ناسیونالیسم در دنیای غرب محصول تحولات پیچیده ی اجتماعی است که علل و عوامل گوناگونی در شکل گیری آن نقش داشته است. این مکتب که قریب به دو قرن از تاریخ اروپا را مشغول خود ساخت محصول مدرنیته ای است که مادی گرایی و نگاه عقل گرایانه به هستی را بر نگاه ماوراء الطبیعه گرای گذشته ارجح دانست. با بررسی سیر تحولات تاریخی روی داده در اروپای غربی با گونه ای از ناسیونالیسم مواجه می شویم که انقلاب های آمریکا و فرانسه مبدایی بر گذار این منطقه از جهان به نظمی نوین در نظام هستی است. ناسیونالیسم در این نقطه از جهان پدیده ای بود فرهنگی که هژمونی آن از پایین به بالا و تحت تاثیر دگرگونی های روی داده در اقتصاد به سرانجام رسید. با پیشرفت برق آسای غرب و پیشی گرفتن آن از دنیای شرق روشنفکران شرقی به تامل در علت یابی این پیشرفت عظیم پرداخته و اکثریت ایشان ناسیونالیسم غربی را عامل اساسی پیشرفت غرب بیان داشتند. اما ساختار حاکم بر دنیای شرق بسیار متفاوت از غرب بود. طبق نظریه ی انباشت تاریخی دگرگونی های روی داده در جامعه محصول انباشت تجربیات تاریخی در ناخودآگاه جمعی مردم می باشد. با رجوع به تاریخ دنیای شرق نه از بورژوازی رو به گسترش غرب خبری بود و نه از آثار عقل گرایانه ی بزرگانی چون روسو. آن چه مردمان مشرق زمین در اواخر قرن 19 با آن مواجه بودند نگاه متافیزیکی به هستی و ارجحیت عوامل ماوراءالطبیعه بر واقعیات عینی بود. از این رو در دنیای شرق از یک سو نه از آن انباشت تجربیات غرب خبری بود و نه از زمینه های اجتماعی مناسب برای گذار به ملت – دولت مدرن و از سوی دیگر بنا به اذعان حقیقت تاریخ یگانه راه توسعه ی جوامع بشری در دنیای شرق ظهور ناسیونالیسمی شبیه ناسیونالیسم اروپای غربی بیان می شد. پس سنگینی این مسئولیت تاریخی بر گرده ی نخبگان این جوامع عقب مانده افتاد، تا با فرایند ملت سازی جوامعی که خویش بدان تعلق دارند را وادار به پیشرفت نمایند. برخی از این جوامع با ندای مثبت به فراخوان روشنفکران ملی گرای خویش گام در راه توسعه ای نهادند که اکنون ثمره ی آن را با دارا بودن دولت ملی خویش به عینه می بینند و برخی دیگر از جوامع همچون جامعه آذربایجان جنوبی به دلایل متنوعی که در صدر آن عدم وجود نخبگان ناسیونالیست دولت – ملت گرا در تاریخ خویش می باشد اکنون از قافله ی تمدن بشری عقب مانده است. در نوشتار حاضر پس از بررسی رویکردهای گوناگون به مفاهیمی همچون ناسیونالیسم و نخبگان به نقش نخبگان آذربایجانی در سیر تکامل ناسیونالیسم آذربایجانی خواهیم پرداخت.
عینیت ناسیونالیسم اگرچه تاریخی بس دراز در تجربه ی تاریخی بشر امروزی دارد اما تئوری پردازی در باب آن بخصوص در عرصه ی علومی چون جامعه شناسی و اقتصاد محصول تحقیقات انجام یافته در دو دهه ی اخیر است. با پیشرفت جامعه شناسی در شاخه هایی چون انسان شناسی و مطالعات فرهنگی بحث در باب ناسیونالیسم حالت تخصصی تری به خود گرفت و اندیشمندانی چون ارنست گلنر، هابزباوم، بندیکت اندرسون و آنتونی دی اسمیت اکثر پروژه های تحقیقاتی خویش را معطوف به تئوری پردازی در باب ماهیت ناسیونالیسم نمودند و ناسیونالیسم را در سه عرصه ی پریموردیالیست، مدرنیست و ائتنو-سمبلیست به واکاوی پرداختند. آنچه که نقطه ی عزیمت این اندیشمندان در جدایی نظریه های صادره از سوی ایشان می باشد تعریف ماهیت ملت است. پریموردیالیست ها ملت را امری ازلی می دانند که هماره در تاریخ بشر موجود بوده و ناسیونالیسم جز صفات ذاتی بشر می باشد و بشر به علت بشر بودن لاجرم به صورت فطری دارای حس ناسیونالیستی است. مدرنیست ها ملت را اجتماعی خیالی می انگارند که محصول تحولات روی داده در دوره مدرن می باشد. ائتنو-سمبلیست ها و در راس ایشان اندیشمندی همچون آنتونی دی اسمیت راه میانه ای از این دو نظریه را برگزیده و بیان می دارند که اگرچه صفات ملی د رجوامع گوناگون هماره در تاریخ بشر موجود بوده است اما ناسیونالیسمی که اکنون موجود است مرهون تحولات روی داده در دوره مدرن می باشد.
اگرچه این سه گونه ی مفهوم پردازی ناسیونالیسم در تعریف ملت اتفاق نظر ندارند اما آنچه که مورد توافق تمامی نظریه های ناسیونالیسم می باشد این است که ملت بنیان حاکیمت می باشد. ملتی که در تعریف آن هماره نقش زبان اولویت دارترین عنصر در بیداری خودآگاه ملی و ملت شدگی یک جمع انسانی می باشد. با نگاه با جامعه ی آذربایجان جنوبی و قیاس با حاکمیتی که مردمان آن تحت سیطره ی آن زندگی می کنند به نخستین پارادوکس موجود می رسیم که آیا حاکمیت ایران مشروعیت خویش را با تعلق به یک ملت مدرن کسب می کند یا حاکمیتی است استعمارگر که هنوز خصوصیات جامعه ی پیشامدرن غرب را داراست؟ اظهر من الشمس است که با بررسی تطبیقی نظریات ناسیونالیسم با جامعه ی ایران ملتی بنام ملت ایران موجود نمی باشد تا حاکمیتی مشروع بر بنیان آن بنا نهاده شده باشد. آنچه که وجود دارد چونان دوران پیشامدرن غرب مجموعه ای از ملت هاست که تحت سیطره ی حاکمیتی نامشروع به زندگی فلاکت بار خویش ادامه می دهند. چه از دریچه ی پریموردیالیست ها بنگریم چه از نگاه مدنیست ها بنگریم و چه از واکاوی ائتنو سمبلیست ها یاری بجوییم مفهومی با عنوان ملی گرایی ایرانی در چارچوب عقلانیت و علم موجود بشری محلی برای تعریف شدن ندارد. آنچه که عینیت دارد وجود ملت هایی همچون ترک آذربایجانی، کرد، بلوچ و عرب می باشد. بخصوص ملت ترک آذربایجانی که بزرگترین ملت تحت ستم این حاکمیت نامشروع می باشد.
نقطه ی عزیمت ملت شدگی آذربایجانی زبان مجزای آن از سایر ساکنین ایران می باشد. زبانی که از دیرباز مردمان آن بدان تکلم می کردند و هماره جز صفات ملی ایشان بوده است. اما بارویکردی ائتنو سمبلیست به جامعه ی آذربایجانی درمی یابیم که اگرچه این عامل و عوامل گوناگون دیگری مؤید وجود این ملت در مرزهای ایران می باشد اما به سبب ورود دیرهنگام مدرنیته به ایران و عدم وجود نخبگان ناسیونالیست در صده ی اخیر روند ملت سازی آذربایجان به سه دهه ی اخیر موکول گردیده است. چراکه طبق نظریه ی ساختارگرایانه هیچ گاه نهادهای موجود در جامعه ی آذربایجان چنان سازماندهی نگشته بودند که سبب ظهور طبیعی ناسیونالیسم گردند آن چه که باعث ظهور این فرایند گشت ظهور نخبگان آذربایجانی ناسیونالیست در سه دهه ی اخیر می باشد. که متاسفانه دو دهه ی نخستین آن اگرچه ماهیتی ناسیونالیستی داشته است اما هماره در گیرودار ایدئولوژی چپ سردرگم بوده است و آنچه که امروزه ماهیتی خالصگونه از ناسیونالیسم آذربایجانی را نمایان می سازد مرهون تلاش نخبگان دهه ی اخیر بخصوص تحصیلکردگان و قشر دانشگاهی آذربایجان می باشد. میراسلاو هروش در باب نقش نخبگان ناسیونالیست در فرایند توسعه ی ملت سازی چنین اظهار نظر می کند:
"مبدا مرحله ی جدید فرایند ملت سازی لحظه ای است که نخبگان قومی غیرحاکم به تبیین هویت قومی خود پرداخته شروع به تصور آن به عنوان ملتی در آینده کردند. این گروه ها ملاحظه کردند که ملت آینده دارای برخی نقصان هاست و با تلاش برای اقناع هموطنان خود به اینکه منسوب به ملت خاصی هستند برای رفع این نقصان ها تلاش می کردند."
با نگاهی عینی به تجربه ی حرکت ملی آذربایجان در می یابیم که این تعریف هروش دقیقا منطبق بر ماهیت ارتباط حرکت ملی آذربایجان با ناسیونالیست های کنونی آذربایجان می باشد. سنگینی این حرکت که اکنون گفتمانی مطرح در جامعه ی آذربایجان جنوبی را شامل می شود هماره بر دوش نخبگان ناسیونالیست بوده است. نخبگانی که فراتر از ساختار ذهن جامعه ی خویش تفکر نموده و راه نجات و توسعه ی آن را بیداری و مقاومت ملی ابراز نمودند.
چنگیز چاغلا در کتاب سیاست و ملی گرایی در آذربایجان به تبیین نظریه ی هروش پرداخته و می نویسد:
" هروش بیداری ملی را در فرایند ملت سازی در سه مرحله تبیین می کند. مرحله ی الف؛ مرحله ی توسعه ی پژوهش علمی در مورد فرهنگ ملی است. روشنفکران به پژوهش در مورد خصوصیات و ماهیت تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و زبانی گروه های قومی غیرحاکم می پردازند که نامزد تبدیل شدن به ملت در آینده می باشد."
آثار و تلاش های پروفسور محمدتقی زهتابی، دکتر جواد هیئت، پروفسور نطقی و دکتر محمدزاده صدیق و چند تن دیگر از نخبگان آذربایجانی در این ارتباط نمونه ای از این پژوهش های نخبگان در بیداری خودآگاهی ملی در جامعه ی آذربایجان جنوبی است.
" در مدل هروش مرحله ی ب یک سری فعالیت هایی را شامل می شود که به شکل بیداری خودآگاهی ملی از طریق تبلیغات وطن پرستانه حمایت بخش بزرگی از جماعت قومی را برای یک پروژه ی ملی جلب می کند."
در بررسی تطبیقی با جامعه ی آذربایجان جنوبی و حرکت ملی آذربایجان سازمان هایی همچون گونئی آذربایجان قورتولوش پارتیاسی، گونئی آذربایجان میللی اویانیش حرکاتی(گاموح)، آذربایجان میللی دیره نیش تشکیلاتی(آ م د ت)، جنبش دانشجویی آذربایجان(سایت اؤیرنجی)، سازمان آداپ، فدرال – دموکرات های آذربایجان و بخصوص تلویزیون گوناذتی وی نهادهایی هستند که برای گسترش ملی گرایی در میان مردم بخصوص نسل جوان آذربایجان جنوبی تلاش می کنند. اگرچه این نهادها با نقصان هایی مواجه هستند اما واقعیت آن است که حرکت ملی آذربایجان به آن از حد از بلوغ خود رسیده است که بتواند با گذار به مرحله ی تشکیلات گرایی امید به آینده را برای فعالان سیاسی آذربایجان نوید دهد.
" هروش در نهایت مرحله ی ج را مرحله ی نهادینه شدن جنبش توده ای می داند. شکل گیری جنبش توده ای سیاسی با همه ی برنامه ها و جریانات داخل آن در این مرحله ظهور می کند. هویت ملی در میان اقشار مختلف جامعه در سطح وسیعی مورد قبول قرار گرفته احزاب، انجمن ها، سندیکاها و دیگر گروهها برای مشروعیت بخشیدن و دفاع از ادعاهای خود شروع به استفاده از استدلالات ملی می نمایند."
به نظر راقم سطور مرحله ی ج مشکل ترین مرحله در میان مراحل پیشین می باشد که جنبش ملی آذربایجان را واقعیتی ابدی در جامعه ی آذربایجان جنوبی می نماید و شواهد حاکی از آن است که حرکت ملی آذربایجان هنوز در اولین گام های این مرحله است. تجمعات توده ای در قلعه بابک، قیام خرداد 85 در اعتراض به کاریکاتور روزنامه ایران و سلسله تظاهرات های روی داده در اعتراض به سیاست های نادرست دولت در باب دریاچه ی اورمیه نمونه هایی هستند که بیانگر تلاش برای نفوذ در میان اقشار مختلف توده از سوی نخبگانت ناسیونالیست آذربایجانی است یا نگاهی هرچند گذرا به جریان های سیاسی مرکزگرای فارس نشان می دهد که این جریانات چه در قامت اصلاح طلبی و جنبش سبز و چه در قامت اصولگرایی زمانی که نیاز به رجوع به مردم آذربایجان می یابند از استدلالات ملی مردمان این منطقه یاری می جویند.
از دیگر نظریه پردازانی که به نقش نخبگان ناسیونالیست در فرایند ملت سازی توجهی ویژه مبذول داشته است آنتونی دی اسمیت می باشد. اسمیت با وجود اینکه ملت را جامعه ای فرهنگی و تاریخی با اراضی مشترک، اقتصاد، سیستم آموزش توده ای و حقوق مشترک می داند بر این باور است که ریشه های ملت به دوران پیشامدرن برگشته و در دوره ی مدرنیسم به واسطه ی تلاش نخبگان و روشنفکران ناسیونالیست جوامع متمایز انسانی تبدیل به ملت گردیده اند.
اسمیت در کتاب تاریخ و ملت گرایی چنین بیان می دارد:
" ملی گرایی در شرایط منحصر بفرد امپریالیسم و استعمار در اروپا شکوفا گردید. با این همه، گسترش آن در کشورهای پیرامون بعد از ظهور طبقه ی کوچک روشنفکر به شکل فرایندی خودجوش تحقق یافت."
اسمیت فرایند ملت سازی را مرهون تلاش های فرهنگی و سیاسی در تشکیل خودآگاهی ملی از سوی نخبگان ملی گرا می داند. به نظر اسمیت به خصوص در کشورهای شرقی ملت پدیده ی ابداع شده در ذهن ملی گرایان و پیرامون آن هاست.
آن چه که از سطور فوق برمی آید چنین است که ملی گرایی که امروز در آذربایجان جنوبی با آن مواجه هستیم نتیجه ی فعالیت نخبگان ناسیونالیست در دهه ی اخیر می باشد. چراکه نه ساختار اقتصادی ایران و به تبع آن آذربایجان جنوبی و نه تحولات جهانی مساعد ظهور و به بلوغ رسانیدن این جنبش در مرزهای آذربایجان جنوبی نبودند. آن چه که نظریه پردازان شهیر ناسیونالیسم نیز بر آن صحه گذاشته اند نقش نخبگان ملی گرا در ایجاد یک ملت مدرن می باشد و نگاهی به مراحل و سیر تکامل حرکت ملی آذربایجان مؤید این نگاه نظریه پردازان است. امید است که این نخبگان با درک شرایط صحیحی منطقه ای و جهانی توان به سرانجام رسانیدن ای راه مقدس را تا برافراشته شدن بیرق آزادی و عدالت در سرزمین آذربایجان داشته باشند.
منابع:
- سیاست و ملی گرایی در آذربایجان، چنگیز چاغلا، مترجم: جلیلی یعقوب زاده فرد، انتشارات ندای شمس، چاپ اول، تبریز 1388
- ناسيوناليسم: تئوري، ايدئولوژي (2001)، تاريخ ؛ آنتوني. دي. اسميت؛ مترجم: منصور انصاري. مؤسسه مطالعات ملي(1383)
- مطیع ، ناهید ، 1382، مقایسه نقش نخبگان در فرایند نوسازی ایران و ژاپن، تهران: شرکت سهامی انتشار
اؤزگور دوشونجه اوجاغي (كانون انديشه آزاد)