تك توران : این روزها احوال خوشی ندارم. نمی دانم چرا ناخوش احوالی ام طولانی شده است. گویا تمامی کائنات دست در دست هم میخواهند ناتوانی ام را به رخم بکشند.
هیچ تصویری برای
آینده ندارم و به گذشته که می اندیشم هیچ رد پایی از تلخیها و شیرینیهای زندگی بر
جای نمی بینم.
در خلا ایستاده
ام . بی آرزو. ترس بر وجودم رخنه کرده است .ترس از باختن.
تنها امکانی که
هنوز از دست نداده ام نوشتن است. نوشتن بر روی کاغذ سفیدی که سنگینی و تلخی گذشت
زمان را برایم تعدیل می کند.
گویا سپیدی کاغذ
این قابلیت را دارد که تلخیها را در آغوش بکشد و تیمارشان کند.
کاغذ و قلم و
کلمه و من در همدیگر می تنیم تا من از غرق شدن نجات یابم و یا شاید رد پایی از
زندگی ِ بدون حضور او بر جای بماند.
در حین نوشتن ِ این
چند جمله ، » میشل بن سایق » در ذهنم میلغزد و رهایم نمیکند:
« زندگی کردن در
زمان حاضر و به رسمیت شناختن آن تنها امکانی است که در اختیار داریم . تنها راه حل
برای انسان این است که بدون داشتن تضمینی نسبت به شناختن فرجام کاربا موقعیت درگیر
شود. به خاطر یک وعده یا تحقق چیزی در فردا نیست که کاری را انجام میدهیم .»
قادينلار