گفتمان هویتی تجددگرایان برای ایجاد یک سیستم دولت – ملت، در دوران پهلوی اول به گفتمان هویتی غالب تبدیل شد و تجدد طلبان در گفتمانی که عرضه کردند، خواهان همسان سازی و همشکلی تمام ساکنان ایران و فارسیزه سازی آنها شدند. و از آن زمان تاکنون گفتمان غالب در ایران می باشد. اگر چه در اوایل به نظر می رسید انقلاب 57 با ارائه تز امت گرایانه اسلام نقطه پایانی به این نوع گفتمان که بر پایه انکار و حتی امحاء هویتهای ملی محلی در ایران بود، باشد. اما چنین نشد و همان سیاستها با شدتی متفاوت ادامه یافت.
اما حقیقت این است که ملت سازی مستلزم امحای خرده هویت ها نیست. و "روند ملت سازی مستلزم تعریف مجدد هویت های خرده ملی و شکل گیری هویت ملی بزرگتر است. برای دسترسی به این مهم، لزومی به نابود کردن هویت های کوچکتر نیست. "(1)
آیزایا برلین در این خصوص معتقد است: "همشکل سازی کامل مردم، که از خواسته های برنامه های جزمی است، تقریبا همیشه راهی به سوی خشونت و وحشیگری است."(2)
"انسانیتی که از موجودات یک شکل و یک نوع تشکیل شده باشد، بدترین نوع از هرگونه توتالیتاریسمی است.
این مکانیسم های قومی جاری، آگاهی یافتنها و شکلگیریهای جدید سیاسی نیستند که صلح جهان را تهدید می کنند و سبب کشتارها میشوند، بلکه مقاومتها یا تعصبات کورکورانه برخی دولتهای موجود که به شکلهای نهادینه منسوخ چسبیدهاند، سبب این مسائل میشوند. حقوق مردم و حقوق اقوام هنوز پایهگذاری نشده است. با وجود این گروهی که از اصول پایهای روشن هستند. این اصول پیش از هر چیز ایجاب میکنند که وجود هر یک از گروههای قومی، حقوق آنها در دستیابی به زمین، مدیریت بر سرزمین، حفظ فرهنگ و زبان آن قوم، به رسمیت شناخته شوند."(3)
در ادامه مروری به گفتمان هویتی تجددگرایانه دوران پهلوی خواهیم داشت و نشان خواهیم داد که آن گفتمان هویتی هنوز هم گفتمان هویتی غالب در ایران می باشد و با وجود تغییرات رادیکال در نوع سیستم حکومتی، تغییری در گفتمان هویتی حاکمیت در ایران به وجود نیامده است.
عبدالله رمضان زاده در رابطه با این گفتمان معتقد است: "در گفتمان روشنگری حکومت پهلوی، ناسیونالیسم ایرانی بر پایه شعار«وحدت ملی در گرو وحدت زبانی»، برای تثبیت حاکمیت خود در اندیشه حذف تمایزات فرهنگی اقوام و همگون سازی فرهنگی و طی فرآیند ملت سازی از طریق تاکید بر پوشش و گویش واحد با پررنگ کردن عنصر فارسی در هویت ایرانی در سرتاسر فضای سرزمینی بود. ستایش میراث فرهنگی ایران باستان (باستان گرایی) و ادبیات فارسی، اسطوره سازی، استحاله اقوام و فرهنگ های دیگر با تحقیر قومیت ها، سرکوب تحرکات قومی، تحقیر بخش های تاریخ اسلامی ایران و ترویج فرهنگ غربی، مهم ترین سیاست های حکومت پهلوی برای مواجهه با تنوع فرهنگی در ایران به شما می رود."(4)
عناصر اصلی سازنده ملیت ایرانی در گفتار ایرانی متجدد، عبارتند از:
زبان فارسی، نژاد آریایی، پیشینه مشترک تاریخی، میهن دوستی و شاه پرستی. در پروژه تجدد، سوژه ایرانی با تکیه بر عناصر یاد شده و به کارگیری ماشین یکسان سازی و بهنجارسازی خلق شد و هویت ایرانی عصر تجدد پدیدار گشت. صنعت یکسان سازی، وظیفه امحای تفاوت های زبانی، نژادی، قومی و فرهنگی و جایگزین کردن زبان، فرهنگ، ادبیات، هنر، قومیت و نژاد مشترک و واحد را بر عهده داشت، و صنعت بهنجارسازی، مسئول ایجاد ساز و کارهای خاص برای درونی کردن هنجارهای جدید بود.(5)
نظریه پردازان این تفکر چنان به افراط گراییدند که سخن از «نژاد پاک آریایی» راندند و بر زبان و ادب فارسی به عنوان تنها ستون فرهنگ ایرانی تاکید گزاف ورزیدند. ... آنان حفظ و استمرار فرهنگ و میراث تمدنی ایرانی را در گرو التزام به اندیشه ای می انگاشتند که ارکان آن عبارتند از (6)
1. فرهنگ باستان
2. نژاد آریا و زبان فارسی
3. حذف و استحاله فرهنگ های قومی و محلی
4. التزام به معیارهای فرهنگ و تمدن غربی
5. مقابله با اسلام
الف. زبان فارسی
در پروژه هویت سازی ملی تجددگرایان، زبان فارسی رکن اصلی ملیت ایرانی را تشکیل می داد. زیرا از نظر آنان، هر گاه «نژاد قومی را به بنای بزرگی مانند کنیم، زبان یک ستون استوار آن بنا» می باشد. به علاوه آنان عقیده داشتند که «زبان بزرگترین رابطه الفت و اتحاد و پیوستگی و محکم ترین وسیله و پیوند وحدت ملی و نزدیکی و یکرنگی هر قوم به شمار می رود». همچنین در یکی از گزارش های وزارت امور خارجه [دوران پهلوی اول] تصریح شده است که «در عصر حاضر، ملت فقط به جماعت هم زبان اطلاق می شود و پنهان نیست که بزرگترین رابطه بین ملیت و محکم ترین وسیله قومیت یک ملت، همانا اتحاد لسان و یگانگی زبان آن ملت است. ...»
در حوزه جغرافیای سیاسی ایران، گروه های مختلف زبانی قرار داشتند. در پروژه هویت سازی تجددگرایان، نخست اصل وجود گروه های زبانی نادیده گرفته شد، دوم، ترویج زبان فارسی به عنوان زبان ملی پذیرفته شد. ایرانیان یک زبان داشتند، و از ابتدای خلقت به همان زبان – یعنی زبان فارسی – تکلم می کردند. در کتاب سوم ابتدایی، زبان ایرانیان فارسی گفته شده و دانش آموزان به یادگیری زبان وطن و مادری شان ترغیب و تشویق شده اند. ... به علاوه در جای دیگری از شاهنامه فردوسی که بزرگترین «داستان ملی» ایرانیان است، به عنوان «ضامن زبان و ملیت ایرانی» یاد می شود. بدین ترتیب زبان فارسی را، زبان مادری و «زبان ایرانی» نامیده و برای گسترش آن کوشش زیادی کردند. همچنین رضا زاده شفق درباره اهمیت و جایگاه زبان فارسی در ملیت ایرانی می گوید: «اگر چه زبان تنها عامل ملیت نیست و برای قوام و قوت ملیت عوامل متعدد دیگر لازم است ... با این همه زبان واقعا در این مورد بسیار موثر و مهم است و بی جهت نیست که بعضی از دانشمندان زبان را اساس ملیت شمرده اند»
زبان فارسی در پروژه هویت سازی، «خودی» محسوب می شد، که اغیار و بیگانگی و موجودیتش را تهدید می کردند. دستگاه غیریت سازی، همه زبان های غیرفارسی را غیر زبان ملی ایرانیان مقوله بندی کرد. نامه ایران باستان در این باره نوشت: «دم از پارسی پرستی و ایران دوستی زدن و سخنان تازی و دیگر بیگانگان را گفتن و نبشتن آهن سرد کوفتن است. ما می خواهیم در سایه شاهنشاهی پهلوی، ایران نو را چون ایران باستان بیاراییم و شکوه دیرین این کشور را دگرباره بدو باز دهیم ... دوران پهلوی روز بازار پارسی پهلوی نباشد، پس کدام روزگار خواهد بود و اگر پلی برای پیوند ایران باستان و ایران نو باشد همین پارسی خواهد بود و بس». این روزنامه در شماره دیگری، با حمله به کسانی که با بیرون انداختن این تولههای بیگانه مخالفند، به نقش زبان در نگهداری ملیت ایرانی در طول تاریخ می پردازد و تصریح می کند که: « ... اگر پس از دست اندازی و ترکتازی مغولان در ایران، همه ایرانیان گفتارشان به زبان ترکی بود، آیا هنگامی که گفتگو از (پان ترکیسم) بود، ماها را ترک نمی دانستند ... ما از ته دل خواهانیم که سخنان بیگانه مانند خود آن ها از کشور ما دور شود» بدین لحاظ می توان گفت که «غیر» و دیگری، زبان ترکی و عربی است که باید تمام نشانه ها و جای پای آن را در زبان فارسی زدود، و در مرتبه بعد، گویش به این زبان ها را محو و نابود کرد. بر این اساس، دولت طی متحدالمآلی به جای کلمات بیگانه، مانند مملکت، وطن، بیرق ایران، قشون، به ترتیب کلمات کشور، میهن، پرچم ایران و ارتش را پیشنهاد کردند. نام های بسیاری از شهرها تغییر یافت و فرهنگستان ایران ماموریت یافت به جای واژه های عربی و ترکی، برابر فارسی برگزیند.(7)
اقدامات یاد شده از آن رو صورت می پذیرفت که در پروژه هویت سازی ملی ایرانی، غیریت های زبانی وجود داشت که باید محو می شد و از بین می رفت.
و بدین ترتیب بود که زبان ترک و عرب تبدیل به زبان غیر و بیگانه شده و باید از دایره ایرانیت خارج میشد. چنانچه محمود افشار یزدی در مجله آینده به صراحت اعلام می کند: «...مطلب از دو حال خارج نيست يا اذربايجاني ايراني هست يا نيست اگر هست ترك نميتواند باشد ..»(8)
" ... بدین ترتیب فارسی به زبان رسمی آموزش کشور تبدیل و آموزش به زبانهای محلی و انتشار کتاب و روزنامه به زبان غیر فارسی ممنوع شد."(9)
در رابطه با نحوه محو کردن زبان های بیگانهای که در گفتمان هویتی تجددطلبان به وجود آمده بود، رولان برتون معتقد می باشد: "زبان کشی که یکی از اشکال قوم کشی است که به از میان بردن زبان یک جمعیت خاص محدود می شود. گاه دیده می شود که دولت های مدرن به جای استفاده از روش های سرکوبگرانه (نظیر ممنوعیتها و مجازاتها و غیره)، که ممکن است به عنوان مخالفت با حقوق بشر مورد انتقاد قرار بگیرند، دست به آموزش اجباری یک زبان دیگر بهجز زبان قومی که بالطبع زبان رسمی دولت است، بزنند. به این ترتیب این امر نوعی سیاست توسعه فرهنگی به حساب خواهد آمد، برای مثال آنچه چین در تبت انجام داد. مزایای آموزش اجباری می تواند به شکلی یکسان به جمعیتهای بومی – اقوام بدون دولت یا اقیلت های مرزی – و همچنین به مهاجران برسد.(10)
و حقیقت این است که، " ایران سرزمینی است با اقوام مختلف که هر یک از زبان و گویش و سنت های خاص خود برخوردارند، از این رو بر این سرزمین هیچ قومیت و زبان واحدی را نمی توان تحمیل کرد. ... ناسیونالیسم رضا شاه نه تنها باعث وحدت ملی و انسجام دولت و ملت نشد، بلکه به تنفر مردم از دولت دامن زد و بحران مشروعیت رژیم را تشدید نمود.(11)
ب. نژاد آریایی
در پروژه هویت سازی متجددان، ملت ایران جامعه ای است که از «اصل پاک و فرخنده آریایی به وجود آمده و عناصر نژادی دیگر، مدتی افزون از دو هزار و پانصد سال به تدریج در آن منحل شده اند» و امروز موجودیتی ندارند. متجددان عقیده دارند که عناصر تازه وارد عربی و ترکی و مغولی در نژاد آریایی تحلیل رفتند و ایران اصالت و یگانگی خود را از دست نداد. دستگاه ایدئولوژی دولت مطلقه پهلوی، از راه های مختلف بر وحدت نژادی و برتری نژادی ایرانیان پافشاری می کردند. از نظر کتاب درسی تاریخ اول دبیرستان، نژاد سیاه و نژاد سرخ در تمدن مقام مهمی ندارند و تقریبا وحشی هستند. نژاد زرد، اگر چه تمدنش قدیم است، ولی در حال حاضر پویایی و سرزندگی ندارد، اما نژاد سفید – که ایرانیان جزو این نژاد هستند – در حال زمین را در تصرف خود دارد و «تاریخ تقریبا منحصر به سرگذشت نژاد سفید می باشد. نژاد سفید هم چند شعبه است، از همه مهمتر شعبه آریایی است».
همان گونه که از شواهد مذکور بر می آید، در پروژه هویت سازی دولت مطلقه پهلوی، ایرانیان از نژاد آریایی دانسته شده اند. قائل شدن به عنصر نژادی در ساختمان ملیت ایرانی، در پرتو ایدئولوژیهای آن روزگار – به ویژه ایدئولوژی نژادپرستانه جدید اروپا – صورت می گرفت. قابل ذکر است که در صورت اولیه هویت ملی ایرانی در دوران مشروطیت، اساسا نشانه ای از قائل شدن به وحدت نژادی و منشا واحد نژادی به عنوان یکی از عناصر سازنده ملیت ایرانی دیده نمیشود. به علاوه نظر به اینکه در پروژه هویت سازی متجددان، سایر نژادها «غیر» و بیگانه انگاشته می شوند، عملا اصل وجودی آنها مورد انکار واقع می شود. بدین معنی که نژادهای دیگر در گستره تاریخ، در نژاد اصیل آریایی حل شده و از بین می روند و اینک اثری از آن بیگانگان وجود ندارد. حل کردن معضل چندگانگی نژادی، به صورتی که پیش تر گفته شد، اجتناب ناپذیر است. زیرا نژاد را نمیتوان از بین برد و یا آن را از مرزها بیرون راند. پس باید صورتی تاریخی آفرید که طی آن، نژادهای بیگانه در نژاد اصیل ایرانی منحل شوند و نابود گردند.
چنانچه اس. هال نیز در این خصوص معتقد است: "... معمولا فرهنگ و هویت ملی بر اسطوره های بسیار قدیمی مربوط به دوره افسانه ای و یک ملت پاک نژاد استوار است."(12).
ج. پیشینه مشترک تاریخی
تاسیس پیشینه تاریخی، جزء بسیار مهمی از پروژه های هویت سازی محسوب می شود. زیرا از طریق تاسیس پیشینه، به ترتیبی گذشته بازسازی می شود که امروز و اکنون بازگو گردد. به تعبیر میشل فوکو، تاریخ، حال است که به نام گذشته روایت می شود. بدین ترتیب، در پروژه هویت سازی، آن بخش از تاریخ به عنوان مصالح در ساختمان ملیت به کار می رود، که با شاکله عمومی بنا به همخوانی و سنخیت داشته باشد، و در مجموع در ساماندهی به ایدئولوژی رسمی، موثر و مفید واقع شود. بنابراین، بخش های زاید و مزاحم که پروژه هویت سازی را دچار پراکندگی و نارسایی می کنند، در جریان بازسازی گذشته حذف می شوند و در بهترین صورت، نادیده انگاشته خواهند شد. در این بخش از پروژه، دستگاه یکسان سازی و بهنجار سازی نیز به نحو موثری به کار گرفته می شود. زیرا از طریق به کارگیری ماشین یکسان سازی، همه تفاوتها و گسست های تاریخی مختلف زدوده می گردد و تاریخی یکدست، یکنواخت، همجنس و با قطعاتی مشابه پدید می آید.(13)
در این خصوص تورج اتابکی معتقد است: " کار پاک سازی به طور طبیعی از حوزه زبان نیز فراتر رفت و به عرصه تاریخ ایران رسید. با بازنویسی تاریخ، یک "ایران خالص" با هویت تاریخی دیرینه خلق شد، ایرانی که هیچ عنصر بیگانه و غیر متمدن در درون مرزهایش نداشت. این هویت نهایتا مبنی بر قالب های منفی از غیر ایرانیان بود. ترک ها و بعدها عرب ها که در این گفتمان ملی از آنها تعبیر به "خطرهای زرد و سیاه" می شد، آن "دیگران" لازم برای ساخت هویت جدید ایرانی بودند. »(14)
دو هزار و پانصد سال گذشته یکسان و پیوسته، دقیقا محصولی است که توسط ماشین یکسان سازی پروژه هویت سازی دولت مطلقه پهلوی ساخته و پرداخته می شود. پس از این، نوبت به ماشین بهنجار سازی می رسد که مخلوق واحد و همسان تاریخی را، به زیور ارزش های بنیادی بیاراید و از آن، هنجارهای نو بیافریند، به طوری که سوژه ایرانی در طی این فرآیند هویت سازی، برخوردار از گذشتهای به بلندای تاریخ، درخشان و کاملا همبسته با امروز باشد. وجود دو خصیصه ناسیونالیسم و سکولاریسم در بنیاد پروژه تجدد، در عمل محدودیتهایی را در تامین پیشینه تاریخی فراهم آورد. این دو ویژگی قالبی با اندازههای مشخص پدید آورد که با قرار دادن آن بر پهنه تاریخی ایران، بخشهایی بیرون از اندازههای قالب قرار می گرفتند و عملا از تاریخیت منعزل شدند. به علاوه قالب با طراحی از پیش صورت گرفته، شکلی از تاریخ را به صورت پیراسته و آراسته نشان میداد که به کار تجدید بنای ساختمان ملیت ایرانی بیاید و با آن همقواره باشد.
ناسیونالیسم در کشورهایی مانند ایران و در دهه های آغازین قرن بیستم، از خصلتی آرکائیستی و باستانگرا برخوردار بوده است. زیرا برای ایجاد حس وطن خواهی و سربلندی ملی، باید به زمانهای درخشان در گذشتههای دور تمسک جست و به ایرانی امروز گفت که تو همان هستی، که روزگاری پایهگذار مدنیت بزرگی بودهای و بشریت به ایرانی مدیون است. همچنین به لحاظ نقش آفرینی عنصر ایرانی از خلوص کافی برخوردار نیست. بدین لحاظ برای تاسیس پیشینه تاریخی باید سراغ تاریخ باستان ایران رفت و گذشته ایرانی را در آن دوران جستجو کرد.(15)
در کل می توان گفت این تاریخ پردازیها، دقیقا در جهت ساختن پیشینهای قابل دفاع و در عین حال غرورآفرین است.
در پیشینهسازی پروژه هویت سازی، ایرانی چند دوره مهم را به عنوان دوران افتخار پشت سر گذاشته است: نخست، عصر باستانی که «بهشت گمشده ایرانی» است، دوم، دوران «تجدید استقلال ایران» که دوره های طاهریان، صفاریان و سامانیان را در بر می گیرد و سوم عصر «تجدید ملیت ایران» که روزگار سلطنت صفویان را شامل می شود.
پس پرداختن به تاریخ و مدد جستن از آن برای ساختن ملیت و هویت ایرانی، تدوین تاریخ ایران به اسلوب مورخان و مطابق دغدغههای علمی آنان نبود. تاریخ، سرگذشت اکنون بود و نه گذشته، در هیئت امروزی و صورت گذشته. (16)
ناسیونالیسم و پروژه ملت سازی که در دوران پهلوی اول و گفتمان هویتی متجددان ظاهر شد، تاریخی را که اکثر ساختگی و دور از واقعیت بود، به عنوان ابزاری برای پیشبرد پروژه ملت سازی و هویت سازی مورد استفاده قرار داد.
هابزباوم در این رابطه می گوید: "... [ملت و ناسیونالیسم] به رغم تازگی تاریخی شان، نوعی تداوم با گذشته مطبوع برقرار می کنند و «تاریخ را چونان وسیله مشروعیت بخش اقدام خود و ساروج انسجام گروهی به کار می گیرند» به زعم وی، این تداوم اغلب جعلی است.(17)
د. میهن دوستی و شاه پرستی
نجات مادر وطن از دست اجنبی ها و نا اهلان، هسته اصلی ناسیونالیسم ایرانی در دوره پس از جنگ جهانی اول را تشکیل می داد. دوره سلطنت مطلقه رضا شاه، بین میهن دوستی و شاه پرستی، هم ذاتی در نظر گرفته شد و این دو قرین یکدیگر و دوقلوهای ایرانی در گستره تاریخ به حساب میآمدند. در رابطه با این مورد در کتابهای درسی آن دوران نوشته شده: "پدران ما همیشه شاه پرست بوده اند و به فرزندان خود همواره می گفته اند: اول خدا، دوم شاه. فردوسی می گوید: چه فرمان یزدان چه فرمان شاه."(18)
در این نگاه، هویت ملی همان مفهوم کهن ایرانشهر است که نگاهبان آن نظام شاهنشاهی است که در واقع مصداق فره ایزدی پادشاه ایران در دوره ساسانی می باشد و با پادشاهی تعین می یابد.(19)
حال با دقت می توان دریافت اگرچه در گفتمان هویتی حاکم در جمهوری اسلامی موارد ذکر شده برای گفتمان هویتی تجددطلبان دوره پهلوی اول با همان ویژگیها به طور کامل وجود ندارد، اما مواردی چون تکیه بر زبان فارسی، نژاد آریایی و ایرانی همگن و فاقد اختلاط، و هچنین مراجعه به تاریخ باستان، باستانگرایی و میهن پرستی همچنان به قوت خود باقیست و تنها در این میان شاه پرستی از میان عناصر مذکور حذف شده است.
در کل میتوان گفت علیرغم اینکه تلاشهای حاکمیتها از حدود 90 سال پیش تاکنون، حذف و یا نادیده انگاشته شدن هویتهای ملی محلی بوده، اما نه تنها موفقیتی در این خصوص حاصل نشد، بلکه با پدیدهای جدید به نام ناسیونالیسم ستنیزهجو مواجه شدهایم.
و در این خصوص اسمیت معتقد است: " تدوین اسطوره همگون ساز به دست نخبگان حاکم ممکن است گروه هایی را که از یکسان پنداشتن خود امتناع می ورزند، دچار بیگانگی کند. وی برای توضیح این نکته به تجارب دولت های جدید آسیا و آفریقا اشاره می کند و اظهار می دارد که در بسیاری از موارد هم آمیزی قوم ها از طریق هویت ملی سرزمینی روی نداده است بلکه شکاف های عمیق و خصومت های قومی تداوم دارند که وجود خود دولت ها را نیز تحدید می کنند. در موارد دیگر، تلاش مقامات دولتی برای ایجاد هویت ملی متجانس، از سوی گروه های هدف، سرکوب یا حتی «قوم کشی» یا نسل کشی تلقی شده است و آنان را در مقابل، اگر نه به خشونت غیر قانونی، دست کم به مقاومت توده ای دست یازیده اند.(20)
1. اس سی دوب، ارتباطات و ملت سازی، فصلنامه مطالعات ملی، سال اول شماره 1، ص 171
2. آیزایا برلین، سرشت تلخ بشر، لیلا سازگار، انتشارات ققنوس، ص 40
3. رولان برتون، قوم شناسی سیاسی، ناصر فکوهی، نشر نی، ص 219
4 . سید رضا سید صالحی، انسجام ملی و تنوع فرهنگی، پژوهشکده تحقیقات استراتژیک، ص 286
5. محمد علی اکبری، تبارشناسی هویت جدید ایرانی، انتشارات علمی و فرهنگی،ص 252
6. گفتارهایی درباره زبان و هویت، به اهتمام حسین گودرزی، موسسه مطالعات ملی، ص 102
7. اکبری، ص 253
8. ماهنامه آينده، شماره 2، سال چهارم، ابان 1338 هجري شمسي
9. علی مرشدی زاده، روشنفکران آزری و هویت ملی و قومی، نشر مرکز، ص 176
10. برتون، ص 189
11. جبهه ملی ایران، سعید صمدی پور، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 40
12. احمد گل محمدی، جهانی شدن فرهنگ-هویت، نشر نی، ص 134
13. اکبری، ص 255
14. تورج اتابکی، ایران و جنگ جهانی اول، نشر ماهی، ص 164
15. اکبری، ص 257
16. همان، ص 260
17. اوموت اوزکریملی، نظریه های ناسیونالیسم، محمد علی قاسمی، موسسه مطالعات ملی، ص 145
18. اکبری، 260
19. حسین گودرزی، ص 102
20. اوزکریملی، ص 154