تك توران : توضیح : این نوشتار در چندین
بخش تنظیم شده است و به بررسی شمای کلی نیروهای
متخاصم با ظهورِ کامل ملت آزربایجان و خاک سرزمینی آن در جهت باز تعریف حرکت ملی آزربایجان
جنوبی می پردازد....
این گسترش سریعِ ایرانی سازیِ منطقه
در حالی به انجام می رسد که برای دهه
های طولانی در قرن معاصرِ این جغرافیا تنها کشوری که هویت تورکی داشت کشور تورکیه بود زیرا از طرفی
نیز تمامی آسیای مرکزی و قفقاز ، زیر یوغِ روسیه قرار داشت و پروسه ی هویت زدایی در آنها به انجام
می رسید
جنگجویانِ شاهنامه ای و توسل به
ایدئولوژی-جنگِ ایدئولوژیک بر علیهِ آزربایجان :
اگرچه اولین جنگجویانِ
شاهنامه ای بیشتر تئوریسین هایی سکولار بودند که دارای مشیی لیبرال بودند (ایران گراییِ سکولار) لیکن
ادبیاتِ آنان در کوتاه زمانی
با ادبیات چپ که آن هم از آزربایجان ادخال می شد گره نیز خورد و در ادوار بعدی نیز از طریقِ
آمیزش با اسلامِ ایدئولوژیک ناگزیر از "ملی گراییِ ملت ساز" به "ملی گراییِ امت ساز" و بعد
ها " امت گراییِ ملت ساز" تغییر چهره داد لیکن از این حیث که بستر آن تحملِ عنصر "غیر
پارسی" را ندارد و اصولا
"ملتِ ایران" را در "غیرِ انیرانی" بودن تعریف نموده است
نتوانست
همگام با
گفتمانِ غالبِ عصرِ خود در سطحِ جهانی بروزرسانی شود و در نهایت در میان فراورده های اولینِ
خود که بسیار "دُگم و غیرِ علمی" بودند سردرگم شد.
دلیلِ این بن بست در روندِ
ملت سازی ایرانی را بی شک باید در سخت گیریِ تئوریسین های آن در موردِ مفهومِ ملت و خلاصه کردنِ آن
در فاکتورِ "نژاد" و عدمِ
توجیهِ آن در جامعه ی کثیر المللهِ "ایران" جستجو کرد به این معنی که زبانِ دری که از آن به عنوان
زبانِ فارسی یاد می کنیم تنها به عنوانِ یک زبانِ نوشتاری در ایران وجود داشت و تنها در برخی از
مناطقِ "ایرانی نشین" مانند شیراز و اصفهان و مشهد که پایگاه تمدنیِ "فارسی" در "
ایران" بودند به
آن زبان صحبت می شد و دلیل آن بالا بودن شمارِ شعرا و نویسندگان دراین مناطق بود که از فارسی به
عنوانِ زبانِ نوشتاری استفاده می کردند این در حالیست که بعد از گذشتِ یکصد سال از آغازِ "پروسه
ی ملت سازیِ ایرانی" هنوز هم
مردمِ شهرِ یزد زبان شهرهای اطراف را که کُرِ مناطقِ "ایرانی" نشین هست را به درستی نمی فهمند( توضیح
آنکه زبانی که در مناطقِ "ایرانی نشین" بدان تکلم می شد البته که هم ریشه با زبان فارسی بود یعنی یک
زبانِ هندواروپایی به
حساب می آید لیکن از نظر زبانشناختی زبانی که هنوز هم در برخی از مناطقِ ایرانی به عنوان زبان
روزمره استفاده می شود "زبان فارسی" نیست.
در محافلِ علمیِ "ملت
سازیِ ایرانی" این اندک بودنِ درصدِ گویشورانِ زبان فارسی در میان مردم "ایران" نیز به
صورتِ "حملهِ ی مغولان ، تورکان و اعراب" توجیه می شد و این توجیح بعدها برای خلق
هایی که غیر ایرانی بودند نیز
با کلید خوردن تاریخ سازی در مورد آنان به کار گرفته شد.از این رو بود که کلمه ی غیر علمیِ "آذری"(آریایی-ماد-ایرانی)
از نام جغرافیاییِ "آزربایجان" استخراج شد و
ریشه ی مردم سرزمین آزربایجان به "آریاییان" و زبان آنان نیز به زبانِ " فارسیِ آذری" (که
هرگز وجود خارجی نداشت) انتساب داده
شد این تاریخ سازی آنقدر دگم و ناشیانه طراحی شده بود که از همان اول دارای پارادکس های فراوانی
بود به عنوان مثال "فارسی" زبانی بود که به "فارس ها" اطلاق داده می شد حال اینکه اساسِ "آذری
سازی" بر مبنای انتساب تورک
های آزربایجان به ماد ها استوار بود و در همین تاریخ سازی ماد ها زیر مجموعه ی فارس ها نبودند بلکه
همریشه با فارس ها بودند که در چارچوب همین منطق نیز می بایستی به صورت ِ زبان "مادیِ آذری"
بیان می شد.
از نقاط دیگر ضعفِ همین تئوری
می توان به مساله ی تورک زبان شدن آزربایجان
با حمله ی مغول اشاره کرد زیرا زبان مغولی تفاوت های عمده ای با زبانِ تورکی خصوصا به لحاظِ "چنته
یِ واژگان" دارد و مساله ی دیگر عدم امکان آسمیلاسیونِ یک خلق در بازه ی زمانی کوتاه آن هم
بدون فراهم بودن امکانات
امروزیِ آموزش زبان در آن مقطع از تاریخ بود زیرا بسیار قبل از آن تاریخ نیز ادبیاتِ نوشتاری و
فولکلوریکِ تورکی در آزربایجان وجود داشت. همچنین این سیاست در واقع با توسل به عنصرِ مشروعیت دهِ
(به زعم آنان)
باستانگرایی ،
سعیِ خود برای آسمیلاسیونِ داوطلبانهِ تورکان در جهت بازگشتِ آنان به زبانِ "آریاییِ" خود(فارسیِ آذری) را
آشکارا بیان می کرد و این دقیقا
سیاستی فاشیستی است که با فاشیست سازیِ طرفِ مقابل(آزربایجان) مشروعیت کسب می کند به این معنی که "تلاش هایِ
دولت در جهتِ محوِ فرهنگ و زبانِ
آنان" را "کمکِ دولت برایِ بازگشتِ خلق های تورک در ایران به زبانِ اصیل، باستانی و نژادیِ(خونی)
آنان" نمود و نمایش می دهد.
لیکن علیرغمِ اشکالاتِ فوق
کلمه ی گنگِ "آذری" با تکیه بر قدرتِ رسانه ای(نوشتاری دیداری و شنیداری) که صرفا در دست دولت بود
به جا انداخته شد و در
سطح جهانی نیز سعی بر تبلیغ آن شد. روسها نیز که قبل از ایجاد این کلمه مردم آزربایجان شمالی را
تاتار می نامیدند از این جعلِ تاریخی خشنود به نظر می رسیدند لیکن دست هایی پنهان در تورکیه نیز سعی بر
ترویجِ این کلمه نمودند
زیرا اساس ملت سازی در تورکیه نیز به صورتِ کاملاُ بارز در چارچوب مرزهای تورکیه(مام میهن) بنا
نهاده و تعریف شده بود.
«نگارنده : در راستای سیاستهای استحاله
گرا روسها، تورکان آزربایجان را تاتار
، قزاق ها را قرقیز، قرقیز ها را قارا قرقیز و .... می نامیدند و لغت تورک را تنها برای تورک های
آخاسکا به کار می بردند در واقع سیاست آسمیلاسیون
روسی بسیار متفاوت با آسمیلاسیونِ ایرانی بود به این معنی که روسها با ایجاد و به کار گیریِ نام های جدید و موجود در
میانِ قبایل ، عشیرت
ها و خلق های تورک سعی در جدا سازی خلق های تورک منشا از همدیگر نمودند ولی هرگز ادعا نکردند
که آنها از ریشه ی تورک ها نیستند بلکه هویت محلیِ آنان را تبدیل به هویتِ ملی کردند فی الواقع روس
ها با استفاده از شعار
"برابری و برقراری عدالتِ قومیِ" موجود در اندیشه ی سوسیالیزم
روندی مصنوعی
برای ملت سازیِ خلق های تورکی ایجاد نمودند اگرچه در نهایت این خلق های تورکی در صورتی که تحتِ
سلطه ی روس ها نبودند نیز روند ملت سازی را طی می کردند لیکن نه در قالبی که روس ها اعمال کرده اند
معتقد هستم که اگر روس ها
به خلق های تورکیِ قرقیز، قزاق، ازبک و... اعمال "ملت سازیِ اجباری" نمی کردند هم اکنون در آسیای
میانه به جای کشورهای موجود، کشورِ یکپارچه ی "تورکستان" وجود داشت و خلق های ازبک، قزاق، قرقیز، تاجیک
و... (ملت های کنونیِ
ازبکستان، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و....) بعنوانِ بخشی از "ملت تورکستان" می بودند و "
ملت تورکستان" بصورتِ مجموعه ای از خلق های مذکور تعریف می شد که دارای زبانِ مشترکِ تورکی بودند و
احتمالاُ این زبانِ تورکی
نیز با الفبایِ عربی نگارش می شد(چنانکه قبل از این شیطنتِ روسی همینطور نیز بود) در راستای
همین سیاست ملت سازی از خلق های تورکی روس ها در دوره ی تزار حتی با مسلمان شدن قزاق ها هم مشکلی
نداشتند و حتی آنرا تسهیل
نیز نمودند(در جهت یکجا نشین کردن قزاق ها برای ملت سازی از آنان - قزاق ها در دو قرن اخیر
مسلمان شده اند). خلاصه اینکه روسها روند ملت سازیِ تورکتن را تسریع نکردند بلکه از کوچکترین (به لحاظ نفوس)
خلق های تورکی(و غیر
تورکی) "ملت" ساختند. این شیوه ی مکارانه بهترین روشِ آسمیلاسیون می باشد زیرا این ملت های نوظهور(با
نفوس اندک در مقطعی نیز سیاست نسل کشی و تبعید در جهت پراکندخ کردنشان بر آنها اعمال شد) هر
کدام به تنهایی خود را در
مقابل روسها به صورتِ یک اقلیت دیدند.(حال اینکه در تورکیه سیاست آسمیلاسیونِ خلق های کردی
نتیجه ای بر عکس داشته است و حتی آن هایی که خود را اصلا کُرد نمی دانستند امروزه در میان دیگر خلق های
کردی به صورتِ یکپارچه
ملت سازی شده اند مانند زازا ها.) به هر حال آنچه که سیاست آسمیلاسیون "ایرانی" بر آن استوار بود با روش
انکارِ کاملِ هویتِ تورکِ خلق های
تورکی در ایران بر خلاف سیاستِ موفقِ روس ها بدلیل غیر منطقی ، دگم و غیر علمی و غیر سیّاسانه بودن
به سختی دچارِ بحران در مقابل پرسش های علمی و موشکافانه یِ هویت طلبانه شد.»
اما در ایرانِ آنروز اندک
اندک این جریان ملی گرایی در لابلایِ اندیشه یِ سوسیالیزم نیز رسوخ نمود. سوسیالیزم که در ابتدا به
شدت تحتِ تاثیرِ انقلابِ
اکتبرِ روسیه بود همگام با آن سعی در احقاقِ حقوقِ خلق ها داشت و با "نفیِ شرطیِ ملی
گرایی"، پایبند به "ملت سازیِ نیم بند" در جهت احقاقِ حقوقِ آنان بود ( در ادبیاتِ
چپ کلمه یِ خلق رایج است زیرا خلق ها قبل از طی نمودنِ پروسه یِ ملت سازی، عاری از برخی رفتارهایِ
موحشِ ناسیونالیستی می
باشند با این حال همانگونه که کلماتی چون دولت و حکومت در فارسی دچارِ کژتابیِ معنوی هستند کلماتی چون
ملت و خلق نیز هم در زبان فارسی و هم در زبانِ تورکی با توجه به اینکه اصطلاحاتی اند که برایشان
تعاریفِ متعدد ارایه
شده است هم دچار افتراق در مفهوم هستند و هم موردِ سوء استفاده واقع شده اند هم اکنون در ادبیاتِ
سیاسیِ تورکیه متاثر از ادبیاتِ چپ نیز کلمهِ خلق بیشتر راج می باشد - به هر حال نگارنده واژه یِ خلق
را برگردانِ واژه یِ
انگلیسیِ «فولک» و کلمه یِ ملت را برگردانِ کلمه یِ انگلیسیِ «ناسیون» می داند) اما آنچه که رخ داد
این بود که تلاشِ این خلق ها در مسیرِ استقلال،
از سویِ سوسیالیست هایِ نوین، با انگ و برچسبِ نژاد پرستی پاسخ داده شد آنان سوسیالیزم را در
چارچوبِ ایران و ایرانی بودن تعریف کردند و حتی در مواقعی حق زبانِ مادری خلق هایِ مُحکوم را به
بهانه یِ امکان دهی به بروزِ
ملی گرایی و "تجزیه طلبی" زیر پا نهادند( برچسبِ ارتجاء) و به سوسیالیزم به عنوانِ "سیستمی
صرفاّ اقتصادی" نگریستند (ایران گراییِ سوسیالیستی) و احزابِ بعدیِ چپ نیز بر این اساس پایه
ریزی شدند (توده
- مجاهدینِ خلق
و
...) .
«نگارنده معتقد می باشد که یکی از
اساسی ترین دلایلِ چرخش در نگاهِ سوسیالیزم
در ایران به مساله یِ خلق(بعد ها ملت)هایِ مُحکوم نفوذِ ملی گراییِ ارمنی و ارامنه یِ ملی گرا در میانِ سوسیالیست
ها از سویی و کشیده شدنِ
جنبش هایِ سوسیالیستی در ایران از آزربایجان، به تهران و نقاطِ مرکزیِ ایران از سویِ دیگر می باشد
زیرا ناسیونالیزمِ ارمنی استقلال آزربایجان و احقاقِ مطالبتِ انسانی و ملیِ ملتِ آزربایجان را
در منافات با منافع ملی گراییِ
خود می دانند زیرا اولاُ هر تغییرِ دموکراتیک در ایران در جهت احقاقِ حقوقِ تورک ها و
بالاخص استقلالِ آزربایجان رویایِ آنان در بازگشت به سرزمین هایِ موعود(!)شان را برایِ همیشه پریشان می
کند و در دوره یِ کنونی
نیز به مثابه یِ تهدیدی برایِ امنیت و آینده یِ کشورِ ارمنستان همچنین وضعیتِ آینده یِ قره
باغ تلقی می کنند ازین رو در قالبِ سوسیالیزم ، هم با پان ایرانیزم و هم با ناسیونالیزمِ کُردی صیغه یِ
ناگفته دارند.»
در این بین سازمانِ ایدئولوژیکِ
مجاهدینِ خلق نیز به لحاظِ نگرش به مساله
ی خلق هایِ مُحکوم نقطه یِ عطفی در میانِ "تشکیلات هایِ چپِ ایران گرا" بود که به جایِ
جهان بینیِ "غیرِ دینی، آتئیستی، اومانیستی و سکولاریستیِ" سوسیالیزمِ مارکسیستی-لنینیستی ،
جهان بینیِ اسلامی را پذیرفته
و قرار داده بود. از آن پس نیز "ایران گرایی با ایدئولوژیِ دینی" به منصه یِ ظهور رسید و با
انقلابِ 1357 با گذارِ "ایرانگراییِ دینی" از یک ایدئولوژیِ مبارزه ای به "ایدئولوژیِ حکومتیِ شیعه"
از همان ابتدا حقوقِ خلق
هایِ محکوم را زیر پا نهاد(مساله یِ حزبِ خلقِ مسلمان) و نشان داد که واژه یِ "شیعه" برایِ
آنان، نامِ دیگرِ "فارس"(پارس-ایرانی- آریایی) است که به خدا ، قران، پیامبر وائمه
ایمان دارد که در واقع حلقه یِ تعریفِ "آریاییان" را تنگتر نیز
نمود(تنها شیعه ها را پذیرفت) لیکن مدتی بعد متوجهِ واگرایی در میانِ "آریاییانِ سنی مذهب(م.اکراد)
شد و از این رو برایِ
اصلاحِ آن تلاش می نماید.به هر حال اگر چه هر سه نوعِ پان ایرانیزمِ لیبرالیستی، پان ایرانیزمِ
سوسیالیستی و پان ایرانیزمِ تئوکرات دچارِ شکستِ تئوریک در گفتمانِ خود در جهتِ "ملت سازیِ ایرانی"
شده اند لیکن برایِ خروج
از این بحران و یکپارچه نگه داشتنِ ایران رویکردی تازه را در پیش گرفتند.
محبوب امراهی