنجر غیور و شجاع برای ادامة حیات خود نمی­توانست پیدا کند. همین ترک و مغولها. . . هستند که اقدامات شاهنشاهان سابق یا فعالیت­های «پسران آسمان»[37]



 را تکمیل می­کنند هیچ یک از خسروها یا خلیفه­ها نتوانستند بر تخت سلطنت ملل یونانی و مسیحی بنشینند و داخل کلیسای ایا صوفیا (سوفی مقدس) بشوند ولی جانشینان پیش­بینی نشده آنها من جمله پادشاه عثمانی در قرن پانزدهم کار نکردة آنها را انجام داد و مورد کمال تمجید و تحسین دنیای اسلام قرار گرفت.».[38][



رنه­گروسه در جای دیگر در مورد خصوصیات چنگیزخان مغول هم نظری این چنین دارد:



«. . . چنگیزخان واجد خصائل حمیده و صفات شریف و نجیبی بوده و علی­رغم نویسندگان مسلمان که او را «ملعون» قلمداد می­کنند وی را در عالم مدیریت حیثیت و مقامی رفیع است. یکی از خصوصیات اخلاقی و خصائل ذاتی او انزجار مفرط­ او است از خیانت. خدمتگزارانی که برای جلب عطوف و مساعدت او به ارباب و ولی نعمت­های خود خیانت می­کردند به حکم چنگیزخان به قتل می­رسیدند. برخلاف, مکرر دیده شده که کسانی را که تا آخرین مراحل نسبت به ارباب خود وفادار بوده و علیه چنگیزخان با کمال پایداری جنگیده­اند پس از فتح به خدمت پذیرفته و از وفاداری آنها تقدیر نموده  است. . . لباس چنگیز که از پوست حیوانات بوده و ملل را قلع و قمع می­نموده است با یک عظمت جبلی و بزرگواری طبیعی و نزاکتی کم­نظیر رفتار نموده که گویی او نوگل باغ نجابت بوده است. خودچینیان از این حسن رفتار او دچار تعجب می­شده­اند. او نجیب­زاده بود از خاندان اصیل با روحی  شاهانه که ابداً از ترقی و تعالی سرسام­آور خود سرمست غرور و تکبّر نمی­شد. چنگیزخان که رأی رزینی در سیاست داشت می­خواست از تجارب دول متمدن استفاده کند و به همین سبب مشاورین و رایزنانی در دستگاه خود داخل کرد. . .  «مارکوپولو» می­نویسد: «او مُرد و مرگ او ضایعه­ای عظیم بود زیرا وی مردی بود فرزانه و محتاط.».[39]



رشیدالدین فضل­اله مورخ مشهور دورة مغول «۷۱۶- ۶۴۵ هـ ق» (۱۲۴۷-۱۳۱۸ میلادی) نیز در کتاب تاریخی «جامع­التواریخ» دربارة پندها و نصایح چنگیزخان از زبان وی می­نویسد:



«… چون مرد از شراب و طراسون مست شود, همچون نابینا شود, که چیزی نتواند دید و کر گردد. چون او را خوانند, نشنود. و گنگ گردد, چون با او سخن گویند, جواب نتواند گفت, و مرد چون مست شود, مانند کسی بود که در حالت مرگ باشد. اگر خواهد که راست بنشیند نتواند, همچنانکه کسی که او را زخم بر سر زده باشند, مدهوش و متحیر مانده باشد. و در شرابخواره عقل و هنر نباشد و خلق و سیرت نیکو هم نباشد. کارهای بد می­کند. می­کشد و می­زند… و پادشاه (که) بر شراب و طراسون حریص باشد, کارهای بزرگ و یوسونهای عظیم را جیدا میشی نتواند کرد و مرد کشکبو که بر خوردن شراب حریص باشد, بلای عظیم به وی رسد…».[40]



رشیدالدین فضل­اله در مورد سلطان دیگر مغول هم گوید:



«حق جل و علا سایة سلطنت پناه پادشاه جهان, شهنشاه زمین و زمان, خدایگان خواقین ایران و توران, مظهر فیض و فیض رحمان, مظهر شعار اسلام و ایمان, دارای دین پرور و جمشید دادگستر, محیی مراسم جهانداری, معلای اعلام کامگاری, باسط بساط معدلت, فیاض بحار رحمت, مالک ممالکت فرمانروایی, وارث سریر چنگیزخانی, سایه اله, ناصر دین الله تا انقراض جهان و انقضای زمان بر سر کافة انام پاینده و مستدام دارد و یرحم­الله عبداً قال آمینا.».[41]



در فرهنگ دهخدا نیز در ماده چنگیز دربارة خصوصیات چنگیزخان چنین آمده است:



چنگیز: «… اهمیت و اخلاق چنگیز؛ چنگیزخان مردی کاردان و لایق بود, پایدار و خونسرد بود و از غرور و نخوت پرهیز داشت». عدل چنان بود که در تمام لشگرگاه هیچکس را امکان آن نبود که تازیانه افتاده از راه برگرفتی جز مالک آن را و دروغ و دزدی را در میان لشکر او کس نشان ندادی و هر عورت که در تمام خراسان و زمین عجم بگرفتندی اگر او را شوهر بودی هیچ آفریده بدو تعلّق نکردی… دروغ امکان نبودی که هیچکس بگوید و این معنی روشن است (طبقات ناصری صص ۳۷۵- ۳۷۴».).



ترکان قبل از اینکه امپراتوری سلجوقی از چین تا اروپا را به دست بگیرند بخاطر لیاقت و کاردانی­شان عملاً حکومت خلفای عرب را اداره می­کردند. در حقیقت خلفا تنها نام خود را بر حکومت داشتند, ولی اداره آن در دست ترکان بود!



«… خلیفه که از سلطه و نفوذ ایرانیان بیم داشت, چون حمایت و دوستی عرب را از دست داده بود سعی می­کرد, نیروی ترکان را تکیه­گاه خویش سازد… از اواخر دورة معتصم دربار خلافت یکسره به دست ترکان افتاده بود با اینهمه تا معتصم زنده بود… از او فرمانبرداری می­کردند اما پس از او دیگر از هیچ خلیفه­ای اطاعت نمی­کردند. آنها در بغداد بر خلیفه چیره بودند… نفوذ ترکان مخصوصاً پس از کشته شدن متوکل توسعه بیشتری یافت. پس از قتل متوکل ترکان به قول مؤلف الفخری بر ملک استیلا یافته بودند. و خلیفه در دست آنها چون اسیری بود که اگر می­خواستند می­کشتند و اگر می­خواستند می­بخشودند. نوشته­اند «که چون معتز بر سریر خلافت نشست کسانش منجّمان بیاوردند و گفتند بنگرید تا او چه مدت خواهد زیست و چه مدت بر سریر خلافت خواهد ماند. یکی از ظرافا در مجلس حاضر بود گفت من از اینها بهتر می­دانم. گفتند تو می­گویی چند سال می­زید و چند سال حکم می­راند: گفت تا هر وقت که ترکان بخواهند. هر که در مجلس بود از این جواب بخندید».[42]



بر خلاف ادعای ناسیونالیستهای افراطی و پان­آریائیست­ها, پادشاهان ترک علاوه بر سیاستمدار و کشوردار بودن, خود را به سلاح علم نیز مجهز می­کردند.



امیر تیمور که جهانگشایی او بر کسی پوشیده نیست قرآن را نه تنها از حفظ می­خواند, هنگام فتح شیراز در مسابقه­ای که با حافظ شیرازی شاعر معروف, در قرائت قران داشت و خود او این مسابقه را ترتیب داده بود در خواندن آیه­ها و سوره­های قران از آخر به اول بصورت حفظ که حافظ قادر به خواندن آن نبود برنده این مسابقه می­شود !



«گفتم ای مرد شیرین سخن, نیکو سخن گفتی و جوابی بمن دادی که مرا متقاعد کرد؛ آیا راست است که تو قران را از حفظ داری؟ حافظ جواب داد بلی ای امیر. گفتم آیات سورة عرفات را از انتهای سوره شروع کن و آیه به آیه بخوان. حافظ گفت ای امیر, آیا می­گویی که آیات را از انتهای سوره شروع کنم و به طرف مبدأ بروم؟ گفتم اگر تو حافظ قرآن باشی می­توانی آیات را از انتها شروع کنی. حافظ اظهار عجز کرد و من گفتم اکنون تو مرا امتحان کن و هریک از سوره­های قرآن را که انتخاب می­کنی بگو تا من آیات را از منتها به طرف مبدأ بخوانم حافظ گفت ای امیر من این جسارت را نمی­کنم که مردی چون تو را مورد آزمایش قرار بدهم. گفتم خود من به تو اجازه می­دهم که مرا مورد آزمایش قرار بدهی. حافظ سورة «بقره» را انتخاب کرد و من آیات سوره را از منتها به طرف مبدأ خواندم و پس از خواندن هفت آیه,  حافظ و سایر عرفا زبان به تحسین گشودند و حافظ گفت ای امیر, من اذعان می­کنم که در قبال دانشمندی چون تو خود را حافظ قرآن نمی­دانم. . . من میل داشتم که عارفان شیراز را بیشتر ببینم و با آنها صحبت کنم و از آنچه می­گویند لذت ببرم ولی به من خبر رسید که «اتابک افراسیاب بن یوسف شاه» سلطان لرستان, هنگام عبور دسته­هایی از سواران من, از آنها باج خواسته و چون آنها حاضر نشده­اند باج بدهند تمام آنها را که یکصد و پنجاه تن بودند به قتل رسانیده است. بعد از شنیدن آن واقعه, به هر یک از عارفان که در خانه من حضور یافته بودند هزار دینار زر عطا کردم و به «شیخ حسین بن قربت» که هزار دینار دریافت کرده بود پانصد دینار دیگر دادم و سلطنت پارس را به پسرم (میرانشاه) وا گذاشتم. . .».[43]



الغ بیگ فرزند شاهرخ میرزا و نوة امیر تیمور که در سال ۱۳۹۳ میلادی در سلطانیه زنجان به دنیا آمده بود و رصدخانه معروف سمرقند را ساخت, فرمولهای سینوس و تانژانت را در ریاضی نوشته است. وی که از ریاضی دانان برجسته قرون وسطی و دانشمندان علم هیأت (فضاشناسی) به شمار می­رود در سمرقند که در عین حال خود او فرماندارش بود یک دانشکده علوم ریاضی تأسیس کرده بود و شصت دانشمند علوم ریاضی را برای تدریس در آن و کار در رصدخانه دعوت کرده بود. الغ بیگ که پایتخت پدرش شهر هرات خراسان بود (امروز این شهر از شهرهای افغانستان به شمار می­رود), تنها یک پنجم از اوقات خود را صرف امور دولتی می­کرد و بقیه را در تحقیقات علمی و مطالعات تاریخی می­گذراند.[۴۴]



دولتشاه سمرقندی در تذکره  الشعرا (تألیف ۸۹۲ هـ ق) دربارة این سلطان عالم و ریاضی­دان آورده است:

«.. . . . اما سلطان مغفور سعید الغ بیگ گورکان سقی الله برهانه پادشاه عالم و عادل و قاهر و صاحب همت بوده و در علم نجوم مرتبه عالی و در معانی موی می­شکافت. درجه عالمان به عهد او به ذرورة اعلی بوده و فضلا را به دور او مراتب عظمی, در علم هندسه دقایق نما و در مسائل هیئت مجسطی گشا بود و فضلا و حکما متفق­اند که به روزگار اسلام بلکه از عهد ذوالقرنین تا این دم پادشاهی به حکمت و علم مثل میرزا  الغ بیگ گورکان بر مستقر سلطنت قرار نیافته. در علوم ریاضی وقوف تمام داشت, چنانکه رصد ستارگان بست به اتفاق حکمای عهد خود چون مفخرالحکماء العلما قاضی زاده رومی و مولانا غیاث­الدین جمشید و آن هر دو بزرگوار فاضل آن کار به اتمام  نارسانیده  و رتبت و قدر آن مدرسة عالی نشان نمی­دهند و الیوم در آن مدرسة عالی زیاده از صد نفر طالب علم متوطن و موظف­اند. . . ».[45]



               نمایی از رصدخانه اُلُغ بیگ در کنار شهر سمرقند

            ( به علت حجم زیاد ،‌تصویر رصدخانه حذف شده است )  



  مجموعه تاریخی ریگستان درمرکز شهر سمرقند،مدرسه اُلُغ بیگ در سمت چپ        تصویر دیده میشود .    ( به علت حجم زیاد ،‌ تصویر حذف شده است )  



در لغتنامة علامة دهخدا در مادة «الغ بیگ» چنین آمده است: «الغ بیک: (نوه تیمور) پسر شاهرخ از احفاد تیمور لنگ بود. وی با اقتدار و تبحر خویش در علوم و فنون مخصوصاً در علم هیأت شهرت یافت و از نظر وسعت معلومات یکی از اعاظم حکمای اسلام گردید. زیجی به غایت مقبول موسوم به «زیج­اُلغی» و آثار فنی دگر به وجود آورد و رصدخانه بزرگی در سمرقند ساخت و کپرنیک کمی بعد از او ظهور کرد و پایة علم هیات جدید را بر اساس حرکت کره ارض نهاد. از این رو الغ بیک را خاتم هیأت قدیم و اختر شناسان اسلام باید دانست… مدت عمرش ۵۶ سال بود. این پادشاه ایام حیات را به مطالعه و خدمت به علوم و فنون بسر برد.



محضرش همیشه مجمع ادباء و محفل علما و دانشمندان عصر بود. و بعضی از اشخاص بصیر را برای تحقیقات فنی تا چین اعزام نمود. زیج او در سال ۱۶۶۵. م. در شهر آکسفورد از انگلستان طبع و نشر شد و به اکثر زبانهای اروپایی ترجمه گردید… سرپرسی سایکس در تاریخ ایران «ترجمه فخر داعی گیلانی ج ۲ ص ۱۹۶) چنین آرد؛ الغ بیک پیش از اینکه به جای پدر قرار گیرد مدت ۳۸ سال در سمرقند حکمرانی داشته است و این دوره مشعشع و فرخنده­ای برای این کشور که مکرر دستخوش غارت و خرابی گردیده محسوب می­شود. تشویق از صاحبان هنر و ترویج از علم و دانش که خود دوستدار واقعی آن بود نامش را به عنوان مؤلف جداول معروف نجومی, منها درجه صحیح و مکمل, که آن از شرق به غرب رسیده برای همیشه باقی نگهداشته است. این کتاب به وسیله ژان گریوس از اهالی صقلیه (سیسیل) و پروفسور هیأت و نجوم در اکسفورد در لاتین انتشار یافته و بعد هم تجدید چاپ شده است. به علاوه الغ­بیک کسی است که ایران, تقویمی را که در آنجا تا امروز رایج و مورد استفاده است مدیون اوست. در این تقویم مبداء تاریخ سیچقان ئیل نام دارد و دوایر دوازده ساله­ای هستند که هر سال آن به نام حیوانی خوانده شده است».



پس از امیر تیمور, شاهرخ ادارة سمرقند و تمامی ماوراءالنهر را به پسر خود الغ بیگ (نوة تیمور) سپرد و خود در هرات حکومت می­کرد. الغ بیگ زیر نظر «سارای خاتون» همسر تیمور از تربیت خوبی برخوردار شد و چهل سال بر سرزمینی وسیع فرمان راند. مادرش گوهرشاد در ترمیم خرابیها کوشید و چندین مدرسه و مسجد از جمله مسجد گوهرشاد مشهد را ساخت.



برادر الغ­بیگ, بایسنقر در کتاب دوستی و تشویق و حمایت اهل علم و هنر شهرتی فوق­العاده یافت. در چنین محیط خانوادگی مساعدی, الغ بیگ نیز با شوق به آبادانی و ترویج علم و تحقیق پرورده شد. او هم چون امیر تیمور سیاست تقویت و تکامل سمرقند را در پیش گرفت. الغ بیگ پشتیبان دانش و هنر بود و خود به فعالیتهای نجومی می­پرداخت.[۴۶]



بیشتر شعرا, نویسندگان و مورخین معتبر از شجاعت, مهارت و کیاست, عدالت و خصائل نیک ترکان یاد کرده­اند. دربارة آشنایی با قسمتی از خصوصیات جوانمردانه ترکان, بد نیست به «نبرد ملازگرد» سلطان آلب­ارسلان سلجوقی با امپراتور بیزانس «رومانوس» که نبردی سرنوشت ساز و بسیار مهم در تاریخ است نظری بیفکنیم:



«فتوحات آلب ارسلان در مرکز آناتولی, خطوط ارتباطی دولت بیزانس را که از توروس و کلیکیه به شهرهای انطاکیه و الرها و ملطیه در شمال سوریه و دیاربکر می­رسید تهدید می­کرد لذا امپراتور رومانوس در راس سپاهی عظیم (تعداد آنرا از ۲۰۰ هزار تا یک میلیون نوشته­اند) که از ملل مختلف تحت تابعیت امپراتوری تشکیل می­شدند (مانند فرانک­ها, روس­ها, خزرها, پچنک­ها, اغزها, قبچاق­ها, تعدادی یونانی و ارمنی, نرمانی­ها, اسلاوها, کاپادوکیه­ها, فریکیه­ها, گرجستانی­ها) عازم حمله به مرزهای ایران سلجوقی گردید. این اولین جنگ بزرگ ترکان سلجوقی با سپاه انبوه بیزانس بود که در بهار سال ۴۶۳ قمری, ۱۰۷۱ میلادی روی داد.



آلب ارسلان در برابر این سپاه عظیم غافلگیر شد چه نفرات و زمان کافی جهت رویارویی با آنها را نداشت. امپراتور [بیزانس] به در خواست مهلت و صلح آلب ارسلان جواب مثبت نداد لذا پادشاه سلجوقی چاره را در جنگ دید و با تعداد کم سپاهیانش آماده جنگ نابرابر گردید.



. . . . [آلب ارسلان] کفن پوشیده با فروتنی به مسجد جامع تبریز رفت و از مردم کمک خواست و سخت بگریست مردم نیز گریستند و تعدادی به وی ملحق گشتند اما باز شماره سپاهیانش افزون بر پانزده هزار نفر نشد و البته اکثریت آنان از مردم آذربایجان بودند, روزی که تلاقی طرفین به وقوع می­پیوست از طرف القائم خلیفه عباسی دعایی که قبلاً آماده و به تمام نقاط ایران فرستاده شده بود در منابر خوانده شد. (ساخت دولت در ایران, غلامرضا انصافپور, ص ۵۵۸) بین سپاهیان امپراتوری [بیزانس], با توجه به تعداد کثیر و ملیت­های مختلف, هماهنگی و صمیمیت نبود حتی عده­ای از جنگ ابا داشتند. اما در برابر, آلب­ارسلان نقشة ماهرانه­ای طرح نمود. او سپاه را به چهار قسمت کرد, دو قسمت مأموریت داشتند در اطراف تپه­های میدان نبرد در ملازگرد پنهان شده منتظر بمانند. شاخة سوم در جای مناسبی قرار گرفته و وظیفه داشت با نیروی احتیاط دشمن مقابله نموده و عقب جبهه را حفظ نماید. قسمت عمده سپاه به ریاست آلب­ارسلان مأمور مقابله با عمده قوای روم بودند. امپراتور[بیزانس] که نیروی دشمن را کم یافته بود برای این که آنها را در کام سپاه افزون خود فرو برد, با تمام اردو پیش تاخت و بدون حساب تاکتیک آلب­ارسلان, سواره نظام سلجوقی را که کم­کم شروع به عقب­نشینی نموده بودند تعقیب نمود.



هدف ایرانیان [سپاهیان سلجوقی] که دور نمودن امپراتور از مرکز اردوگاه روم بود تحقق یافت. دو قسمت از سواره نظام سلجوقی که در اطراف تپه­ها مخفی شده بودند چون دشمن را در تیررس دیدند حملة تهاجمی را آغاز کردند. ضرباتی که از پشت و جلو به سپاه امپراتور وارد آمد رومانوس را متوجه موقعیت وخیم کرد و برای اینکه از انهدام سپاه و محاصره گاز انبری دشمن جلوگیری شود فرمان عقب­نشینی صادر نمود. اما قشون روم (با توجه به تفرقه موجود در آن) چنان نظم را گسیخته بود که سعی امپراتور عبث به نظر می­رسید. تنها امیدی که رومیان داشتند کمک فوری از جانب نیروی احتیاط بود اما فرمانده نیروی احتیاط ترجیح داد بدون فوت وقت از محل نبرد عقب­نشینی نماید.



«گرد و غبار ناشی از تاخت و تاز سواران مانع از دید جنگجویان می­شد و نیز انبوهی رومیان باعث گردید که آنها اشتباهاً همدیگر را بکشند و جمع کثیری به این ترتیب از پا در آمدند. در گرما گرم جنگ نیز یکی از سربازان سلجوقی فردی از رومیان را اسیر ساخت و قصد کشتنش نمود امّا اسیر که امپراتور بود خود را شناساند و به سرعت او را نزد آلب­ارسلان بردند». (تاریخ ایران از ماد تا پهلوی, حبیب­اله شاملویی ص ۳۷۱).



خبر اسارت امپراتور, توان ادامة جنگ را از سپاهیان متشتت رومی به کلی بر گرفت و آنان روبه گریز نهادند. احتمالاً سرداران متعدد سپاه رومی نیز بعد از شنیدن خبر اسارت امپراتور, قبل از اینکه تمام نیروهای تحت امرشان از بین بروند به سرعت عقب­نشینی و ترک میدان جنگ نمودند تا زود خود را به روم رسانده و سعی در جانشینی امپراتور یا رسیدن به سایر مقامات عالی نمایند. شب نشده خبر انهدام اردوی روم توسط جارچیان اعلام گردید. «در صحبتی که آلب­ارسلان با رومانوس نمود از او پرسید, اگر او پیروز شده بود با آلب­ارسلان چه می­کرد؟ امپراتور جواب داد دستور می­دادم ترا برهنه کنند و آنقدر شلاق بزنند تا جان سپاری, و در جواب این سئوال که خیال می­کنی چه رفتاری با تو انجام خواهد شد جواب داد جز مرگ به چیزی نمی­اندیشد. سلطان سلجوقی بزرگواری و بلند همتی فوق­العاده­ای نشان داد و رومانوس را به شرط فدیه آزاد ساخت.» (تاریخ ایران, سرپرسی سایکس, ترجمه فخر داعی گیلانی ح. ص ۴۵).



از دیگر شروط, پرداخت سالانه ۳۶۰ هزار سکه طلا به عنوان خراج و آزادی تمام اسرای مسلمان در روم شرقی و اجازه ساختن دو مسجد در قسطنطنیه و واگذاری ملازگرد, الرها, النطاکیه و منبج به سلطان سلجوقی بود که همگی مورد موافقت رومانوس قرار گرفت.».[47]

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - تاریخ زبان و لهجه­های ترکی, دکتر جواد هیئت, ص ۵۴.

 [2]- تاریخ تمدن, ویل دورانت, چاپ ششم جلد ۴ ص ۳۴۳.

 [3]- شاهد بازی در ادبیات فارسی, سیروس شمیسا, ص ۲۷ سال ۱۳۷۹.

 [4] - «تحقیقات ترکی در زبان فارسی کیمیاست» نشریه نوید آذربایجان ۱۴/ تیر/ ۱۳۸۴ شماره ۴۲۸, مقاله علی بابازاده/ شاهنامة فردوسی. سرودة ابوالقاسم فردوسی, تحت نظر ی. ا. برتلس. ج ی. صص ۱۹- ۱۸.

 [5] - تاریخ غزنویان, کلیفورد ادموند باسورث, ترجمه حسن انوشه, ص ۱۰۱ / دیوان مسعود سعد سلطان صص ۴۴۳, ۴۶۰, میرزا محمد قزوینی

 [6] - همان کتاب, ص ۱۱۲/ دیوان مسعود سعد سلمان, ص ۶۱۱.

 [7] - تاریخ غزنویان, کلیفورد ادموند با سورث. . . , ص ۷۸/ دیوان مسعود سعد سلمان, ص۵۲۸.

 [8] - تاریخ عزنویان, کلیفورد ادموند باسورث, ترجمه حسن انوشه, ص ۷۸.

[9] - تاریخ تبریز از دوران باستان تا برآمدن مغولان, مجید رضازاده, نشر اختر ص ۱۵۷/ ظهیرالدین فاریابی (دیوان) صص ۲۲- ۲۱.

 [10] - تاریخ تبریز , مجید رضا زاده عمو زین­الدینی, نشر اختر, ص ۱۵۷ در سال ۱۳۸۰/ سخن سخنوران ج ۲, ص ۳۴۴.

[11] - دیوان نظامی گنجوی (تورکجه یئنی تاپیلان), ترتیب ائدن, صدیار وظیفه (ائل اوغلو) ص ۳۱ قیش – ۱۳۸۱.

 [12] - بوستان سعدی, تصحیح حسین استاد ولی, ص ۲۵ الی ۳۴.

 [13] - دیوان حافظ, نسخه علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی, ص ۳۷۲ چاپ سوم, ناشر: ارمغان, سال ۱۳۸۱.

 [14] - نشریه شمس تبریز, به نقل از مسائل عصر ایلخانان, منوچهر مرتضوی, انتشارات آگاه, ص ۶۰۵ سال ۱۳۷۰.

 [15] - «راحه الصدور و آیه السرور» محمد راوندی, ص ۹۹, چاپ دوم سال ۱۳۶۳, ناشر علی اکبر علمی.

 [16] - روزنامة «نوید آذربایجان» شنبه ۸۲/۱۲/۲ شماره ۳۳۵ – ص ۳ / دکتر حسین محمدزاده  «چکامه لامیه و نظامی گنجوی».

 [17] - روزنامة نوید آذربایجان, ۲/ اسفند/ ۱۳۸۲ شماره ۳۲۵ ص ۳, مقالة دکتر حسین محمدزاده «چکامة لامیه و نظامی گنجوی».

 [18] - اثیر اخسیکتی, سراینده قصیده.

 [19] - راحه­الصدور, محمد راوندی, ص ۳۲۷/ دیوان اثیر اخسیکتی نسخه موزه بریتانیا (OR.268.FF.7SA-776).

 [20] - راحه­الصدور, محمد راوندی, ص۲۴۷/ دیوان سید اشرف نسخة موزه بریتانیا (or451,f.128a).

 [21] - راحه­الصدور, محمد راوندی, ص ۱۹۸, چاپ دوم سال ۱۳۶۳, ناشر علی اکبر علمی.

[22] - راحه­الصدور, محمد راوندی, ص ۳۷۳, چاپ دوم سال ۱۳۶۳ ناشر علی اکبرعلمی.

 [23] - زبان فارسی در آذربایجان ص ۴۵.

 [24] - علامه طباطبایی تبریزی «تفسیرالمیزان» چند جلدی  و مشهور خود را به عربی نوشته است.

 [25] - دربارة زبان فارسی, دکتر رحمت مصطفوی, ص ۲۷, مؤسسة مطبوعاتی عطایی سال (۱۳۵۵).

 [26] - راحه­الصدور و آیه­السرور در تاریخ آل سلجوق, محمدبن علی­بن سلیمان­الرواندی, تصحیح محمد اقبال صص ۴۶۰- ۴۵۹, چاپ دوم سال ۱۳۶۳, شرکت چاپ و انتشارات علمی.

 [27] - محقق نامدار محمد اقبال در زمان استنساخ, هر جا به کلمه­ای برخورده که مفهوم نبوده عین کلمه را آورده و نوشته است: «مفهوم نشد».

 [28] - راحه­الصدور… محمد­الرواندی, تصحیح محمد اقبال, ص ۲ چاپ دوم, ۱۳۶۳ ناشر                         علی اکبر علمی- تهران           

29] - همان کتاب ص ۴۴.

 [30] - راحه­الصدور, محمد راوندی ص ۳۳۱ زیر­نویس شماره ۷ (ولادت طغرل در سنة ۵۶۴ بود و در سنة ۵۷۱ به تخت رسید).

 [31] - راحه­الصدور, محمد راوندی ص ۳۳۱.

 [32] - فرهنگ دهخدا, مادة طغرل.

[33] - تاریخ تمدن, ویل دورانت, چاپ ششم جلد یک ص ۵۲۸.

[34] - همان کتاب, جلد یک, ص ۵۳۳.

 [35] -تاریخ تمدن, ویل دورانت, جلد یک, صص۵۳۵- ۵۳

[36] - «چهره آسیا», رنه گروسه ژرژ دینکر, صفحات ۶۹- ۶۱ انتشارات فرزان, ترجمه غلامعلی سیار, برگرفته از اینترنت سایت تریبون.

 [37] -  منظور رنه گروسه از «پسران آسمان» احتمالاٌّ اشاره به امپراطوری «گؤک ترک»ها (ترکان آسمانی) در قرن ۶-۸ میلادی می­باشد.

 [38] -  امپراطوری صحرانوردان, رنه­گروسه, ترجمه عبدالحسین میکده صص ۴۱۲- ۴۱۰ چاپ سوم ۱۳۶۸.

[39] - همان کتاب ص ۴۱۴.

[40] - جامع­التواریخ, رشیدالدین فضل­اله, به کوشش دکتر بهمن کریمی, چاپ چهارم. ۱۳۷۴ ص ۴۳۸ .

[41] - همان کتاب ص ۳۸۷.

[42] -  دو قرن سکوت, عبدالحسین- زرین کوب, صص ۳۳۵, ۳۳۶, ۳۶۹/ الفخری ص ۲۲۱.

 [43] - منم تیمور جهانگشا (نویسنده خود امیر تیمور). گردآورنده: مارسل بریون فرانسوی, ترجمه و اقتباس ذبیح اله منصوری, چاپ دهم صص ۲۱۰- ۲۰۹ سال ۱۳۶۹.

[44] - روزنامه همشهری, سه­شنبه ۱۳۸۱/۸/۷ شماره ۲۸۸۲.

[45] - از سمرقند به کاشان, نامه­های غیاث­الدین جمشید کاشانی به پدرش, ص ۷, به کوشش محمد باقری, شرکت انتشارات علمی و فرهنگی, ۱۳۷۵.

[46] - از سمرقند به کاشان, نامه­های غیاث الدین به پدرش, ص ۶- شرکت انتشارات علمی و فرهنگی, ۱۳۷۵- تهران.

[47]- طوفان در آذربایجان, اصغر حیدری, صص ۳۷-۳۹ انتشارات احرار تبریز ۱۳۸۱.



 بخشی از کتاب " ترکان و بررسی تاریخ ، زبان  و….."