۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

دمو کراسی چیست؟ پان ایرانیسم چه میگوید؟ ــ د. لطیف


تک توران : قبل از اینکه به توضیح فحوا دموـ کراسی و بطور اخص به شرح مفهوم کلمه آزادی یا "آزادی فردی" در جامعه بپردازیم، لازم است در ابتدا ، مقدمه ای مختصری در این خصوص داشته باشیم. 
 
این روزها، نه فقط در رادیو تلویزیون های رنگارنگ خارج و مطبوعات الکترونیک اینترنتی، بلکه در بحث و گفتگوهای محفلی و حتی در بعضی  پالتاکها نیز مد شده ست، که اشخاصی بنا به میل و هوس و ماهییت خود،  با ابراز تبلیغات عوام فریبانه، در خصوص مسائل ملی ـ سیاسی جغرافیای موسوم به ایران، بنحوی گوشخراش ساز خود را بزنند، و اغلب اینان بدون اینکه وظیفه و یا مسئولیت خاصی در قبال کسی و یا چیزی داشته باشند، و گو اینکه  نخود هر آشی شده اند، در صدداند با اعلام موجودیت، و نشان دادن افاضات بی پایان خود برای کسب شهرت، از دانسته و ندانستنی های ضد خلقی و استعمارگرانه خویش، دیگران را بی نصیب نفرمایند.
 
اینان که در نهان و آشکار، سازمانهای پان ایرانیستی، حزب و یا تشکیلات راسیستی، و یا محافل مشابهه  آنرا  نمایندگی میکنند، و مدام تلاش دارند با مهم جلوه دادن باصطلاح  سمت، و موقعیت شخصی خویش، که خود را مدام با عناوین دهن پرکن استاد و استاد یار فلان یا بهمان موسسه، و دانشگاه، واقع در فلان کشور خارجی معرفی میکنند، که انگار دنیا را فتح کرده اند، و به خیالشان فقط این مانده است که  ایران را  فتح بکنند، با دک و پز های آمرانه و اظهار فخارت و تکبر بی وقفه، که اصلا مردم را، و یا بهتر بگوییم مللیتهای تشکیل دهنده جغرافیای ایران را، در عمل کشک هم بحساب نمی آورند، و ذره ای به موجودییتشان ارزش قائل نیستند، در صدداند  تز ضد خلقی و نظرات استثمارگرانه خویش را به هر نحوی که باشد، بر دیگران قالب بکنند. و در این راستا، اخیرا با تشکیل محفلی تحت عنوان باصطلاح "کنگره ملل" در شهر"کلن" و سرهم کردن جملاتی سطحی و کلی گوئیهای ابهام آمیز، که گوئی نخبگان، سیاستمداران، روشنفکران، دانشمندان، جامعه شناسان، و درکوتاه کلام، تشکیلاتهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی،  نماینده گان و مبارزین ملی جوامع غیر فارس را کودن و احمق، و یا مشتی هالوی بی اراده تصور میکنند، با چنین گرد همائیهای ابتدائی، تلاش دوباره ای را برای تبلیغ و ترویج افکار ضد خلقی، و پان ایرانیستی خود آغاز نموده اند، که اینبار نه درهئیت آخوندی، بلکه با زیرکی تمام، با مدرن و بشر دوست، و حتی با دموکرات نشان دادن خود، امید وار هستند، در آینده  نه چندان دور، به آرزوهای دیرین و خواب و خیالهای شیرین خود برسند، و در این فراسو مردم  ایران را، با کلی گوئیهای اسارتبار به سرمنزل مقصود رهنمون بفرمایند، و با الطاف بی پایانشان، آنان را دسته جمعی بر گاوآهن و خیش ببندند، و یوغ  برده گی را بزودی بر گردنشان بیاویزند.

حضرات  در قطعنامه  اجلاس همبستگی برای باصطلاح  دموکراسی و حقوق بشر در ایران  در پاراگراف اول  قطعنامه  چنین مرقوم  و استحضار می فرمایند که:

" تجربه حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی ایران به مدت بيش از سه دھه، بار دیگر اصلاح ناپذیر بودن رژیمهای "مذھبی"  و" تامیت گرا "  همچون حکومت " کليسا و پاپ ھا" در قرون وسطی را به اثبات رسانده است.

در اینجا باید به نبوغ سیاسی تهیه کنندگان چنین قطعنامه ای، همچنین  به  پیشگاه ملت یکپارچه "نژاد واحد"، و "زبان واحد"  ایران ـ فارس، ... و همچنین سایر واحدها،  که متاسفانه ذکر نام همه شان دراین مختصر مقدور نیست،  شاد باش عرض کرد،  چرا که بالاخره  بعد از سی و سه سال، رئیس و روسای آینده شان فهمیده اند، که رژیم مستبد و ارتجاعی جمهوری اسلامی، دیگر اصلاح پذیر نیست! و باید گفت که اینهمه هوش و ذکاوت، جای تحسین دارد! " ایکی قیرانلیقلاری ایندی  دوشوبدور". 

و اگربه فرض جناب آقای ( کوروش کبیر)، و جناب آقای (رضا خان کبیر) تشریف داشتند، حتما از فرط شادی و افتخار، و انبساط خاطر نسبت به چنین قعطنامه ای، سکته قلبی میکردند. همانطور که از گفته شان پیداست، حضرات سی و سه سال منتظر ماندند، تا روزی رژیم مافیائی جمهوری اسلامی اصلاح بشود. و حتی  از نظر ایشان، رژیم معدوم پهلوی نیز قابل اصلاح بود، فقط فرصت نکردند که اصلاحش بکنند. و در اینجا باید خاطر نشان ساخت که براستی اینهمه نبوغ  خارق العاده  دنیا را شگفت زده کرده است.

اما این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت، که رژیم فاسد جمهوری اسلامی بلافاصله بعد از روی کار آمدنش، در مقابل انظار جهانیان  شروع به سرکوب و قتل عام آزادی خواهان، سیاستمداران، روشنفکران،  سازمانهای سیاسی، و انقلابیون جامعه چند مللیتی ایران کرد، که باید گفت؛ کسیکه بعد از سی و سه سال این را فهمیده ست و به ملل ایران این موضوع را اطلاع میدهد، جای شگفتی و تحسین دارد، که از اینهمه هنر و استعداد سیاسی،  برخوردار است. و این موضوع  ضرب المثل معروف را با افتخار تمام، در ذهن تداعی میکند که  میفرماید:

" هنر نزد ایرانیان است و بس!" 

و در ادامه آن قطعنامه اگر کسی  توجه مختصری به مفهوم  آن مبذول بفرماید، متوجه میشود که مفاد و مضمون  کلی آن در واقع هیچ دردی را نسبت به حل معضل مللیتهای جغرافیای ایران، دوا نمیکند، و چنین قطعنامه ای جز یک مشت حرفهای همیشگی و کلی گوئیهای کهنه و تکراری، هیچ  فکر مدرن  و راه گشا و چاره سازی که بتواند  مشکل اساسی جامعه  چند مللیتی ایران را حل کند، ارائه نمیدهد.

و این موضوع بر همگان روشن است، که طرح و بررسی، و حل و فصل مسئله ملی، باید  مهمترین  و اساسی ترین موضوع  یعنی "هسته اصلی"  و ستون فقرات  چنین  گفتگوها باشد،  و نه در حاشیه، بلکه بعنوان محور اصلی  در مرکز توجه همگان قرار گیرد.  و از هر گونه کلی گوئی و عبارات شبه آمیز و نا روشن پرهیز، و خواست ملل باید با روشنی تمام، و با زبانی صریح که هیچگونه جنبه ابهام در آن وجود نداشته باشد، جمله بندی شود. تا فردا هیچکس نتواند  مفاد آنرا مزورانه  بر علیه  ملل  تفسیر و آن را از مضمون تهی کند.

چنین قطعنامه ای باید، کسب آزادی و دمو کراسی،  رعایت مفاد کنوانسیون حقوق بشر، و انطباق آن در جامعه، و از همه چیز مهمتر رهائی از غل زنجیر استبداد، و استعمار داخلی ( تهران ـ مرکز)، کسب اقتدارسیاسی،  حق تعیین سرنوشت، و پایه ریزی نظمی نوین  و مدرن را، به مردم جغرافیای ایران نوید دهد. و از هر گونه ابهام و کلی گوئی زیرکانه و مشکوک،  جملات اسارت آور، و  نا روشن پرهیز کند.

در صورتیکه با ابراز تاسف  میتوان گفت که مفهوم و کلی گوئیهای قطعنامه مذکور، با تمام ظواهر و جملات فریبنده، از چهارچوب قوانین اسارتبار دوران برده داری و قرون وسطی فراتر نمی رود. همانطورکه شیخ سعدی در این خصوص میفرماید:

شنیدم    گوسفندی   را    بزرگی

رهانید از دهان  و  دست  گرگی

شبانگه   کارد  در  حلقش  بمالید

روان   گوسفند   از   وی   بنالید

که از چنگال  گرکم  در  ربودی

چو دیدم  عاقبت گرکم  تو  بودی

متاسقانه تدوین کننده گان چنین قطعنامه ای،  فکر میکنند هر یاوه  و حرفهای تکراری که اینان میگویند،  مردم باید دنبالشان راه بیفتند و به اینان به به  و چه چه بگویند و کف بزنند،  و راه را برای شرف یابیشان به جغرافیای مونتاژ شده سرزمین ویرانی بنام  ایران، هموار کنند.  تا مثل عناصر مافیای شاه الهی سابق، و شیخ الهی های مستبد امروز، بیایند در ایران آقای مردم بشوند. و دو مرتبه شروع به چپاول هست و نیست مردم بکنند،  و اینبار نه با عمامه و نعلین، بلکه مزین به  کروات،  50  سال دیگر عمر دیکتاتوری را در جغرافیای چند مللیتی  ایران گسترش  دهند.



 اینان که بیش از سه دهه  در انزوای خارج در قعر زمان  فرو رفته، و سالهای سال از جامعه ایران دورمانده اند، بی آنکه روحیات، نیازهای اساسی  و خواست مبرم جامعه چند مللیتی جغرافیای ایران را، بدرستی بفهمند و یا وقعی برآن نهند، تلاش میکنند بعنوان "باصطلاح متخصص" تحت پوشش "دموکراسی خواهی" هر خزعبلات و تئوری ضد انسانی، و  ضد خلقی را  به خورد این و آن  بدهند، و به زعم خودشان  فکر میکنند که مللیتهای ایران دلشان برای آقایان لک زده است، و گل بدست در شهرهای مختلف "قتلگاه ایران" ، بی صبرانه منتظر ایشان هستند، که از اقامت خارج تشریف بیاورند، و به خیال خام خودشان، با منصوب شدن بر پستهای آنچنانی از طریق جریانات پشت پرده مافیائی، با حضور معظم شان، و  با شیره مالیدن بر سر مردم، آنها را غرق در شادی و نشاط بکنند، و مایه  سرافرازی "جهنم تمامیت ارضی" بشوند.

 
البته دراین ضمن لازمست به محضر آقایان عرض شود، که چنین موضوعاتی، انسان را به یاد دوران بازگشت جریان مافیائی (آخوند خمینی)  در سال ( 1357 )  که با دلارهای میلیونی سازمان "سیا" در پاریس برای مردم مظلوم ایران تدارک دیده میشد، میندازد.

در آن زمان نیز عده ای فرصت طلب، مشتی دلال سیاسی، و تنی چند آدم معلوم الحال، که با پول و سرمایه گذاری های کلان عوامل خارجی، دور آیت الله را گرفته بودند، برای کسب پست و مقام، در چاپلوسی در نزد آقا نسبت بهم  سرو دست می شکستند، و زمانیکه به جغرافیای مونتاژ شده ایران وارد شدند، اکثرشان جنایتکار از آب در آمدند، که برای رسیدن به قدرت و شهرت از هیچ خیانتی نسبت به ملیتهای ایران فرو گذاری نکردند.  

و اکنون بنظر میرسد که عده ای نژاد پرست که گویا چنین خواب و خیالهائی را می بینند، با ترفند های  گوناگون، با تشکیل دادن گرده همائی های عجولانه و همراه کردن گروههای پراکنده و نمایندگان شوونیسم فارس، از ساواکیهای دیروز گرفته، تا بقایای مضمحل شده سلطنت طلبان، از باصطلاح کمونیستهای دیروز گرفته، تا پان ایرانیستهای امروز، خود را به آب و آتش میزنند و گو اینکه نخود هر آشی باشند، با ماسکهای بظاهر دموکراتیک و خلقی، که حتی بعضی هایشان بغلط نام تشکیلاتهای باصطلاح سرتاسری را نیز یدک میکشند، و در این فراسو با سو استفاده از نام  مللیتهای غیر فارس،  با شرکت در فلان یا بهمان بحث و یا برنامه مطبوعاتی، فکر میکنند که در مرکز ثقل اندیشه و خواستهای ملل  جغرافیای مونتاژ شده ای بنام ایران قرار گرفته اند، و بدینوسیله آرمان و خواسته های آنان را نمایندگی میکنند، و هر نسخه ای که به پیچند بی کم کاست مردم آن را قبول خواهند کرد. متاسفانه گره  کار اینجاست، که این آقایان گوئی در عالم  خواب و خیال  بسر میبرند،  گمان میکنند که بجز خودشان، در جغرافیای موسوم به  ایران، انگار قحطی  تحصیل کرده، استاد و روشنفکر، و یا کم بود رجل سیاسی وجود دارد. و همه بیصبرانه منتظر مشتی  راسیست  و خرده ریزه های پان ایرانست و نفرت آمیز آریا مهری هستند، که  از انزوای خارج تشریف بیاورند، و دو مرتبه  بساط  راسیستی ، و شوونیستی خود را مثل رژیم  منحوس جمهوری اسلامی  در ایران  پهن بکنند.
 
آنانی که مثل جنایتکاران معدوم دودمان اسبق پهلوی، و دیکتاتورهای خونریز رژیم جمهوری اسلامی ، خواب کوههای  طلا در جغرافیای "چند مللیتی ایران" می بینند،  با ابراز تاسف هنوز هم  فکر میکنند که هر گاه به هر وسیله ای تحت نام باصطلاح "تمامیت ـ سرزمینی" بتوانند  حتا بمدت کوتاهی سرپرستی پستهائی مانند فلان  وزارتخانه و امثال آنرا در اختیار داشته باشند،  مثل همپالگی های سابق، و فعلیشان که به چپاول ثروتهای ملی  مشغول اند، آنها نیز میتوانند  حسابهایشان را  پر بکنند، بعد  با  ثروتهای  آنچنانی  تو خارج  بنشینند ، و با براه انداختن عیش و نوش،  به ریش همه  بخندند.

بدین جهت  آگاهانه  و با سرسختی تمام  به بهانه "ایران بزرگ"،  با هر گونه سیستم  دموکراتیک، و اجرای عملی حقوق ملی مللیتهای ایران مخالفت میورزند. زیرا بخوبی میدانند که چپاول ثروتهای  میلیارد  دلاری،  فقط و فقط  در وضعیت ایجاد ترس و سانسور، ممنوع کردن مطبوعات، و سرکوب مردم،  و تحت شعار " ایران ـ بزرگ" ممکن است، که هیچگونه حق و حسابی در آن نیست، که رژیم منفور و مافیائی جمهوری اسلامی نمونه بارز آن است.



از این جهت  در صدداند با تبلیغات گسترده و فراهم کردن زمینه های حکومت  تخیلیشان در آینده، بر پایه سیستم  ضد خلقی، "سانترالیزم" همان سیاستهای شاه معدوم و جمهوری ارتجاعی اسلامی را به پیش ببرند، و همانطور که تاکید شد، بخوبی میدانند که  تنها راه چپاول و تاراج  ثروتهای جغرافیای ایران، و سرکوب مللیتهای آن، فقط و فقط از طریق یک سیستم ضد خلقی  یعنی " سانترالیزم ـ تهران مرکز"،  و به بهانه حفظ "تمامیت  سرزمینی"  ممکن خواهد بود.

زیرا فقط از طریق "سیستم سانترالیزم" است که تمام قدرت سیاسی  در دست عده ای معدود قبضه میشود. و یک چنین "سیستم مافیائی" همانطور که تجربه یک قرن نشان میدهد با هر گونه حقوق زبانی، فرهنگی، سیاسی، و همچنین تقسیم قدرت، و برسمییت شناختن حق تعیین سرنوشت، و حقوق مسلم  جامعه چند مللیتی ایران، به بهانه شعار ارتجاعی "خطر تجزیه" مخالفت میکند، و هر گونه فریاد آزادی خواهی را با خشونت هر چه تمامتر در نطفه خفه  خواهد کرد.  و بدین ترتیب نمایندگان و گردانندگان چنین سیستمی  با سرکوب مللیتهای ایران به بهانه و انگهای مختلف،  از جمله " حفظ تمامیت ارضی"،  و با  شعارهای عوام فریبانه و ارتجاعی  مثل "نجات ایران"  و از این گونه شعارهای  پیش پا افتاده و مصرف شده،  سیاستهای  برده داری و استثمار گرانه خود را، نسبت به مللیتهای  ایران به  پیش  خواهند برد.

در صورتیکه خودشان بخوبی میدانند که جغرافیای چند مللیتی ایران هیچگاه سرزمینی یکپارچه نبوده است که حالا بخواهد باصطلاح تجزیه بشود. چنانکه از نامش پیداست جغرافیای ایران از همان اول، ممالک محروسه ای بوده است که ملل درهمسایگی هم مثل امروز، با یکدیگر دوستی و همبستگی داشته اند. و هر ملتی در سرزمین خود دارای زبان و فرهنگ، و خصوصیات خاص خود است، که هم از نظر اتنیکی، ریشه زبانی،  ریشه تاریخی و هم از نظر جغرافیای سیاسی، از یکدیگر متفاوت اند، و جغرافیای ایران هیچگاه سرزمینی  یکپارچه نبوده است.



و ذکر این نکته نیز لازم است که  دودمان منحوس و معدوم پهلوی، و رژیم منفور جمهوری  اسلامی،  در طول حکومتشان، حتی بزور توپ و تفنگ و سرنیزه  نیز نتوانستند از آنها زبان واحد، و ملت واحد بسازند. چون این کار در واقع شدنی نیست.  زیرا  مللیتها  نمی خواهند که  از زبان و فرهنگ، و از تاریخ و هویت ملی خود تهی شوند، و به مثابه یک  چیز بی محتوا، هویت جعلی جایگزین هویت اصلی خود بکنند.  و در واقع این موضوع چنان مضحک و خنده آور است، که  انگار کسی  با زور و تهدید، به آلمانی ها بگوید:

" شما باید فرانسوی بشوید، و به زورهم که باشد، باید با یکدیگر به زبان فرانسوی صحبت بکنید."  در چنین صورتی مردم به آدم میخندد، و میگوید که طرف مغزش خراب شده است.



و با اظهار تاسف نزدیک یک سده است که چنین سیاستی در ایران از طرف پان ایرانیستهای حاکم و ناسیونالیستهای افراطی فارس، بر ملل غیر فارس، بزور اسلحه  تحمیل میشود. و در این خصوص باید گفت؛ که مشتی لات سیاسی، مهره های سوخته، و مانقوردهای شناخته شده آذربایجان نیز، به جهت رسیدن به پست و مقام، و شهرت اجتماعی، از چنین خواست ارتجاعی  و ضد خلقی حمایت  میکنند.

البته باید خاطر نشان ساخت که نزدیک یک سده است چنین تراژدی هولناک و ضد خلقی، در جغرافیای  موسوم به ایران، از طریق خرده ریزه و پس مانده های دودمان منحط و معدوم پهلوی، و همچنین رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، با صرف میلیونها دلار و تبلیغات وسیع، با ایجاد جو سانسور، و ترور شخصیت، به مللیتهای غیر فارس دیکته میشود، که گویا: 



" به زورهم که باشد، همه باید فارس بشوند. و در قتلگاه  تمامیت ارضی "ایران ـ فارس"  محبوس بمانند.  و از شعار ضد خلقی و  ارتجاعی "ایران ـ بزرگ " حمایت بکنند.



زیرا چاپیدن ثروتهای ملل ایران در جغرافیای " ایران بزرگ" و بی در و پیکر، خیلی آسان است. و وقتی هم که آقایان حسابهایشان را پر کردند، و ویلاهایشان را در کانادا، پارس،  جزایر هونولولو، ..... و یا سایر کشورهای خارجی خریدند، بعد هم  بعلت خدمت زیاد به مردم،  و همچنین بجهت خدمت زیاد به حساب پس انداز " تمامیت ارزی"،  و به بهانه مداوای کسالت جسمی از ایران خارج میشوند، و بعد استعفای خویش از طریق اینترنت به محضر مبارک  و لایزال ملت عزیز و یکپارچه "ایران ـ فارس"،  و همچنین بخدمت معظم  " تمامیت سرزمینی " و "ایران بزرگ " ابلاغ  میفرمایند، و مثل همیشه، بی آنکه آب از آب تکان بخورد، قال قضیه کنده میشود. و بعد بسلامتی ملت بزرگ "ایران" با پولهای تاراج شده میلیادی، در ویلاهای مجلل و باشکوه خود، زندگی را درعیش و نوش، و خوش گذارنی سپری میکنند.



اما آقایان که گوئی حافظه تاریخی ندارند، مثل اینکه یادشان رفته ست، که در طول یک سده گذشته، خلقها و مللیتهای تشکیل دهند جغرافیای موسوم به ایران، تحت همان نام و شعارهای ارتجاعی، و ضد خلقی، مثل  "ایران بزرگ" و حفظ جهنم "تمامیت سرزمینی" بخاک و خون کشیده شده اند، و تمام ثروتهای زبانی، فرهنگی، تاریخی و طبیعی شان به تارج رفته، و نابود شده است.

اینان که به دروغ با میهن پرست نشان دادن خود، نسبت به جغرافیای چند مللیتی ایران، که گوئی ایران ملک  شخصیشان  باشد، با ابراز احساسات اولترا ناسیونالیستی، و با تکرارهمان شعارهای مصرف شده مثل " تمامیت سرزمینی" و یا " نجات ایران " انگار که وکیل مردم هستند، و یا گوئی که مردم از اینان خواسته اند که برای سرنوشت مللیتهای ایران نسخه به پیچند، با  ولع سیری ناپذیری  برای رسیدن به مقاصد نا مبارکشان، به تب و تاب افتاده اند.

و بخوبی میدانند که اگر در فردای آزادی ایران، از چنگ جنایتکاران ریز و درشت جمهوری اسلامی، هر گاه هر مللتی در جغرافیای سرزمین اجدادی خود، با "تشکیل ارتش خلقی" و رهانیدن خود از سلطه سرکوبگر مرکز، و بریدن غل و زنجیر استعمار و استثمار داخلی، و با در اختیار گرفتن اقتدار سیاسی، تقسیم قدرت، و حق تعیین سرنوشت، ایجاد دولت محلی خویش، استقرار و حاکمییت قانون، و فراهم ساختن زمینه فعالیت مطبوعات آزاد، و تثبیت سیستم دموکراسی، بتواند اداره امور خویش را خود بدست بگیرد، دیگر دست تعرض چپاولگران، و  دیکتاتورهای ریز و درشت، برای همیشه  از آن  خطه  کوتاه خواهد شد.

بدین جهت عجولانه و با ایجاد رعب و هراس، که گوئی خلقها، نمایندگان و تشکیلاتهای ملی  75 میلیون ایرانی،  که برای حقوق خود مبارزه میکنند، و از نظر این حضرات، غبار هم بحساب نمی آیند،  و انگار که  جغرافیای  چند مللیتی ایران، بعنوان ارثیه پدر بزرگشان باشد، مامور شده اند  بدون اتلاف وقت  مردم   را از خطر واهی، و خنده دار لولو خورخوره  " تجزیه"  نجات دهند. و بدین طریق کلمه مصرف شده و مضحک " تجزیه" را  بمثابه  شمشیر "دامکلوس" با تهدید و ارعاب تمام، بالای سر مللیتها آویخته اند،  که مبادا کسی  از آزادی، و حقوق ملل سخنی بر زبان بیاورد، تا با چنین شیوه کهنه و ارتجاعی، خواست ملی مردمان ساکن جغرافیای ایران  را با شدت هر چه تمامتر سرکوب بکنند.



آنانی که امروز تشنه پست و مقام  و در آرزوی ثروتهای باد آورده هستند، و برای نیل به اهداف ضد انسانی  خود به هر رذالت و خیانت  تن میدهند، متاسفانه هنوز این موضوع را در طول سه دهه  گذشته درک نکرده اند،  که جامعه امروزی ایران دیگر مثل سی سال پیش نیست، که  دول خارجی مثل سابق  بتوانند کسی را مثل شاه منحوس، و یا فرد معدومی مثل آخوند خمینی را با دک و پزهای آنچنانی در خارج بزرگ بکنند، و با بوق کرنا و تبلیغات مطبوعاتی دومرتبه برای سرکوب جامعه چند مللیتی، با صرف هزینه گزاف به ایران بیاورند و در آنجا برای مردم مظلوم و بی پناه، عناصر دیکتاتور را بعنوان شاه  و رهبر تعیین بکنند، و مردم هم چشم و گوش بسته به آنها بلی بگویند.

در صورتی که مللیتهای ایران در طول این سه دهه، در نبردی خونین علیه  رژیم منحوس جمهوری اسلامی، دهها هزار تن از بهترین جوانان قهرمان خود را چه درظلمتگاه زندان، و چه در قتل عامهای زنجیره ای     1367  از دست داده اند،  کشتاری که به دستور شخص خمینی، و طراحی عنصر جنایتکاری مثل "هاشمی رفسنجانی"، که با اختلاس اقتصاد خلقهای ایران، ثروتی با ارقام  نجومی اندوخته است، و همچنین از طریق جنایتهای بیشمار قاتل خونخواری مثل "محسن رضائی"  و دار و دسته مافیائی اش، به اجرا در آمد، و در ادامه آن  سرکوب و جنایت، دیکتاتور نژاد پرست، شارلاتان و حقه باز حرفه ای مثل "آخوند خاتمی" و پیروان دگری مثل"احمدی نژاد" راسیست، و طراح اصلی نقشه های مافیائی اش، عنصر مشکوک و فراماسون حرفه ای مانند "مشائی"، که مثل دیگر جنایتکاران جمهوری منحوس اسلامی، که حتی رحمی به اسم رودها، کوهها، شهرها، مناطق، و اسامی تاریخی اماکن، و سرزمین کهن آذربایجان نمیکنند، و با تغییر نام آنها، و همچنین با تلاش مذبوحانه برای خشکاندن دریاچه اورمیه، و زدودن ریشه تاریخی مللت کهن آذربایجان، چهره ضد انسانی و کریه خویش را آشکارا نسبت بمردم آن سرزمین به نمایش میگذارند، در طول حکومتشان تا کنون همانطورکه در مطبوعات داخل و خارج منتشر شده است، صدها میلیارد دلار نقدینگی خزانه ملی را چپاول کرده، به حسابهای مشکوک و نامعلومی ریخته اند، و در ادامه این چپاول و خیانت، هنوزهم بدستورعنصر مستبد و ارتجاعیشان "آخوند خامنه ای"، به کشتار و سرکوب و زندانی کردن مبارزین ملت  آذربایجان، و همچنین دیگر خلقهای ایران می پردازند، با توجه به اینهمه تجربه تلخ و غم انگیز، بعد از این، مردم و یا بهتر بگوییم  مللیتهای جغرافیای ایران،  با تشکیل "ارتش خلقی خویش"، و با در اختیار گرفتن اقتدار سیاسی، تقسیم قدرت، و حق تعیین سرنوشت خود، دیگر تسلیم هیچ سیستم دیکتاتوری دیگری نخواهند شد.



زیرا مللیتها و یا واضحتر بگوییم تشکیلاتها، احزاب و سازمانهائی که خواست و منافع ملی آنان را در جغرافیای مونتاژ شده ایران نمایندگی میکنند، جز به کرسی نشاندن خواست و اقتدار سیاسی برای آزادی زبانی ، فرهنگی، اقتصادی و از همه مهمتر  تقسیم  قدرت، و حق تعیین سرنوشت خود، بدست خود هر خلق،  به چیز دیگری نمی اندیشند.

 و  در این فراسو باید خاطر نشان ساخت؛ که  شرط اول  کسب آزادی و دمو کراسی برای مللیتها ، در واقع  با " ایجاد ارتش خلقی" و از هم  دریدن غل و زنجیر، و شکستن حلقه محاصره استعمار و استثمار داخلی "تهران ـ مرکز"،  که خود را با خشونت هر چه تمامتر، بصورت حکومت میلیتاریستی  برای سرکوب مللیتهای جغرافیای ایران، بسیج کرده است، ممکن می باشد.

و اکنون دول خارجی، و یا واضحتر بگوییم آمریکا و اروپای غربی نیز این را بوضوح درک میکنند، که دیگر دوران آن زمان، که بتوانند کسی را برای تامین منافع خویش، با سرو صدا بعنوان رهبر سیاسی در ایران بر سر کار بیاورند، و دوباره به جامعه چند مللیتی ایران تحمیل کنند، سپری شده است. و  نمونه بارز آنرا در جریان شکست جنبش عمامه دار به اصطلاح " سبز" بخوبی دیدیم.  و اگر هم  دوباره به چنین کاری مباردت ورزند، چنین آلترناتیوی بدون حمایت و پشتوانه مللیتها، و بدون در نظر گرفتن خواست و حقوق ملی آنها، کاری از پیش  نخواهد برد.



و این موضوع نیز مثل روز روشن است، که آنان در این راستا به جهت حفظ منافع آنی و آتی خویش، و همچنین در فراسوی تثبیت استراتژی مورد نظرشان در منطقه،  تا بحال خواستار تداوم رژیم منفورجمهوری اسلامی بوده اند، و بیش از سه دهه تلاش خود را برای ابقای آن بکار گرفته اند، و تنها مشکلشان با رژیم ایران نه "دمو کراسی"، بلکه در اختیار گرفتن لجام سیاست خارجی آن، و نظارت بر تسلیحات و قدرت نظامی، از جمله کنترل  تجهیزات و برنامه های اتمی، در خصوص غنی سازی اورانیوم است، و چنین سیاستی به مفهوم ادامه اشراف قدرت آنان، و تسلط و کنترل چاههای نفت خاور میانه و تنگه هرمز می باشد، که این  روند با واکنش رژیم تهران مواجه شده است.

و حتی با تمام تحریمها و فشارهای اقتصادی و گوشمالی دادن رژیم  تهران، هدفشان از بین بردن  تمامی سیستم ارتجاعی جمهوری اسلامی نیست. چون بیش از سه دهه است که رژیم منفور جمهوری اسلامی مثل یک سفره چیده شده  که همه چیز درآن مهیاست، با قتل و کشتار مللیتهای ایران، منافع آنان را تامین میکند. و دول اروپای غربی و آمریکا بیش از هر کسی بخوبی میدانند، که  با از بین رفتن رژیم دیکتاتورجمهوری اسلامی ایران، جغرافیای نامبرده از هم  خواهد پاشید، که در وهله اول  چنین  بنظر میرسد که  این  خود  با منافع استراتیژیک  آنان همخوانی نداشته باشد، که این موضوع، خود بحث دیگریست.

و اگر هم میخواهند سران رژیم را گوشمالی دهند، هدفشان برچیدن تمام عیار سیستم حاکم نمی باشد، بلکه هدف جایگزینی یک سیستم پان ایرانیستی ضد مردمی، مثل زمان شاه  معدوم خواهد بود. و ملل قهرمان ایران نیز با آگاهی از این جریانات، توطئه های شوم آنان را، با هوشیاری و تجربه صد ساله خویش خنثی خواهند کرد، و اجازه نخواهند داد، که دو مرتبه هستی شان، از طریق پس مانده های راسیست شاه الهی، پان فارسیسم، مهره های خود فروخته مانقوردهای آذربایجان، و پان ایرانیستهای ضد خلق،  و همدستانشان  بار دیگر، به بهانه  حفظ "ایران بزرگ"، و جهنم "تمامییت سرزمینی" ،  و غزعبلاتی از این  دست، چپاول شود.



آنانیکه  اغلب  با کلی گوئی های شبهه دار از آزادی و دمو کراسی صحبت میکنند،  بدون آنکه شرایط عینی و ذهنی، اهداف و فحوا، وسیله و ابزار، طرح و پیاده کردن مفهوم "آزادی"، و دموـ کراسی را برای کسی مشخص بکنند، همیشه در بحثها بطور سطحی با پریدن از این شاخه به آن شاخه، با کلی گوئیهای عوام فریبانه  به  توضیح های بی پایه و خود بافته  اکتفا میکنند،  و تقریبا  ورد  زبانشان این  شده است که :

" آقا! چرا عجله میکنید! امروز وقت حرف زدن از حقوق  قومی، و ملی  نیست! بگذارید دموکراسی در ایران پیاده شود، بعد به همه آزادی داده میشود."

در این خصوص باید گفت؛ که چنین اشخاصی با چنین اظهارات ضد دموکراتیک، در واقع بزرگترین دشمنان آزادی و دموکراسی بشمار می آیند. زیرا آنان با کلی گوئیهای مزورانه  ثابت میکنند که نه تنها در حرف،  بلکه در عمل نیز، به حقوق انسان و آزادی مللیتهای جغرافیای ایران ذره ای ارزش قائل نیستند.

کسی که  به بهانه دموکراسی، حرف زدن از حقوق ملی را منع میکند، و نیاز اساسی جامعه را با امر و نهی  دیکتاتور مابآنه،  یک چیز بی اهمیت و جانبی تلقی میکند، و مللیتهای تشکیل دهند جغرافیای ایران را به سکوت و انصراف از طرح خواسته های مبرم  و مهمی  مثل حقوق  زبانی ، فرهنگی،  کسب قدرت سیاسی، و حق تعیین سرنوشت خود باز میدارد، در حقیقت به صراحت نشان میدهد که هیچگونه ارج و احترامی نسبت به  حقوق بشر، و دمو کراسی قائل نیست.



کسی که با کلی گوئی و بطور شبهه آمیز ادعا میکند که بگذارید دموکراسی اول  پیاده شود، تا به همه آزادی داده شود، آیا منظور او از دمو کراسی  چیست؟  چه کسی میخواهد آن دمو کراسی را پیاده کند؟ آیا چنان ادعای واهی  و بی سرو ته، گول زدن جامعه و حقه بازی سیاسی نیست؟

آنانی که حتی به خودشان زحمت نمی دهند که بفرمایند منظورشان از دمو کراسی چیست؟ و اگر  کسی خاطر نشان سازد، و بگوید:

"بدون حل معضل حقوق ملی مللیتهای جغرافیای ایران، دموکراسی ممکن نیست و یک چیز بی معناست." بیدرنگ به وی حمله ور شده  و ادعا میفرمایند که:

" نه! نه! اگر دمو کراسی پیاده شود همه چیز درست میشود"

و انگار که دموکراسی به تعطیلات و مسافرت رفته است.  و هرگاه از مسافرت برگردد، و از ماشین پیاده شود، خود بخود همه چیز درست میشود. در صورتی  که  دموکراسی نه به مسافرت رفته است و نه از خارج وارد میشود.

اولاـ  در این خصوص باید به محضر آقایان  یاد آور شد، که تیره و یا قوم خواندن ملل ساکن جغرافیای ایران،  توهین آشکار به آنان است.

ثانیا ـ  مهمترین  و اساسی ترین مسائل مللیتهای ساکن جغرافیای ایران، همان معضل حقوق ملی آنان است، که باید در ردیف اول، و از اهّم مشکلات جامعه  ایران محسوب شود.

ثالثا ـ مگرمسائل ملی جامعه چند مللیتی ایران، چه چیزی جزحقوق بشراست، که نباید فعلا از آن صحبت شود؟



رابعا ـ در اینجا باید تاکید کرد که  اولین قدم عملی، طرح و پیاده کردن دموکراسی، همان یافتن راه حل منطقی و حل و فصل مسایل ملی ست. زیرا همانطور که اشاره شد مسائل ملی اساسی ترین و مهم ترین موضوع  جامعه جغرافیای چند مللیتی ایران بشمار میرود.  و بدون حل معضل اساسی حقوق خلقها و مللیتها،  جامعه  هر چه بیشتر در قعر استعمار و استثمار داخلی  و سرکوب همه جانبه فرو میرود،  و چنین وضعیت اسفناکی  از طریق  حکومتهای "مرکزـ گرا"، و یا  بهتر  بگوییم  " سانترالیزم ـ تهران " همانطور که امروز نیز شاهد آن هستیم، با خشونت هر چه  تمامتر ادامه خواهد یافت .



وقتیکه  از ملل  و مسایل ملی صحبت میشود، در واقع از حقوق مدنی،  آزادی سیاسی، و بطور کلی از خواست شهروندی مللیتها و حقوق بشر صحبت میشود. انگار کسی بگوید؛ تا دمو کراسی در ایران پیاده نشده است،  فعلا از حقوق بشر صحبت نکنید. کسانی که به دموکراسی باور دارند، و در حرف و عمل بدان ارج مینهند، بخوبی واقفند که  صحبت از دمو کراسی، در حقیقت صحبت از حقوق فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اقتدار سیاسی، حق تعیین سرنوشت،  و آزادی مللیتهای تشکیل دهنده جامعه ایران است.  و هر انسان با وجدان که به  حقوق بشر باور دارد، دموکراسی را اول باید از خودش شروع بکند. یعنی با قبول مطالبات و احترام گذاشتن به حقوق انسان، و حق حاکمیت ملل، سهم اخلاقی خود را چه با قلم، و چه  بصورت محاوره،  در حق مللیتهای تشکیل دهنده جغرافیای ایران ادا بکند.



اما این نکته مهم را نباید از نظر دور داشت، که دمو کراسی بدون رهائی انسان از غل و زنجیر استعمار داخلی،  و بدون  پایان دادن به  سلطه استثمارگر "تهران ـ مرکز" مفهومی برای خلقهای ایران نخواهد داشت.

بر فرض  اگر دموکراسی را آفتاب به حساب بیاوریم، آفتابی که یک انسان بدان نیاز دارد، در وهله اول، آن آفتاب باید در دسترس باشد، تا بتواند برای شخص مفید واقع گردد. کسی که در سیه چالی گرفتار شود  و نتواند ازاسارتگاه تاریک خود بیرون بیاید،  دیگر گرمای "آفتاب "  تاثیری در او نخواهد داشت. در حقیقت برای اینکه او از آفتاب دموکراسی بر خوردار شود،  قبل از هر چیز، باید از اسارتگاه خود  یعنی از سیه چال "استعمار" و  "استثمار داخلی" رهائی یابد.  و بدون این رهائی، پیاده کردن دموکراسی در جامعه ممکن نیست. و اگر کسی عکس آن را ادعا کند، حتی دموکراسی فرضی نیز، تاثیر بسزائی در زندگی او نخواهد داشت، و مشکل هم چنان بقوت خود باقی خواهد ماند.



کسی که در عمل به حقوق انسان احترامی قائل نیست، در واقع از نظر فکری نه تنها به دموکراسی ارج نمی نهد بلکه بزرگترین دیکتاتور است.  کسی که به بهانه حفظ " تمامیت سرزمینی " جغرافیای ایران، هیچ حق وحقوقی به مللیتهای تشکیل دهنده آن قائل نیست، و هر گونه خواست و مطالبات زبانی، فرهنگی، اقتصادی و حق تعین سرنوشت آنان را، به بهانه های واهی، و یا با نسبت دادن  کلمه ( قوم) و یا قومگرائی به آنان،  رد میکند، از نظر فکری  بزرگترین دیکتاتور قرن است. 

حال فرقی نمی کند که آن فرد کی باشد. روشنفکر باشد، یا سیاستمدار تشکیلاتچی، استاد دانشگاه باشد، یا رئیس فلان اداره و موسسه، و یا هوادار ساده یک جریان سیاسی.  در واقع باید گفت چنین فردی یا بوئی از دموکراسی و حقوق بشر نبرده است، و یا  اینکه  دانسته در جهت عکس حقوق بشر حرکت میکند. و کسی که مخالف حقوق انسان باشد از نظر جهانیان و از نظر قوانین مصرح در کنوانسیون حقوق بشر،  ضد انسان و دیکتاتور بحساب می آید. بدین جهت هر گاه  کسی، هر دلیل و بهانه ای که داشته باشد، به حقوق و آزادی انسان احترام قائل نباشد، در مفهموم کلمه بعنوان  دشمن دموکراسی محسوب میشود.



دموکراسی، و یا بهتر بگوییم کلمه  دموـ کراسی، معنی و مفهوم خود را  به تنهائی در بتن خویش حمل میکند و نیازی به توضیح و تفسیر مطول آن نمی باشد.  (دموس) یعنی خلق یا مردم  و (کراسی) یعنی قدرت خلق است. و چنانکه از این  تعریف پیداست، خلقها و یا مللیتها باید خودشان با اقتدار سیاسی خود، سرنوشت خودشان را تعیین بکنند.

صحبت از دموکراسی، یعنی صحبت از مطالبات و حقوق مسلم خلقها و توده ها، و یا بهتر بگوییم، حقوق مللیتهای تشکیل دهنده جغرافیای موسوم به ایران است، که مردم  برای بدست آورد آن، در قدم اول با طرح خواسته های خود،  باید حسابشان را با رژیم دیکتاتور و خونریر جمهوری اسلامی مشخص بکنند، تا هر مللتی  اقتدار سیاسی خود را در اخیتار داشته باشد، و خود آن خلق، باید برای وضع زندگی و اداره امور خویش، خودش تصمیم بگیرد.  "از حق تعیین سرنوشت گرفته تا  طرح قوانین دمکراتیک و تشکیل دولت ملی خود"،  و کسی که بدان باور نداشته باشد،  یا از دموکراسی چیزی نمی فهمد، و یا  آگاهانه در جهت عکس خواست و مطالبات خلقها حرکت میکند.

دموـ کراسی، که مفهوم آن، اداره جامعه بدست خود هرملت معنا میدهد، نه به مسافرت رفته است و نه از خارج وارد میشود.  دموکراسی را باید خود مردم، و یا مللیتها خودشان در سرزمین خود پیاده کنند. و با تاکید باید گفت؛  که  کسب دمو کراسی بدون مبارزه،  و بدون  "اقتدار سیاسی" در حقیقت بدون رهائی از استثمار داخلی،  یعنی کسب حقوق فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، و حق تعیین سرنوشت،  غیر ممکن است.

و اولین حرکت بسوی دموکراسی، و کسب آزادی، در حقیقت رهائی از هر گونه  قید و بند، یعنی در هم شکستن محاصره نظامی، و حلقه  استثمار داخلی، و همچنین  گسیختن  تار و پود اختاپوسی رژیم  دیکتاتور و منحوس جمهوری اسلامی است. و خلقی که در اسارت زبانی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و در محاصره حکومت نظامی، و استعمار داخلی قرار دارد،  تا زمانی که خود را از چنین زندان نکبتبار رها نکند، صحبت کردن از دمکراسی  و آزادی مضحک و بی مفهوم  خواهد بود .



و همانطور که آزادی، یا بهتر بگوییم آزادی فردی، بدون آزادی سیاسی، و یا واضحتر بگوییم؛ بدون "اقتدارسیاسی" مفهوم ندارد، و اصلا امکان پذیر نیست، و نزدیک یک قرن است که مللیتها آنرا به عیان درعمل  تجربه میکنند.  و چون بشر موجود اجتماعیست و موجودیت اجتماعی ماهیتا سیاسی است، پس جامعه  بشری بر ضوابط و قوانین سیستم سیاسی مشخصی تنظیم شده است، و انسان خواسته و یا ناخواسته، درحیات روزمره با آن مناسبات سر و کار دارد. پس انسان نه تنها موجود سیاسی است، بلکه حیات او نیز سیاسی است.  همانطوریکه  مثلی میگوید:  " زندگی سیاست، و سیاست  زندگیست."





اکنون سئوال این است که  اصلا آزادی    Freedom (Latin libertas) چیست؟                                    

البته طرح این سئوال از این نظر مهم است که روشن شود،  کسانی که مدام از آزادی دم میزنند، آیا واقعا آزادیخواه هستند؟ به آزادی دیگران احترام میگذارند و یا اینکه فقط ادعا میکنند؟



آزادی، یا کلمه آزادی دراصل، "امکانات"، و موقعیت معنی میدهد. امکاناتی که یک خلق  بدون هرگونه  تاثیرات و اجبارعوامل درونی و بیرونی،  بتواند به میل و اراده خویش، خودش بر سرنوشت خود حاکم باشد.  و تنها  در چنین موقعیتی است که خلق میتواند استقلال خویش را در اختیارخود داشته باشد. به دیگرسحن، آزادی یعنی رهائی از هرگونه قید و بند، و اجبار و اراده دیگران، و بدست گرفتن اختیارات حق تعیین سرنوشت خود، بدست خویش معنی میدهد.  و در اصل، آزادی، و یا آزادی فردی تصمیم و امکانات عملی را، برای فرد در حهت حرکت بسوی اهداف و آرمان خود ممکن میسازد، و مهمترین رکن آن، آزادی سیاسی، یا همان اقتدار سیاسی است. برای مثال  در یک  جامعه دمکراتیک میتوان از آزادیهای گوناگونی صحبت  بمیان آورد، مانند :

آزادی فردی، آزادی سیاسی (اقتدار سیاسی)، آزادی  بیان، آزادی زبان، آزادی اجتماعی، آزادی فرهنگی، آزادی شغلی، آزادی اقتصادی، آزادی قضائی، آزادی حقوقی، آزادی طبیعی، آزادی ورزشی، آزادی هنری، آزادی علمی، آزادی صنعتی، آزادی اختراعات ، ...  و سایر آزادیها.



و با تاکید باید گفت؛ بدون آزادی فردی و آزادی بیان، و یا واضحتر بگوییم بدون آزادی سیاسی (اقتدار سیاسی) طرح عملی هیچکدام از آزادیهای  نامبرده  در جامعه آنطور که باید  ممکن  و میسر نخواهد  بود. چون "آزادی سیاسی"  که  خود از "آزادی  طبیعی" Naturrecht. (lat.: ius naturale).  سرچشمه میگیرد، در بر گیرنده تمام آزادیهای بشریست،  و جوامع بشری بدون آزادی سیاسی، در واقع زندان بشریت خواهد بود.



وقتی از آزادی فردی صحبت میشود بدان معنا نیست، که مثلا  یک انسان،  همانند  یک  گاو، که از صبح تا شب در چراگاه مشغول چریدن است، او نیز همینطور برای خودش از صبح تا شب به  ولگردی  مشغول باشد.  معنی آزادی، رهائی بی بند و بار، بی برنامه گی و ولگردی نیست. و همانطور که در پیش اشاره شد چون انسان موجودی اجتماعی و صاحب شعور،  دارای اهداف و برنامه معین و مشخصی است، بدین جهت  میخواهد در شئوانات زندگی سیاسی،  نقش  داشته باشد.

چون انسان بطور کلی برای گذران معاش خود،  نیاز به کار و درآمد دارد. یعنی این وظیفه دولت است که برای مردم ایجاد شغل و درآمد بکند. و کسی که بدون هیچ امکانی،  بیکار و بدون درآمد و بدون پشتوانه مالی دریک اوضاع نابسامان اقتصادی زندگی میکند، در واقع از آزادی اشتغال و آزادی اقتصادی، محروم بحساب می آید.

کسی که هیچ گونه توان اقتصادی ندارد در اصل آزادی اقتصادی ندارد. آزادی اقتصادی و یا آزادی مالی بدین معناست، که فرد بتواند خواست و نیاز روزمره را از مسکن و تغزیه گرفته، تا سایر وسایل مبرم زندگی  خویش را  تامین کند.  فردی که چنین توانایی را ندارد در حقیقت نه آزادی کار دارد، نه آزادی درآمد دارد و نه آزادی خرید، و نه آزادی اقتصادی.  در واقع  سیستم حکومتی که  بنا به ماهیت ضد مردمی  خود، هر گونه امکان کار و در آمد و امکانات اقتصادی را فقط در اختیار بخش معدود سردمداران خود، و یا  قشر مخصوصی  قرار دهد، و بخش عظیم جامعه را در قعر فقر و درماندگی فرو ببرد،  در یک چنین وضعیتی زندگی برای افراد آن جامعه  که از "امکانات زیستی" و رفاه محروم میشوند، بمثابه محرومیت از نعمات زندگیست، و در یک چنین شرایطی، زندگی برای آنان زندانی بیش نخواهد بود. همانطورکه  زندان، به معنای عدم آزادیست، و کسی که زندانی فقر است، در حقیقت آزادی اقتصادی از او سلب شده است.



البته این مثال را میتوان به دیگر آزادیهای مطرح در جامعه، از جمله آزادی زبان مللیتها تعمیم داد. برای مثال اگر کسی  در یک جامعه از همان کودکستان گرفته، تا  دبستان و دبیرستان و دانشگاه، نتواند به زبان مادری خود آموزش به بیند ( بخواند و بنویسد)  و  تحصیل کند،  در اساس هیچگونه آزادی زبانی و فرهنگی ندارد.

البته همین مثال را میتوان به آزادی مطبوعات، و یا انواع آزادیهای هنری از جمله آزادی موسیقی، آزادی رقص، آزادی آواز، و یا سایرشاخه های هنرهای زیبا، مثل، داستان نویسی، رمان نویسی، شعر، نقاشی ، تئاتر، فیلم، پیکر تراشی،  مجسمه سازی، معماری ...  و سایر آزادیها  تعمیم داد.  



همانطوریکه گفته شد بدون آزادی و یا "آزادی سیاسی" حتی کسی قادر نیست به دلخواه و سلیقه خود لباس بپوشد،  و حتی  در منزل خود آزاد نیست تلویزیون تماشا کند. و اگر هم به چنین کاری مبادرت ورزد، با ترس و لرز خواهد بود،  و زندگی کردن در ترس و لرز به معنای عدم آزادیست. زیرا هر آن ممکن است که فلان گروه ضربت، و یا  گشت انتظامی منزل  آن شخص را مورد هجوم قرار دهد و تمام اعضای آن خانواده را دستگیر و بعنوان مجرم اسیر سازد. چطور که تقریبا هر روز چنین سرکوب را در جفرافیای موسوم به ایران در خبرها و مطبوعات میخوانیم و میشنویم،  و یا خود به عینه میبینیم و تجربه میکنیم.

البته پر واضح است که رژیم مستبد جمهوری اسلامی در فراسوی ادامه چپاول ثروتهای جغرافیای ایران،  برای اینکه  بتواند سایه شوم خود را بطور مستمر بر جامعه تحمیل کند، و در جهت سرکوب مخالفان خود، با  قدرت نمائی از مردم زهر چشم بگیرد، و سیستم سرکوب خود را دوام دهد، در طول حاکمیت خود،  بر آن  بوده است،  که با انواع  بهانه  و انگهای مختلف، مثل  محارب با خدا، عوامل بیگانه و ضد انقلاب خواندن افراد،  و  بکار گیری این قبیل  شعار های  ضد اخلاقی و ضد مردمی، و ایجاد رعب و وحشت  در جامعه، سیاست استثماری خود را به انحا مختلف به پیش ببرد، و بدین ترتیب سرکوب و دخالت خشونتبار را، نسبت به طرز لباس پوشیدن، علایق فرهنگی و زبانی، و حتی نسبت به جزئی ترن تمایلات و خواست افراد  جامعه  تعمیم دهد، و بدین بهانه گلوگاه جامعه چند مللیتی ایران را با خشونت هر چه تمامتر بفشارد. و همانطور که آشکار است با اعمال چنین سیاستی  زندگی را بر مردم  نه تنها دشوار بلکه تقریبا غیر ممکن کرده است. چنانکه همه ما بیش از سه دهه آن را کم و بیش در جهنم "تمامیت ارضی" جغرافیای موسوم به ایران به وضوح می بینیم  و لمس میکنیم.
 

اغلب در محافل روشنفکری و تشکلهای سیاسی باصطلاح  "سراسری" خارج از جغرافیای موسوم به ایران، به غلط بحث و گفتگو و توجیه میشود که گویا برای حل مسائل مللیتها  اگر بطور عام  از دموـ کراسی  صحبت شود، دیگر همه چیز درست میشود، و گویا همه اقشار و مللیتهای جغرافیای ایران به  حقوق مبرم خود دست می یابند.  در اینجا باید بمحضر این حضرات خاطر نشان ساخت، که  دمو کراسی شکلات نیست، که از طرف کسی بمردم  بخشیده شود، تا  دهان همه  شیرین گردد.
 

کسیکه بدون توجه به خواست و حقوق ملل تشکیل دهنده جغرافیای ایران، با  دغلبازی و کلی گوئی، چنین تبلیغاتی را میکند، یا شعور سیاسی ندارد، و یا بمردم دروغ میگوید و حیله کار است.  و دانسته به مللیتهای جغرافیای ساکن ایران وعده سر خرمن میدهد،  تا عمر رژیم منحط جمهوری اسلامی و سلطه و سیطره  گرداننده گان دیکتاتور آن،  چند صباحی دیگر در ایران  ادامه یابد.

فردی که خود را اندیشمند سیاسی میداند و برای دموکراسی مبارزه میکند، اولین هدف او باید بزبان آوردن درد مردم  جغرافیای موسوم به ایران، که از مللیتهای مختلف تشکیل شده اند باشد. زیرا مردم  بمعنی عام، و خلقها و یا روشنتر بگوییم مللیتها به طور خاص، توده های  تشکیل دهنده  آن سرزمین هستند، که  دیر یا زود حرف آخر را در اجرای مقاصد سیاسی، پی ریزی بنیان دمو کراسی، و حق تعیین سرنوشت خود، خواهند زد.

 
همانطور که اشاره شد، صحبت از دمو کراسی، یعنی صحبت از حقوق انسان است. و چنین حقوقی  در ابعاد مختلف سیاسی، مدنی، اقتصادی، و حق تعیین سرنوشت،  فقط با کسب آزادی سیاسی (اقتدار سیاسی)، مفهوم دارد. تنها  در صورت تقسیم قدرت، و اقتدار سیاسی است، که  هر مللتی میتواند خودش بر سرنوشت خود، حاکم باشد.

و اگر کسی با کلی گوئیهای واهی از آزادی صحبت بکند، و وحشت دارد از حقوق ملیتهای ایران حرفی بر زبان بیاورد، و مزورانه بگوید که ما در ایران، " تورک،  فارس، عرب،  کرد،  بلوچ، ... و غیره نداریم، و با  شیوه های مزورانه، با سرپوش نهادن به خواست مردم و بی اهمیت جلوه دادن مسائل مللیتها، اذهان را به چیزهای جانبی و بی اساس سوق دهد، درحقیقت حرف زدن او از دمو کراسی، بی مفهوم و مضحک  خواهد بود. و چنان گفتاری  بی کم و کاست، همان تبلیغات  دیکتاتورهای شاه الهی، و شیخ الهی ست،  که در طول یک سده گذشته، تحت همان شعار پیش پا افتاده و تکراری مثل حفظ " تمامیت سرزمینی " ، و حکومت " سانترالیزم ـ تهران مرکز"،  و تحمیل  مفهوم غلط (ایران ـ فارس)، به جامعه چند مللیتی جغرافیای موسوم به ایران، به جنایت علیه بشریت، و بطور اخص به سرکوب مللیتهای  ایران دست زده اند.

و تمام دنیا  ناظر و شاهد این موضوع هستند که  در طول یک سده گذشته، خلقها و مللیتهای جغرافیای ایران ، تحت همان شعار حفظ دولت مرکزی "ایران ـ فارس"، و  "سانترالیزم ـ تهران مرکز"، و ازهمه غم انگیز تر تحت شعار یکپارچگی و حفظ  قتلگاه (تمامیت سرزمینی )، مبارزان خستگی ناپذیر خلقها، دسته دسته از طریق سردمداران دودمان منحوس پهلوی، و همچنین دیکتاتورهای منفور رژیم  ارتجاعی جمهوری اسلامی، به جوخه های اعدام سپرده شده اند، و تمام ثروت های زبانی، فرهنگی، تاریخی، طبیعی، و همچنین حرمت انسانیشان  تارج شده، و بر باد رفته است.
 

در صورتی که مللیتهای ساکن جفرافیای ایران بخوبی میدانند که "استان تهران" در طول تقریبا یک سده بعنوان مرکز جنایت و فساد دودمان معدوم پهلوی، و همچنین محل عیش و نوش، و مرکز قتل عامهای زنجیره ای،  و همچنین محل چپاول ثروتهای عمومی از طریق سردمداران و حکومتگران جمهوری منحوس اسلامی بوده است، و نباید بیش از سایر استانهای ایران، قدرت سیاسی و اقتصادی در اختیار داشته باشد. زیرا استان تهران مثل سایر استانهای ایران، فقط یک استان است. و اختصاص بودجه های کلان و میلیاردی برای بسط  و گسترش آن، در حقیقت ظلم اقتصادی به دیگر استانهای ایران، که اغلب در فقر اقتصادی، و کمبود رفاهی بسر میبرند، می باشد. اما برطبق  سیستم (حکومت سانترالیسم)،  و یا بهتر بگوییم، با تحمیل یک سیستم ضد خلقی  (مرکز گرا)، از آن یک قدرت استثمارگر داخلی ساخته اند،  که تمام نیروی سیاسی، اقتصادی و نظامی خود را، برای سرکوب استانهای دیگر، بخصوص مناطق مللیتهای غیر فارس بکار میگیرد. و تمام اعتراضات و فریاد مللیتهای جامعه ایران را، با خشونت هر چه تمامتر در نطفه خفه میکند.

و اکنون این موضوع مثل روز روشن است که هرگاه کسی چه در حرف و چه در عمل، به بهانه حفظ (تمامیت سرزمینی)،  و یا به بهانه باصطلاح ایران ـ بزرگ،  خواستار ادامه چنین  وضعیت اسفناک،  و چنین  سیستم  ضد خلقی باشد، در حقیقت خواستار تداوم  چپاول ثروتهای ملی، و سرکوب مللیتهای جامعه ایران است، که این خود نتایجی جز انفجار خشم  و عصیان عمومی جامعه، علیه زور گوئیهای رژیم حاکم، چیزی به ارمغان  نخواهد آورد .
 

کسانیکه امروز دموکراسی  را از درگاه  دیکتاتورهای ریز و درشت نمایندگان پان فارسسیسم، و پان ایرانیسم طلب میکنند، و یا بهتر بگوییم گدائی میکنند. باید از آنان پرسید:  چه کسی اقتدار سیاسی خود را دو دستی تقدیم دیگران میکند؟ که اینان چنین انتظاری دارند؟

آن تشکیلات  ضد انقلابی و پان ایرانیستی که  مللت تورک آذربایجان را اصلا آدم بحساب نمی آورد. و هیچ حرمت و حقوقی به بیش از 35 میلیون انسان قائل نیست. و  رئیس جمهور اسبق راسیستش، عنصر معلوم الحالی مثل (آخوند خاتمی)، پشت سر مللت قهرمان آذربایجان آشکارا جوک اهانت آمیز تعریف میکند،  و از طریق روزنامه سرتاسری ناسیونالسیم افراطی فارس، ملت بزرگ آذربایجان را سوسک خطاب میکند، با توجه به  اقدامات ننگین و وقاحت آمیزمشتی گستاخ از خود راضی، که هنوز هم در گرداب نفرت نسبت به انسان ،  و در اوج  فقر فرهنگی گرفتار آمده اند،  اینان  چه حق و حقوقی به مللیتهای غیر فارس قائلند که بعضی ها  کاسه بدست برای (گدائی آزدی) بدنبال اینان راه افتاده اند؟

 
یکی از ارکان مهم  دموکراسی از بین بردن تبعیض، و نابرابری فرهنگی، و زبانی در جامعه است. یعنی در یک جامعه دمو کراتیک، بعنوان مثال در کشور سوئیس، که زبانهای مختلفی، مثل زبان فرانسوی، زبان آلمانی، و زبان ایتالیائی،  بعنوان زبانهای رسمی  کنفدراسیون سوئیس شناخته  میشوند، زبان هر مللیتی، با زبان  مللیت دیگر از حقوق یکسان برخوردار است.  و زبان هر خلقی ، بعنوان زبان رسمی درآن کشور شناخته میشود.

حال سئوال این است، آنانیکه در خصوص کلمه دمو کراسی، و پیاده کردن آن در جغرافیای چند مللیتی ایران حلقومشان را پاره میکنند، و خود را در ملا عام بعنوان  دموکرات  و " آزادی خواه"  معرفی میکنند،  آیا حاضرند که زبانهای ملل ایران، از حقوق مساوی برخوردار شود، و زبان  تورکی، در کنار زبان فارسی،  بعنوان زبان رسمی شناخته شود، و به حساب بیاید؟  در صورتیکه این مسئله دیگر بر همگان آشکار است که زبان فارسی نه تنها عامل وحدت و یکپارچگی مللیتها نیست، بلکه بطور اسارت آوری مایه تشتت، و انزجار هر چه بیشتر خلقها نسبت به نمایندگان راسیسم و شوونیسم فارس میباشد، که عمق این شکاف روز بروز بیشتر میشود.

 
و همانطور که در مفهوم آزادی، در پیش اشاره رفت، آزادی در حقیقت "امکانات" و " موقعیت" معنی میدهد که هر خلق با استفاده از آن و بدون دخالت دیگران و با اراده خویش سرنوشت خود را بدست میگیرد. و در اینجا باید پرسید؛ کسانیکه با کلی گوئی و توجیه های دیکتاتور منشانه، هیچ امکان و حق و حقوقی،  نسبت به مللیتهای غیر فارس ایران قائل نیستند، و حتی از شنیدن زبان تورکی آلرژی چندش آوری در قیافه مبارکشان منعکس میشود، و از خود واکنش مرگباری نشان میدهند، و اصلا مللیتهای غیر فارس را آدم بحساب نمی آورند، چطور میتوانند از آزادی دم بزنند، و خود را آزادیخواه بحساب بیاورند؟ آیا چنان تفکرات ارتجاعی، و  پارینه سنگی، که به انسان و حقوق او ذره ای ارزش قائل نیست، چه چیزی جز سرکوب، برای مللییهای ایران به ارمغان میاورد که مشتی دلال سیاسی با تبلیغات دروغین وسط افتاده اند، و از آزادی دم میزنند؟ آیا چنان ادعاهای مضحک و مزورانه ، دهن کجی به حقوق انسان و قوانین مصرح در کنوانسون حقوق بشرنیست؟

 
چنانکه گفته شد، مفهوم  دموـ کراسی در حقیقت احترام به انسان و حقوق انسان است.  فرقی نمیکند که آن انسان چه اتنیک و عقیده، و مذهب و مسلکی داشته باشد. وقتیکه  از دمو کراسی صحبت میشود، یعنی در همان قدم اول باید از حقوق انسان صحبت بمیان آید و به آن احترام گذاشته شود. در یک نظام دموکراتیک انسانها از حقوق مساوی برخوردارند. در یک نظام دمو کراتیک هیچ کس اجازه ندارد که زبان دیگران را  قدغن بکند. دریک سیستم دمو کراتیک واقعی نمی توان انسان را به جرم ابراز نظر، و یا عقیده اش زندانی، و یا  حکم مرگ کسی صادر کرد، زیرا نظام دمو کراسی واقعی، حکم اعدام را بطور اکید منع میکند و به هیچکس اجازه نمی دهد حکم مرگ کسی را صادر کند. در یک نظام دموکراتیک هیچکس اجازه ندارد به دیگر گروههای اتنیکی ظلم بکند و یا توهین و ناسزا روا دارد.

 
حال به بینیم آنانی که مدام دم از آزادی و دمکراسی میزنند، آیا واقعا به دموـ کراسی باور دارند و به آن احترام  میگذارند، که  با بوق و کرنا  تبلیغات دروغین راه انداخته اند؟

وقتیکه عده ای پان ایرانیست از خود راضی و خرده ریزه های شاه الهی، شیخ الهی، و راسیستهای شناخته شده  با علم کردن شعار "ایران ـ فارس" ، و خزعبلاتی مثل "ایران ـ بزرگ" و  سیستم ضد خلقی  "سانترالیزم"  و شعار های کاذبی مثل  افتخار به جعل تاریخی عصر پارینه سنگی  "کوروش و داریوش"، و با اشاعه جهل و خرافات، و جعل و دروغ  شاهنامه خجالت آور فردوسی، که با توهین و تحقیر مقام انسان،  حرمت زن را، از سگ هم  پاینتر میداند، و با گستاخی تمام، نفرت و کینه توزی را نسبت به ملل غیر فارس بویژه نسبت به مللت تورک، بدون هرگونه حجب و حیا، و بدور از هرگونه ادب و معرفت، و اخلاق  اجتماعی، رذالت را  به اوج میرساند، و از خود چهره ای مخوف و ضد انسانی به نمایش میگذارد،  حال باید پرسید؛  کسانیکه  با یدک کشیدن و افتخار به چنین فرهنگ مبتذل و ضد خلقی، که در نوع خود ذره ای احترام نسبت به نوع بشر و حقوق انسان، و به طور اخص به حقوق ملل غیر فارس، قائل نیستند، صاحب چه خصوصیات بشر دوستانه ای هستند، که  از دمو کراسی دم میزنند؟

 
آنانی که در قبال خواسته ها، و حقوق انسانی ملل غیر فارس،  به آنها  حمله میکنند و با انگهای اهانت آمیز، و با  دستاویز قرار دادن شعارهای تکراری و پیش پا افتاده، با تهدید و ارعاب،  کلمه ( پان ترکسیم) را بماثبه چماق در دست گرفته اند، و هر کس را که از خواست انسانی،  و حقوق فرهنگی و مدنی خود سخن میگوید، بر سرش میکویند، در عمل  چه ارج و احترامی به انسان و انسانیت قائلند، که از آزادی و  دمو کراسی حرف میزنند؟
 

وقتیکه مشتی گستاخ از خود راضی، مللیتهای موجود در ایران را اصلا آدم بحساب نمی آورند، چطور بعضی ها انتظار دارند که آنها  با نمایندگان مللیتهای غیر فارس، بر سر یک میز بنشینند و در خصوص انسان  و حقوق بشر با آنان به  بحث و گفتگو بپردازند؟

آنانیکه شکایت میکنند که چرا، نمایندگان پان ایرانیسم، پان فارسیسم، و راسیتهای شوونیسم، وهمپالگی هایشان  در خصوص حقوق مللیتهای جغرافیای ایران سکوت میکنند، باید به آنان گفت که اولا طرح چنین سئوالی از بیخ  و بن اشتباه است. زیرا  سئوال را باید  طور دیگری مطرح کرد و پرسید:

" درطول تاریخ جغرافیای چند مللیتی، و مونتاژ شده ای به نام  ایران، کی و چه زمان،  نمایندگان اولترا راسیسم،  شوونبسم،  پان ایرانیسم،  و پان فارسیسم از مللیتها و بطور اخص از مللت آذربایجان حمایت کرده اند؟"

به گواهی اسناد تاریخ باید گفت هیچ وقت! پس وقتی مسئله برای همه روشن است، دیگر از چنین عناصری نباید انتظار حمایت داشت، و بکمک آنان چشم دوخت. زیرا آنان در طول تاریخ به کرات اثبات کرده اند که همیشه عامل سرکوب و چپاول ثروت فرهنگی، و اقتصادی مللیتهای غیر فارس ایران بوده اند. و اکنون زمان آن فرا رسیده است که مللیتهای ایران، با کسب اقتدار سیاسی خود، حساب خود را بطور اخص از آنها  برای همیشه جدا کنند، و به وعده و وعید آنها دلخوش نباشند، زیرا آنان و یا بهتر بگوییم همان نمایندگان پان ایرانسیم، و راسیستهای شوونیسم در قالب سیستم معدوم شاه الهی، و رژیم منفور جمهوری اسلامی، درشکلهای مختلف، مایه  سرکوب، و غارت هستی مردم  ایران  بوده اند، که چنین فجایع، و تراژدی دردناک بصورت نسل کشی های ممتد، در عرصه های مختلف تاریخ، بطرز اسفناکی بوقوع پیوسته و بدین طریق خلقهای مظلوم  و بی پناه  ایران را  به خاک سیاه نشانده است. 

کسانیکه امروز برای دوام حکومت جمهوری اسلامی با زیرکی، و عوامفریبانه، در مقام فلان استاد و یا روشنفکر باصطلاح  تحصیل کرده در غرب،  از رفتار مدنی، همسوئی با جمهوری منفور اسلامی، از صلح  و تمدن، رفرم و انتخابات، و از اصلاحات حرف میزنند، و از این طریق خشم وعصیان ملل را نسبت به  رژیم  مستبد در ایران فرو مینشانند، در واقع در جهت منافع آنی و آتی خویش، خواهان ادامه وضعییت موجود و سرکوب جامعه چند مللیتی ایران، از طریق  رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی هستند. و یا اینکه با حفظ سیستم ارتجاعی موجود میخواهند، عبا و قبا و عمامه را، از تن رژیم در آورده  و به جای آن،  کت شلوار و کراوات به او بپوشانند، و بدین حیله  و برای همیشه به خواست و حقوق ملی مللیتهای موجود در ایران پشت پا بزنند.   همانطور که در سال 1357 به جای رژیم منحوس پهلوی، رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی را بر سر کار گذاشتند، بی آنکه در ساخت و بافت سیاسی، و اقتصادی جامعه تغییر اساسی حاصل شود.
 

و در این خصوص باید با تاکید اذعان کرد که هرگاه مللیتهای جغرافیای ایران، مخصوصا ملت آذربایجان نتوانند  با بسیج نیروی عظیم خود و تشکیل "ارتش خلقی" و ارگانهای مسلح و جان برکف، به رهبری نیروهای ملی خود،  در مقطع مقتضی، اقتدار سیاسی و اختیارات حق تعیین سرنوشت خود را، در راستای این مبارزه کسب کنند، بعنوان یک مستعمره مادام العمر، هیج وقت روی آزادی را  نخواهند دید. همانطور که شواهد و تجربیات یک سده نشان میدهد،  دیکتاتورها جز زبان زور، زبان دیگری نمی فهمند!  و آزادی حلوا نیست که  بطور مفت و مجانی به کسی بخشیده  شود.

و اگر کسی خیال کند که پان ایرانیستها و راسیستهای دیکتاتور، آزادی و حق تعیین سرنوشت را در یک سینی طلائی به خلق آذربایجان اهدا خواهند کرد، سخت در اشتباه است. و حتا  اگر  آنها در مقطعی به آن خواست گردن نهند، و آن را بعنوان سند معاهده، قبول و امضا کنند، باز هم  در ازای نبود یک " ارتش خلقی" در آذربایجان، که بتواند از استقلال و هستی آن دفاع کند، در یک فرصت مناسب دو مرتبه به آذربایجان لشکر کشی خواهند کرد، و مثل  سال 1325  آذر، مردم آذربایجان را تحت عنوان نجات "جهنم ایران" به خاک و خون خواهند کشید،  و بدین طریق  تاریخ  خونبار این ملت، دو مرتبه تکرار خواهد شد.
 

و در اینجا باید تاکید داشت، آنانی که از طریق غصب و چپاول اقتصاد ایران، ثروتهای افسانه ای اندوخته اند و به بهای سرکوب مردم  در اوج ثروت وشهرت بسر میبرند،  و در عیش و نوش، و اقتدار سیاسی غرق اند، و از طریق نیروی سرکوب خود،  جامعه را در قعر فقر و فلاکت  فرو برده اند، هیچوقت از قدرت و شهرت، و پست و مقام خود، به دلخواه خویش، چشم نخواهند پوشید.

سیستم سرکوبی که با قتل عام مردم ایران، جای خود را بیش از سه دهه  درقدرت محکم کرده،  و تبدیل به یک مافیای  نظامی ـ سیاسی  و مالی شده است و از این طریق  شریان حیاتی جامعه،  یعنی قدرت اقتصادی را در دست خود قیضه کرده است ، هیچوقت با تکریم، مباحات و مماشات، و از این قبیل حرفهای بیهوده،  قدرت سیاسی را دو دستی تقدیم  کسی  نمیکند. و اگر کسی بدان باور داشته باشد، یا شعور سیاسی ندارد، یا هنوز در خواب و خیال بسر میبرد، و یا منافعش با منافع و تداوم  عمر رژیم  جمهوری اسلامی گره خورده است. و در این خصوص مثال کشورهای عربی نمونه بارزی از این دست هستند، که تنها قیام و مبارزه بی امان خلقهای عرب بودند که دیکتاتورها را به زیر کشیدند.
 

و اکنون که بر اثر سیاستهای ضد خلقی رژیم  مافیائی  جمهوری اسلامی، جغرافیای چند مللیتی ایران  بتدریج اما حتمی به مرحله  فرو پاشی میرود،  بنظر میرسد که هیچ  نیروئی نخواهد توانست مانع  گسست آن شود.

زیرا هیچ یک از تشکیلاتهای محافل پان ایرانیستی، از خرده ریزه های شاه الهی، تا محافل و سیستم حاکم  دیکتاتورهای شیخ الهی، چه در داخل و چه در خارج که عامل کشتار و سرکوب مللیتهای جغرافیای ایران  در طول یک سده اخیر بوده اند، تا بحال حاضر نشده است ، که مسئولیت  قتل و کشتار و جنایت خود را، بسان چپاول زبان و فرهنگ و تاریخ، و همچنین مسئولیت استثمار نیروی انسانی،  تاراج  ذخایر و منابع طبیعی آنانرا   بر عهده بگیرد،  و حتا  بطور لفظی از آنان عذرخواهی تاریخی بکند. همانطوریکه در معدود کشور های جهان مثل آفریقای جنوبی، استرالیا، کانادا... چنین عذر خواهی تاریخی و دلجوئی از مردمان آن سرزمینها بعمل آمده است، تا شاید حتی بطور محاوره ای زمینه  دوستی، و زیست همسایگی آنان  را در آینده  فراهم سازد.
 

و این پر واضح است، که صد سال کشتار و جنایت بیکران ازطریق رژیمهای دست نشانده و دیکتاتور های  گذشته  دودمان منحوس پهلوی، و همچنین رژیم  مستبد جمهوری اسلامی، که جغرافیای ایران را به حمام خون و جهنم  مللیتهای ایران تبدل کرده اند،  هر آن ممکن است  که با اتشعال آتش زیر خاکستر آن، جامعه  از هم  فرو پاشد.

و همانطورکه در فوق اشاره رفت، آزادی، و کسب "اقتدار سیاسی" را فقط میتوان از طریق مبارزه سیستماتیک و بی امان سیاسی کسب کرد. و  در این خصوص  چنانکه  گفته  شد،  اولین قدم  به سوی آزادی  و دموکراسی، در حقیقت رهائی از غل و زنجیر اسارت و استثمار داخلی،  یعنی رهائی از سلطه  و سرکوب حاکمیت رژیم دیکتاتور "تهران ـ مرکز" خواهد بود. چنانکه  تجربیات صد سال نشان میدهد جز این،  راه  دیگری  برای نجات ملل جغرافیای ایران در مقابل یک سیستم ارتجاعی و سرکوبگر وجود ندارد.

 
و اگر کسی مثل نمایندگان جریانات پان ایرانیستی، محافل پان فارسیسم  و سازمانهای شوونیستی ـ مرکز گرا و"ایران ـ فارس" و مشابه آنان،  فکر میکند که در مقابل یک سیستم سرکوبگر و حکومت مستبدی مثل  جمهوری اسلامی، میتواند با بکار گرفتن کلماتی همچون،  رفرم و اصلاحات، فرهنگ و گفتگو، اخلاقیات و صلح ، منطق و دیالوک، .... و از این قبیل حرفهای تکراری، مضحک و شبهه دار، به آزادی و "اقتدار سیاسی"  دست یابد، در واقع یا مسائل سیاسی ایران برایش چندان مهم نیست،  و یا از تجزیه و تحلیل اوضاع آشفته جغرافیای جهنم ایران بکلی عاجز است، و یا اینکه  در جهت همسوئی با رژیم در فکر حفظ منافع  تاکتیکی و استراتژیکی خود میباشد و موجودیت و سلطه سیاسی ـ فرهنگی خویش را در تداوم رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی میبیند.

زیرا رژیم منفور جمهوری اسلامی تا کنون اقتدار سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی ـ زبانی، پان ایرانیستها را تمثیل میکند و فروپاشی رژیم خود ضربه ای مهلک بر منافع و حاکمیت صد ساله آنان خواهد بود. به همین سسب تلاش دارند به هر وسیله ای که شده از فرو پاشی رژیم  منحط جمهوری اسلامی ممانعت بعمل بیاورند، و یا حتی روند فرو پاشی آنرا  کند تر بکنند، تا با حفظ  سیستم سرکوب، و بافت سیاسی آن، به جای عبا و قبا، و عمامه، کت شلوار فرنگی و مردم  پسندی بر آن بپوشانند، و با جابجائی چند مهره سوخته، و حتا بعضی اصلاحات  سطحی  و  ضد دمو کراتیک، دو مرتبه سیستم سانترالیزم،  و حاکمیت راسیستی صد ساله خویش را، با همان محتوا، ولی در قالب دیگری، در جغرافیای ایران دوام بخشند. 

و خوبست که پان ایرانیستها در این ضمن بدانند، که  بنا به تغییرات ژئوپولیتیک منطقه، بیداری مللیتها  و پروسه منطق دیالکتیک، حتی با لوبی گری و چاپلوسی، و دست به دامان شدن به بعضی دول اروپای غربی و آمریکا نیز، قادر نخواهند بود جلوی حرکت تاریخی و اضمحلال پایه های فرسوده رژیم منحط جمهوری اسلامی را متوقف سازند.