۱۳۹۱ فروردین ۴, جمعه

دکترینِ جنگ های میهنیِ آزربایجانِ جنوبی -قسمت دوم- محبوب امراهی


تک توران : توضیح : این نوشتار در چندین بخش تنظیم شده است و به بررسی شمای کلی نیروهای متخاصم با ظهورِ کامل ملت
آزربایجان و خاک سرزمینی آن در جهت باز تعریف حرکت ملی آزربایجان جنوبی می پردازد.
لیکن این ذهنیت از" ملت ایران" با ناتمام ماندن سازه ی "ملت ایران" به سبب عدم موفقیت کامل در آسمیلاسیونِ خلق های ساکن در آن جغرافیا و ظهورِ ملی گرایی و به تبعِ آن ملت گرایی و آغاز پروسه ی نیرومند ملت سازی در خلق های ساکن، جوابدهی و مشروعیت خود در رابطه با تلقین به این ملت های نو ظهور در جهت استعمار آنان و این انگاره که آنان خود را بخشی از "ملت یکپارچه ی ایران" تعریف کنند به سختی شکست خورد و شیرازه ی "ملت ایران" قبل از اتمام پروسه ی "ملت سازیِ ایرانی" از هم پاشید
.
فتوحاتِ آریاییان(ایرانی-پارس) در جنگ شاهنامه ای :
همانطور که در بالا نیز آمده است جریانِ "ملت سازی ایرانی" (با تکیه برعنصر پارسی) بعد از افزودن کلمه ی میتولوژیکِ "ایران" به "ممالک محروسه ی قاجار" رویکرد ایدئولوژیک خود را به عیان مشخص نمود و با رشد فراماسونری در میان نخبگانِ نو رسِ تحصیل کرده ی "ایرانی" در اروپا هر چه بیشتر سازمان یافته تر نیز شد. هدف اصلی این جریان نهادینه شونده ی "ملت سازیِ ایرانی" ایجاد انقطاع در مرکزِ جغرافیای وسیعی از قاره ی "اوراسیا" بود که به طور سنتی و در بازه ی زمانیِ یکهزار ساله تحت سلطه ی امپراطوری های تورک بود.
اگر چه قسمت های وسیعی از این سرزمین ها با اشغالگری روس ها در آسیای میانه (قلب جهان) از حاکمیت تورک ها خارج شده بود لیکن هنوز پیوستگیِ جغرافیایِ امپراطوری قاجار و عثمانی برای بسط تمدنِ هلنیستی با آموزه های مسیحیِ غرب(نه صرفاّ مدرنیسم) تهدیدی مهلک به شمار می رفت زیرا قدرت گیری و اتحاد ایندو رویاهای غرب در "ساخت و پرداخت تمدنِ برترِ خود" را پریشان می ساخت اگر چه همانطور که در وصیت نامه ی پطر کبیر تزار روسیه نیز آمده است تفاوت مذهب در این دو بلوک سنتی قدرت، مانعی برای اتحاد آن دو به شمار می رفت لیکن آنچه که مهم است ممکن بودنِ اتحاد این دو بلوکِ سنتیِ قدرتِ شرقی در محاسبات ذهنی بود ازین حیث نیز می بایست جلوی تئوریزه شدن این اتحاد برای همیشه مسدود می شد.
امپراطوری بریطانیای کبیر با شکست دادنِ دیپلماتیکِ دولتِ قاجار در مساله ی جنگِ هرات نیز از دهه ها قبل روند تجزیه ی امپراطوری قاجار را آغاز کرده بود لیکن نگارنده معتقد است که هدفِ "اصلی" از استقلالِ افغانستان نه ایجادِ منطقه ی حایل بین روسیه و هند(مستعمره ی انگلیس) که ایجاد کشوری با ساختارِ حاکمیتیِ غیر تورک در بخش وسیعی از سرزمین های امپراطوری قاجار بود (دلیل این تحلیل اینست که افغانستان به تنهایی مقاومتِ لازم برای حایل شدن را نداشت و استقلال افغانستان این کشور را در مقابلِ تهدید روسیه ضعیف تر می نمود نه قویتر!) در واقع غربی ها با مطالعه ی عمیقِ خاور شناسانه متوجهِ ممکن بودنِ اتحاد با "خویشاوندانِ هندو اروپاییِ" خود در سرزمین های تحت سلطه ی تورک ها شده بودند.
نکته: توجه شود که حتی اگر دلیل تجزیه ی افغانستان مقوله ی غیر تورک سازی در آن مقطع از تاریخ نبوده باشد باز هم در دوره های بعدی بخصوص با آغازِ سلسله ی پهلوی همین کارکرد را داشته است بدینگونه که سرزمین افغانستان نیز " آریا سازی(پارس-تاجیک-دری)" شده است.

 اما این خویشاوندانِ هند و اروپاییِ آنان فاقدِ هرگونه دیدِ مثبت به غرب بودند زیرا آنان مسلمانانی بودند که هویت آنان در یک هویت سنتیِ دینی خلاصه می شد. ازین رو لازم بود تا با بستر سازیِ مناسب جریانِ ناسیونالیزمِ قومی در آنان به ناسیونالیزمِ ملی بر پایه های تورک ستیزی و عرب ستیزی بنا نهاده شوند. دلیل عرب ستیزیِ این نوع از ناسیونالیزم، گسستن زمینه هایِ تئوریکِ اتحادِ سرزمین های اسلامی توسط بنیادگرایانِ مستقبل(خلافت گراییِ سرزمینی) و تضعیفِ روحیه ی بنیادگرایی اسلامی در میان خلق های غیرعربِ مسلمان بود.
از سویی نیز جغرافیای اسلامی توسط امپراطوری های تورک گسترش یافته بود و تورک ها در دوره ی نزدیک به یک هزار ساله حاکمِ مطلقِ این سرزمین ها از قلب اروپا تا همسایگی چین بودند و باید به این یکپارچگی جغرافیایی خاتمه داده می شد و واحد های جدیدِ دولت-ملت جای این امپراطوری ها را می گرفت. اما این واحد های دولت-ملت علاوه بر این که باید فاقدِ ساختاری تورکی(هویتِ تورکی) می بودند در عین حال ناگزیر می باید مشروعیت خود را از جریان تورک ستیزی کسب می کردند زیرا هیچکدام از این واحدهای دولت-ملتِ فرضی دارای "مشروعیتِ تاریخی" برای حاکمیتِ سرزمینی لا اقل در دوره ی هزار ساله ی اخیر نبودند(تاجیک ها، فارسها ،اکراد). بدین سبب القاء این ذهنیت که تورک ها و سلطه ی آنان بر این خلق ها سبب عقب ماندگیِ "ملی" آنان بوده است به خلق هایی که بصورتِ مصنوعی در جهت ملت سازی آبستن شده بودند شدت یافت و اوجِ این بیگانه انگاری و بیگانه ستیزی در ایران روی می دهد.
زمینه های این "غیر سازی" در "ایران" به قبل از دوره ی مشروطیت باز میگردد دوره ای که "ملت سازی ایرانی(پارسی)" هنوز دوره ی تئوریکِ خود را طی می کند و نخبگان ، شعرا، نویسندگان، تاریخ نگاران،موزیسینها و تکنوکرات های "جنبش ملت سازیِ ایرانی" را در خود می پروراند و این روندِ ملت سازی با تاجگذاریِ رضاخان (که خود یک افسرِ تورک بود) وارد مرحله ی عملی(پراتیک) می شود با سرشماری این نخبگان متوجه می شویم که علاوه بر احساس عمیق ناسیونالیستیِ "ایرانی"  در همه ی این نخبگان بسیاری از تاریخ نگاران(تاریخ سازان) نیز یا از ارامنه(تاریخ مشروطیت و سایره...) و فارس ها هستند و یا چون کسروی "ایرانی تر از ایرانیان" هستند.
این جریان ناسیونالیستی که متاثر از غرب(انقلاب فرانسه) بود توسط دستگاه فراماسونری کانالیزه می شد و با انقراض امپراطوریِ قاجار و بنیانگذاریِ سلسله ی پهلوی با هویتی کاملاّ ایرانی(پارسی- تورک ستیز) شروع به ساخت "نهادهای حکومتی ایرانی" نمود. ازین رو نه تنها سلسله ی پهلوی که کل بافتِ واحد ملت-دولت "ایرانی" را می توان سازه ای فاشیستی خواند که به شدت تورک و عرب ستیز است و در اصل "ملیت ایرانی" را با "غیر تورک و غیر عرب بودن"  تعریف می کند.این جریان ناسیونلیستی همچنین برای بسطِ سلطه گریِ خود(توجیحِ سلطه ی خود برای مشروع بودن) پایه های تئوریکِ خود برای تبدیل "ایران" به کشوری سکولار و مدرن در جهت گذار ازبافتِ اسلامیِ جامعه ،شروع به ترویج زردشتیزم و ایجاد فضایِ "حسرت" برای بازگشت به دوره ی "ایرانِ باستان" می نماید و جریان فراماسونری نیز سعی در ایجاد و تقویت پیوندهای تئوریکِ "ملت ایران"(ایرانشهر) با یهودیان در دوره ی" کورشِ کبیر" می کند ملت(ملت ایران)، کشور(ایران) و دولتی(ایرانشهر) که قبل از آغازِ این روندِ ملت سازی هرگز وجود خارجی نداشت.
با تکیه بر همه ی مطالبِ فوق اگر نگاهی به جغرافیای منطقه بیاندازیم وسعتِ شکستِ پولیتیکِ تورک ها به خصوص در قرن بیستم را بر روی نقشه های جغرافیا به عینه مشاهده خواهیم نمود.
قبل از استقلالِ افغانستان همه ی جغرافیای مذکور(اسیای میانه، افغانستان، ایران، تورکیه، قفقاز،....) تحت فرمانروایی سیستم های تورکی بود لیکن با استقلال افغانستان و آغاز سلسله ی پهلوی در ایران سرزمینهایی با وسعتِ حدود دو میلیون و سیصد هزار کیلومتر مربع از ساختار سنتیِ اقتدارِ تورکی جدا و به ساختارهای" ایرانی" (غیر تورک-تورک ستیز-پارسی-کردی) داده شد این در حالی بود که  ترکیه ی "تورانی" (تنها کشور تورکی) با مساحتی تنها در حدود هفت صد و هشتاد هزار کیلومتر مربع تنها کشور تورک بود که با چنگ و دندان توسط آتاتورک و همفکرانش از میان همه ی آن امپراطوری های تورک حفظ شده (بجا مانده) بود . وسعتِ این سرزمینهای غیر تورک(ایرانی) به سرعت افزایش می یابد و در حال حاظر با در نظر گرفتن تاجیکستان،ارمنستان و شمالِ عراق(کردستان) به چیزی در حدود دو میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع بالغ میشود.
بدین ترتیب این پروسه های ملت سازی در خلق های غیر تورک علاوه بر سلطه بر سرزمینهای "ایرانی" سرزمین های "تورانی" را نیز تحت سلطه ی خود در آورده است زیرا با در نظر گرفتن تمامی مناطق "ایرانی نشین"(خلق هایی با منشا هندو اروپایی) در این جغرافیا تنها  یک میلیون کیلومتر مربع از آن را می توان سرزمین های "ایرانی" نامید. این گسترش سریعِ ایرانی سازیِ منطقه در حالی به انجام می رسد که برای دهه های طولانی در قرن معاصرِ این جغرافیا تنها کشوری که هویت تورکی داشت کشور تورکیه بود زیرا از طرفی نیز تمامی آسیای مرکزی و قفقاز ، زیر یوغِ روسیه قرار داشت و پروسه ی هویت زدایی در آنها به انجام می رسید.


      ..... ادامه دارد......
نگارنده: محبوب امراهی(آلپای)
عضو اسبق شورای مرکزی موسسه ی غیر دولتی اورین خوی
پنج شنبه 22 مارس 2012 - 03 فروردین 1391 - آنکارا