۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

متاسفم؛ ما خفه خون گرفتیم- مارال تورک قیزی


تك توران : متاسفم. متاسفم برای نسل خودم. نسلی که همه مردم به آن ها امید دارند. امید دارند که این نسل جوان امروزی بتواند وضعیت جامعه را تغییر دهد، بتواند با تلاش خود عدل و مساوات را در جامعه گسترش دهد، بتواند آگاهی سیاسی و اجتماعی مردم خود را بالا ببرد. اما چه امید بیهوده ای!

امروز وقتی به محیط دانشگاه وارد می شوی جو فقط جو حراست است و پرونده های اخلاقی کمیته انضباطی! نه خبر از جلسات سیاسی است و نه خبر از حس حق طلبی. وقتی وارد اجتماع می شوی تنها دغدغه جوانان بیکاری است و اعتیاد و دختر بازی و دلبری! وقتی وارد شبکه های اجتماعی می شوی پست مربوط به پرده بکارت 100 لایک می خورد. سخنان عاشقانه، جوکهای بی مفهوم نژاد پرستانه و حال و احوال پرسی های ساده بیشترین کامنت ها را دارند اما برای یک مطلب سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و...، هیچ! هیچ اهمیتی ندارند! گویی اصلا دیده نمی شوند یا بهتر بگویم بیننده ای(!) ندارند که دیده شوند!

وقتی وارد خانواده می شوی، والدین فرزندان را از همه چیز جز درس منع می کنند. در خانواده های ترک زبان هم که فارسی صحبت می شود مبادا فرزندان ترک لهجه ترکی داشته باشند!

امروز همه چیز تغییر کرده است.  همه ارزش ها، همه اخلاقیات... همه از بین رفته اند. دریاچه اورمیه به پایان غم انگیزش نزدیک می شود و چندین سال است به مردم آگاهی داده میشود که اگر این دریاچه خشک شود کل ایران به 2 بخش تقسیم خواهد شد: شوره زار شمالی و کویر جنوبی!!! اما هیچ اقدام مثبتی انجام نمی گیرد. جالب تر این است که همه از خشک شدن و فاجعه ای که در راه است باخبرند! به هر کس که می گویی اظهار همدردی میبینی! هر نوشته ای که در اینترنت share می کنی همه فقط می آیند و با شکلک های گریان ناراحتی شان را نشان می دهند. اما آیا همین افرادی که ظاهرا باخبرند و ناراحت، حاضرند کاری بکنند؟! آخر مگر می شود انسان از نابودی خود و سرزمینش باخبر بوده، بی تفاوت باشد؟ چرا باید بحث داغ بین دختران امروزی تعداد پیشنهادات خیابانی شان باشد؟ چرا باید دغدغه پسران امروزی اندام دختری باشد که در حال عبور از خیابان است؟ جامعه ایرانی چنین شتابان ره به کدامین مقصد تاریک می برد؟

خیلی ناراحتم، خیلی. ناامیدم از دوستانم، از هم سالانم. گاه با دیدن وضع جامعه قبول می کنم که دیگر دریاچه مان زنده نخواهد شد. به این فکر می کنم که اگر بهشت عدن، سرزمین مادری ام، آذربایجان زیبایم، خشک شود، برای گدایی مکانی برای زندگی به کدامین شهر فارس زبان باید کوچ کنم؟ با کدامین فرهنگ و زبان بیگانه باید سازگار شوم؟ به نسل آینده ام چه خواهم گفت؟ می گویم سرزمینی داشتم بهشتی، سر سبز، غنی از معادن مختلف، غنی از منابع نفت... اما من و نسل خودم و نسل پیشینم به راحتی نظاره گر نابودی اش شدیم. دست روی دست گذاشتیم، نابود شد...

اما نمی توانم به خودم این تفکرات را بقبولانم، یعنی ملت غیورم چنین اجازه ای نخواهند داد... امیدوارم!

با خشک شدن دریاچه، علاوه بر شیوع بیماری های متعدد، بروز مشکلات ژنتیکی، آلودگی هوا و تبدیل شدن کشور به شوره زار، نه تنها آذربایجان از بین می رود بلکه سومین زبان کامل دنیا، یکی از غنی ترین فرهنگ ها، یکی از پیشرفته ترین و قدیمی ترین تمدن ها نیز از بین خواهند رفت و مردم آذربایجان نیز رفته رفته بین سایر ملل حل خواهند شد. 100 سال بعد، دیگر نه اسمی از آذربایجان جنوبی خواهد بود و نه اسمی از ملت آن. همگی به فراموشی سپرده خواهیم شد...

اما نمی شود! مردم سرزمین من تن به چنین فراموشی ذلت باری نخواهند داد، متحد خواهند شد و دریاچه مان، قلب آذربایجانمان را زنده خواهند کرد. این سرزمین بر گردن ما حق دارد. نباید راضی به نابودی اش شویم. روزی خواهد رسید که دوباره امواج خروشان دریاچه تن سنگ ها را، که سالها در انتظارند، نوازش خواهد کرد و آن روز فقط با بیداری و اتحاد ملت فرا خواهد رسید.

به امید روزی که دوباره مانند کودکیمان دریاچه اورمیه را پر آب ببینیم