۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

ردیه ای بر ارتداد ، نامه ی دوم به آقای محمدجواد فاضل لنکرانی ــ گونای تبریزی


تک توران : شاید اشتغال فقه به تشخیص ، اعلام و پیگیری امر و نهی های خداوند چنان خصلتی به اغلب فقها بخشیده که جز معدودی در مقام مباحثه ، بدبین ، کم حوصله و بی طاقتند و برای به کرسی نشاندن استنباطاتشان و اظهار فضل و خواری رقیب ، دست به هر کاری می زنند
و آنگاه که نتیجه ی مطلوب حاصل نشد میز گفتگو را ترک می کنند و افکار خطرناکی برای آنسوی میز می اندیشند.اینها همان خصایلی هستند که امام ابوحامد غزالی مخاطبانش را از آنها نهی می کرد:

"مبادا گرد این امور بگردی. چنانکه از زهر قاتل می گریزی از آنها بگریز. این درد بی درمانی است که همه ی فقیهان را به مفاخرت و مباهات گرفتار کرده است." (احیاء علوم الدین ، ج 1 ، ص 41)
 و اینگونه است که کثیری از مناظرات با فقها ، بی آنکه به سرمنزلی رسد عقیم می ماند و هنوز به یاد دارم نامه نگاری آن فقیه تبریزی (شیخ جعفر سبحانی) با دکتر عبدالکریم سروش را ، و نمی دانم بیان تفاوت طوطی و زنبور چرا بر فقیه ما گران آمد که در سومین نامه همان شد که می دانیم.
و اکنون ، " پاسخ آيت الله حاج شيخ محمد جواد فاضل لنكراني(دامت بركاته) به شبهات پيرامون حكم فقهي ارتداد" ، این عنوانی است که آقای محمدجواد فاضل لنکرانی در پاسخ همدرس سابق اش و نامه های انتقادی که بعد از قتل رافق تقی دریافت کرده برای مطلب خویش برگزیده است. و من نیز یکی از دریافت کنندگان این پاسخ از طرف دفتر ایشان بودم چراکه نگارنده ی یکی از آن نامه های انتقادی ، من بودم.
اما گویا توجه نکرده اید که مطلب شما پاسخ نیست ، اصرار است و شاید عناد. من و احتمالا همه ی آنهایی که برای شما نامه نوشته ایم در هنگام نگارش مکتوباتمان از آیات و روایاتی که برشمرده اید آگاه بوده ایم. نوع استدلال مدافعان ارتداد آن قدر شبیه هم است که نیازی به تکرار آن آیات و روایات نبود کما اینکه در میان آیاتی که از برای تفسیر به رای مثال آورده اید چندین آیه را هم از قلم انداخته اید که من در کتابهای مدافعان پیش از شما دیده بودم.
و همانطور که در پایان نامه ی اولم به شما قول داده بودم که چنانچه پاسخگو باشید روشن تر سخن خواهم گفت عرض می کنم که اگر به جای چند آیه که شما را در استدلال به دردسر می اندازند ، دهها آیه ی صریح بر وجوب قتل مرتد وجود می داشت ، و به جای خبر واحد ، دو یا بیست روایت ، هزاران روایت به قول شما "صحیحه" در این موضوع وجود می داشت ، یا اگر همه ی فقیهان متاخر و متقدم و معاصر در وجوب قتل مرتد هم صدا می بودند ، بازهم به شما می گفتم که به عنوان یک مسلمان ، این حکم را قبول ندارم و خدای اسلام من چنین اجازه ای نمی دهد.
در نگاه شما ، نظر ما "شبهه" است و خودمان "مخالف" ، و در پاسختان حتی از شماتت به منتقدان قتل مرتد خودداری نکرده اید ، که در این فضای غبارآلود ، اینگونه سخن گفتن ، دلیری و شجاعت اندیشه و گفتار نیست بلکه همان خصلتی است که در آغاز آمد ، و من از آن تبری می جویم و سعی می کنم خلاصه وار ، آنچه را که در مکتوب اولم نگفتم بازگویم و ایرادات پاسخ شما را نشان دهم.
1. من در نامه ی اولم گفتم که هیچ مجازات صریحی برای مرتد در قرآن وجود ندارد اما شما می خواهید تاکید کنید که استنباطهای شخصی شما از برخی آیات و تفسیرها و تاویلهایی که تنها در جهت اثبات رای خویش بدان اشارت می کنید و عکس اینها نیز می تواند صادق باشد و به هیچ رو دلیل محکمی برای محققان نمی تواند باشد ، خدشه ای در وجوب قتل مرتد وارد نمی کند. ما را متهم می کنید که " عدم دقت كامل در آيات قرآن توسط برخي از اين مخالفين و يا كم اطلاعي برخي و ضعف علمي گروه ديگر " باعث شده تا وجوب قتل مرتد در قرآن را نبینیم. پس ببینیم که دلایل محکم شما که از قرآن استخراج فرموده اید کدامند:
1-1. "از آيه شريفه 54 سوره مباركه بقره مي‌توان استفاده نمود كه مرتد مستحق قتل است؛ «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمْ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُم» كثيري از بني اسرائيل بعد از نجات از فرعونيان و غلبه بر آنان و رفتن حضرت موسي به كوه طور براي گرفتن الواح، به پرستش گوساله سامري روي آوردند و از توحيد خارج شدند و بعد از اينكه حضرت موسي به آنان فرمود شما به سبب اين انحراف به خود ظلم كرديد و بايد توبه كنيد و خودتان را به قتل برسانيد. و مقصود از اين «قتل» كشتن نفس و مبارزه با نفس و هواهاي شهواني نيست بلكه مقصود همان قتل حقيقي يعني ازهاق روح است".
این آیه و توضیحاتی که داده اید و بعنوان اولین آیه برای قتل مرتد استنباط کرده اید میدانیم که در خصوص حضرت موسی و قومش است که بدلیل روی آوردن به گوساله پرستی مورد عتاب موسی قرار می گیرند  و استنباط شما از فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ... نه قتل نفس که قتل حقیقی است و احتمالا همه ی ما باید از پیش زمینه های تاریخی و تفسیرهای متفاوت در خصوص این آیه که هیچ حکم صریحی نیز بیان نمی کند صرف نظر کرده و اولین دلیل محکم! شما را قبول کنیم. و شما برای اینکه استدلال خویش را اعتلا بخشید روایتی از حضرت علی را هم در ذیل این آیه این چنین آورده اید که: " در ذيل آيه شريفه از حضرت علي(ع) نقل شده كه بني اسرائيل از حضرت موسي ـ علي نبينا و آله و عليه السلام ـ سؤال كردند كه توبه ما به چه كيفيتي است؟ حضرت موسي فرمود: بايد كساني كه گوساله پرستي كردند هر كدام ديگري را به قتل رسانند به طوري كه برخي برادر و پدر و فرزند خود را به قتل رسانند  تا اينكه از ناحيه خداوند امر آمد كه اين كار را متوقف كنيد." (تفسير الدر المنثور)
آیا متوجه هستید که استدلالهایی چوبین خود را می خواهید بعنوان حکم خدا برما بقبولانید؟ آیا برای کشتن یک انسان در سال 2011 ما باید به استنباط شما از آیه ای از قرآن که اشاره ای تاریخی و حتی اسطوره ای به حضرت موسی دارد اکتفا کنیم؟ آیا می دانید که این داستان در تورات چگونه نقل شده؟:
"زمانی که حضرت موسی برای نزول تورات در کوه طور معتکف شده و مدت غیبت او به طول انجامید بنی اسرائیل به هارون مراجعه کردند و از او خواستند تا خدای مجسمه برای آنان قرار دهد و لذا هارون از آنان خواست هرچه جواهر آلات نزد خویش دارند بیاورند و آنها چنین کردند و سپس هارون جواهرات را به شکل گوساله ای درآورد و بنی اسرائیل آن را پرستیدند و هنگامیکه موسی از این انحراف اطلاع یافت سخت برآشفت و از سوی خدا فرمان رسید که کاهنان یعنی فرزندان لاوی همه ی کسانی را که بر غیر خدا سجده کرده اند بکشند و چنین شد و در آن روز سه هزار نفر از بنی اسرائیل کشته شدند." (تورات – سفر خروج – باب 32)
2-1. " فخر رازي در تفسير كبير (6 / 40 چاپ اول مصر) در ذيل آيه 217 سوره بقره... آورده است:... مقصود از حبوط اعمال در دنيا اين است: چنانچه دسترسي به او باشد بايد كشته شود و با عدم دسترسي بايد قتال صورت گيرد..."
می گویید حبط اعمال در دنیا همان مجازات دنیوی است. در آیه از "مرگ" در کفر سخن می رود و نه "قتل" و شما اصرار دارید حکم قتل مرتد را  مطابق میل خود و به مثابه کلام خدا صادر کنید. شان نزول آیات را هم ذکر نمی کنید که مثلا این آیه در خصوص سریه عبداله بن جحش نازل شده و برای رفع اشکال از اتهام جنگ در ماه حرام بوده است و ربطی به وجوب قتل مرتد ندارد.(ر.ک. به: تفسیر نمونه – ناصر مکارم شیرازی – ج 2 – ص 67)
3-1. می گویید " شمس الدين سرخسي در كتاب المبسوط خود... به آيه 16 از سوره مباركه فتح براي وجوب قتل مرتدين استدلال نموده است." از متن آیه هیچ حکمی در خصوص ارتداد استنباط نمی شود و استدلال سرخسی و شما بر ما نامعلوم و سست است.
4-1. و استدلال شهید ثانی از همان آیات.
5-1. دوباره آیه ی 217 سوره بقره.
6-1. آیه ی 33 سوره مائده ، که باز هم نه صراحت آیه که تفسیر به رای شما با استدلالهایی سست وجود دارد.
7-1. آیه 137 سوره نسا. از این آیه هیچگونه مجازات دنیوی برای مرتد استنباط نمی شود و شما نیز که به این امر واقفید به روایتی از امام صادق اشاره کرده اید که از امیرالمومنین نقل کرده که این آیه دلیل بر وجوب قتل مرتد است. و چون همه ی اینها استدلالهایی نامعلوم هستند می افزایید: " ممكن است كيفيت استدلال براي ما روشن نباشد، اما معلوم است كه اصل وجوب قتل را از آيه شريفه فهميده‌اند".
و شما که خوب می دانید این استدلالهای سست برای هیچ کس حتی خودتان قانع کننده نیست در نهایت می فرمایید: "اگر هم بپذيريم كه قرآن كريم هيچ اشاره‌اي به استحقاق مجازات دنيوي مرتد ندارد، اما اين معني ضربه‌اي به اين حكم وارد نمي‌سازد، چرا كه بسياري از احكام فقهي است كه در قرآن كريم نيامده است، هزاران حكم در مسئله حج و نماز و زكات و ... است كه در قرآن كريم ذكر نشده است".
و با خروج از مسیر عقلانی ، به شماتت منتقدان می پردازید و از بحث خارج می شوید:" بايد از كساني كه فرياد مي‌زنند كه در قرآن كريم نسبت به مرتد، مسئله مجازات دنيوي مطرح نشده است پرسيد آيا حدود ديگري كه قرآن كريم به صراحت بيان فرموده را مي‌پذيريد؟ آيا حد زنا و سرقت و محارب و مفسد في الأرض را كه در قرآن به آن تصريح شده است مي‌پذيريد؟".
اگر این نامه را تا پایان مطالعه کنید پاسخ این سوالات را خواهید گرفت.
2. " تعداد روايات وارده در مرتد بيش از بيست روايت است".
و سپس برخی از آن روایات به قول شما صحیحه را نقل کرده اید گویی ما آن روایات را ندیده بودیم و خبر نداشتیم. من در خصوص آن روایات ، در نامه ی اولم توضیحاتی داده ام و قصد تکرار ندارم. در مطلبتان جمله ای از نهج البلاغه را با ترجمه ای به غایت دلخواه برای منظور خود ، دوبار نقل کرده اید. من نیز جمله ای از همان کتاب برایتان ذکر می کنم در خصوص روایات که این قدر مورد اعتماد شما هستند و این را هم در نظر آوریم که اکثر روایاتی که ما امروز با آنها سروکار داریم بعد از حضرت علی نگاشته شده اند و اگر ایشان چنین نظری در خصوص اندک روایات زمانش دارد ما باید چه قضاوتی از روایات بسیار کثیر راویان و فقهای وابسته به حکومتها و ایدئولوژیها داشته باشیم؟
"اقسام راویان حدیث: 1-منافقان 2-اشتباه کنندگان 3-ناآگاه حدیث ناشناس 4-راستگویان حافظ... احادیثی که در میان مردم است برخی حق و برخی باطل است برخی راست و برخی دروغ ، بعضی ناسخ و بعضی منسوخ ، برخی عام است و برخی خاص ، برخی محکم و برخی متشابه ، پاره ای مستند به حافظه راستین و پاره ای توهم است." (نهج البلاغه – خطبه 210)
این ویژگیهای ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و... که حضرت علی در خصوص روایات زمانش آورده ، به برکت وجود فقها در خصوص بسیاری از آیات قرآن نیز صدق می کند و دوباره پای منافع دنیوی در تفسیرهایی به نام خدا:
"وقتی قانون گذاران (فقها) برای تعیین آیات ناسخ و منسوخ با یکدیگر شاخ به شاخ می شوند فرصت طلبی آنان آشکارتر می شود ، آنها آیاتی را منسوخ می نامند که احکام برآمده از آن با موقعیت و مصلحت آنان سازگار نیست و در عوض آیات ناسخ آیاتی است که در جهت خواسته های ایشان قرار دارد." (محمد ارکون ، نقد عقل اسلامی ، ترجمه محمد مهدی خلجی ، نشر ایده ، 1379 ، ص 46)
محمد ارکون مثال جالبی در این مورد دارد که نسخ یا ابطال آیات 180-182 و 240 سوره بقره توسط آیات 11 و 12 سوره نسا صرفا به دلیل تمایلات فقها در محدود کردن ارث ، که تنها مشتی از خروار است و این جعل قانون که بقول شما و برخی فقها تنها در انحصار خداوند است چگونه در عمل در اختیار منافع انسانها قرار می گیرد؟
"(فقیهان) این اجازه را به خود داده اند که با آیه های قرآنی بازی کنند تا دانش ارثی پدید آوردند متناسب با الزامات و شرایط اجتماعی – اقتصادی جوامعی که فقیهان نخستین در آن بودند یا بهتر بگویم الزامات و شرایطی که برآمده از منافع و مصالح و عادتها و سنتهای گروههای اجتماعی موجود در آن جامعه ها بود." (همان – ص 58)
راستی وقتی ترجمه و تفسیر متون دینی تا این حد در اختیار و وابسته به معرفتهای بشری است (با در نظر گرفتن نظریه های هرمنوتیکی) چرا فقها اصرار دارند که استنباط خویش از متون دینی را با نام خدا به دیگران تحمیل کنند؟
"وقتی طبری هر واژه یا عبارت قرآنی را که می خواهد شرح دهد ، سخن را به شیوه ی معمول خود با عبارت "خداوند می گوید" آغاز می کند و آنگاه شرح خود را از پی آن می آورد ، به هیچ روی این پرسش را نمی کند که شرح او تا چه اندازه درست است و تا چه اندازه با کلام خدا مطابقت دارد" (همان – ص 73)
آیا انکار تاریخ مندی و این حقیقت که آنچه که به نام حکم و سخن خدا توسط آدمیان بیان می شود چیزی بیش از فهم و تفسیر آنان از متون تاریخی نیست به این دلیل نیست که آدمیان تمایلات و منافع خود را به نام خدا بر کرسی می نشانند و کسی را مهلت اعتراض و نقد نمی دهند؟
"اندیشه ی اسلامی معاصر می کوشد تاریخ مندی گذشته ی خود را انکار کند و متون تاسیسی و شخصیتهای بزرگ اسلام را غیرتاریخی جلوه دهد." (محمد ارکون ، قضایا فی نقد العقل الدینی ، کیف نفهم الاسلام الیوم؟ ، ترجمه و تعلیق هاشم صالح ، دارالطلیعه ، بیروت 1998 ، ص 50)
من تعجب نمی کنم که شما در پاسختان می نویسید: "غیر از خدا هیچ گروه و شخصی صلاحیت جعل قانون ندارد و فقط خداست که می تواند برای بشر قانون جعل کند."
و لابد فقط شما و هم مسلکانتان صلاحیت دارید این قوانین را اعلام و اجرا کنید و کسی هم حق نقد و اعتراض ندارد.
3. گفته اید: "اگر ما انسان‌ها را تشويق به اجراي دين خدا كنيم صحيح است يا تشويق به اعلاميه جهاني حقوق بشر؟ آيا اعلاميه جهاني حقوق بشر كه آزادي را به همجنس‌بازها هم هديه مي‌كند مي‌تواند سعادت بشر را تضمين كند؟! بالأخره اشكال كنندگان يا بايد اسلام را بپذيرند يا اعلاميه جهاني حقوق بشر و جمع بين اين دو ممكن نيست".
شما این سخنان را از چه موضعی بیان می کنید؟ آیا غیر از این است که فقیهی مشغول به فقه (که علمی دنیوی و بشری و وابسته به عقلانیت و الزامات بشری است ، نک . به : احیاء علوم الدین ، ج 1 ، ربع اول ، کتاب العلم ، باب دوم) هستید و در حال انکار قوانینی هستید که انسانها برای رعایت حقوق خویش با جان گذشتگی و صرف هزینه های بسیار نگاشته اند و آن نیز وابسته به عقلانیت بشری است. چرا خویشتن را از این موضع به مرتبه ای فوق بشری ارتقا می دهید که انگار آنچه شما می گویید عین کلام خدا و اعلامیه حقوق بشر ، نوعی نافرمانی از آن کلام. اگر آن اعلامیه ، بشری است آنچه شما می گویید هم استنباطهای بشری است.
در سال 1287 ه.ق. میرزا یوسف خان مستشارالدوله تبریزی ، کتابی به نام "یک کلمه" نوشت و نسخه ای از آنرا برای میرزا فتحعلی آخوندزاده فرستاد. این کتاب تطبیق مواد اعلامیه حقوق بشر با آیات و روایات اسلامی است و در واقع تفسیری از آیات و روایات اسلامی به دست می دهد که با اعلامیه جهانی حقوق بشر مغایرت و مخالفتی ندارد. هرچند که آخوندزاده در پاسخ مستشارالدوله می نویسد که استنباط غالب از آیات و روایات ، چیز دیگری است و با استنباط شما تفاوت بسیار دارد و در حقیقت ضمن تشکر از زحمات مستشارالدوله می خواهد به او بگوید که چنین تفسیری مجال بیان و ابراز وجود در مقابل فقهایی که به بهانه ای کوچک ، تکفیر می کنند ندارد. آیا حق با آخوندزاده است؟
4. "ای ملحد اگر این قانون دولتی مطابق اسلام است که ممکن نیست در آن مساوات و اگر مخالف اسلام است...قانونیت پیدا نمی کند. ای بی شرف ، ای بی غیرت ببین صاحب شرع... برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داده تو را ، و تو خودت از خودت سلب امتیاز می کنی و میگویی من باید با مجوس و ارمنی و یهودی برادر و برابر باشم." (شیخ فضل اله نوری ، رساله حرمت مشروطه در: رسایل مشروطیت ، به کوشش غلامحسین زرگری نژاد ، انتشارات کویر ، تهران 1374 ، صص 161-162)
استخراج و اعلام احکام فقهی توسط فقها که وابسته به استنباطهای بشری آنان است ، از دیدگاه آنان نوعی شرف برای مسلمانان مقرر کرده در برتر بودن از مجوس و ارمنی و یهودی ، و حتی برای شیعیان در برتر بودن از مخالف (اهل سنت) که "آبرو و حتی جان مخالفان حرمت ندارد" و چقدر در فضیلت غیبت و هجو اهل سنت قلم فرسایی کرده اند. مقاصد پنجگانه شریعت (حفظ دین – عقل – نسب – مال و جان) به آسانی با تفاسیر فقهی تغییر معنا می دهند و ما چقدر باید بی شرف و بی غیرت باشیم که به گفته ی شیخ فضل اله نوری ، چنین امتیازاتی را از خویش سلب کنیم و با پذیرش حقوق انسان ، از تحقیر ، استثمار و حتی قتل انسانهایی که متفاوت تر از ما می اندیشند و عقیده ای غیر از ما دارند صرف نظر کنیم.
اما جای شکرش باقی است که همگان همچون شما و شیخ فضل اله نمی اندیشند که با توسل به استنباطات خود به عنوان حکم خدا ، حقوق انسانی نوع بشر را انکار کنند و مسلمانان را در یک دوراهی وحشتناک قرار دهند ، که یا اسلام یا حقوق بشر!
"اتخاذ و انتخاب حقوق بشر به عنوان مبنای اصلی زندگی اجتماعی و سیاسی در عصر حاضر برای ما مسلمانان نه تنها مساله ای قابل قبول ، بلکه امری میمون و مبارک و مقتضای اوامر عمومی خداوند در این عصر خواهد بود." (محمد مجتهد شبستری ، بستر معنوی و عقلایی علم فقه ، ماهنامه کیان ، شماره 46 ، ص 13)
5. عجب آنکه در یک مورد با شما موافقم و آن در اجرای حدود و بحث توقف آن است. همدرس سابق شما از توقف اجرای حدود در عصر غیبت معصوم سخن گفته و فقهایی چند برشمرده که بر این نظر بوده اند. بگذریم از مفاهیم "معصوم" و "غیبت" مه هرکدام محل بحثهای جداگانه بوده و هستند اما به نظر می رسد مطرح کنندگان معاصر این بحث ، در واقع منتقدان برخی حدود هستند که چون از اصلاح و تجدیدنظر فقها در کیفیت و اجرا حدود ناامید شده اند از توقف آن تا زمانی نامعلوم سخن می گویند. به نظر می رسد به جای بحثهایی نظیر توقف اجرای حدود در زمان غیبت ، باید خود حدود و قصاص و در کل احکام فقهی جزایی را به بحث بگذاریم والا این امکان ندارد که کارکردهای ضروری جامعه را به بهانه های واهی تعطیل کنیم. آنها که از توقف و جایز نبودن برخی امور در زمان غیبت دم می زدند غزالی را چنان به خشم آوردند که آن جملات تند را خطاب به شیعیان بیان کرد (به نظر می رسد مشروط کردن برخی احکام و اعمال شرعی به حضور معصوم برخلاف نظر آقای فاضل لنکرانی ، در میان شیعیان رواج بسیار داشته است)
"عجب آن است که روافض بر این شرط دیگری هم افزوده اند و آن اینکه تا امام معصوم که امام حق است خروج نکند امر به معروف جایز نیست. اینان پست تر از آنند که با ایشان گفتگو شود و جوابشان این است که وقتی برای مطالبه حقوق جانی و مالی خود به دیوان قضا مراجعه می کنند بدانان بگویند که... اکنون زمان نهی از ستم و طلب حق نیست چراکه امام حق هنوز خروج نکرده است." (احیاء علوم الدین ، کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر)
6. من اصراری بر اینکه وجوب قتل مرتد یک "حد" شرعی است ندارم اما از آنجا که آقای لنکرانی در پاسخشان از حد و عدم توقف آن سخن گفته اند به نظر می رسد چنین نظری دارند. بنابراین راههایی که در درون فقه برای عدم اجرای حدود یا تخفیف در آن وجود دارد به ذهن خطور می کند که یکی همان قاعده ی درء است که نه فقط در تشیع که مورد اتفاق مذاهب چهارگانه ی اهل سنت نیز است.
"ادرئوا الحدود بالشبهات" با شبهات ، حدود را دفع کنید. (محمد بن حسن الحر عاملی ، وسایل الشیعه الی تحصیل الشریعه ، ج 18 ، باب 24 ، مقدمات حدود ، حدیث 4)
اصرار آقای لنکرانی بر قتل مرتد ، آنهم به گونه ای که از آن دفاع می کنند دقیقا برعکس قاعده ی درء است و ایشان ، شبهات را با حدود دفع می کنند!
7. وجوب قتل مرتد را ضروری دین نامیده و افزوده اید که "اهل اجتهاد می دانند که در ضروریات ، اجتهاد راه ندارد."
اولا تعریف ضروری دین مشخص نیست و به نظر می رسد ضعف استدلال شما سبب شما تا با طرح چنین موضوعی ، خود را بی نیاز از جوابگویی منتقدان کنید. ثانیا احکام فقهی که مسئله ارتداد نیز جزئی از آن است دارای تاریخ مندی مشخص خود است و اجتهاد و استنباطهای عقلانی بشر هر آن می تواند در تغییر این احکام ، استدلال ارائه دهد.
"و راسخان در علم می دانند که شرع اسلام در باب نکاح و طلاق و معاملات و زینت و لباس و قضا و حدود و قسمت غنائم چیزی را نیاورد که اعراب ندانند یا در قبولش تردید کنند... دیه قتل در زمان عبدالمطلب ده شتر بود. دید که با ده شتر دست از آدمکشی برنمی دارند آن را به صد شتر رساند و پیامبر هم آنرا نگاه داشت و عوض نکرد... بنی اسرائیل زانیان را سنگسار می کردند و دست دزد را می بریدند و قاتل را می کشتند ، قرآن هم همانها را آورد و امثال اینها بسیار است که بر شخص محقق مخفی نخواهد ماند." (شاه ولی اله دهلوی ، حجه الله البالغه ، دارالتراث ، قاهره 1355 ه.ق. ، ج 1 ، ص 105)
8. می توانیم با بررسی مثالهای تاریخی در خصوص تکفیر منتقدان و متفکران ، ببینیم که آیا همانطور که شما ادعا می کنید تکفیر فرصتی برای "فکر و تامل بیشتر" است؟ یا اینکه استنباطهای شخصی تکفیرکنندگان که تحت تاثیر منافع دنیوی و سطح فکری شان است سبب ایجاد فضای رعب و وحشت می شود؟
برخی از فقها که خود مشغول امور دنیوی اند ، علومی را که یادگیری اش برای پیشرفت جامعه از واجبات است را به این بهانه که اینها علومی دنیوی اند و به درد آخرت نمی خورند تحقیر کرده و تحصیل آنها را واجب نمی دانستند. "... طب و هندسه و نجوم و عروض و موسیقی و هیئت و حساب ، و از این علوم چندان بهجت و سعادتی در عالم عقبی حاصل نمی شود و از این جهت تحصیل آنها واجب نیست." (ملا احمد نراقی ، معراج السعاده ، تهران ، انتشارات کتابفروشی اسلامیه ، صص 47-48)
چنین تفکراتی سبب مخالفت با هرگونه نوآوری در جامعه می شد که نمونه های آن در تاریخ فراوان است. به تلگراف ناصرالدین شاه خطاب به ظل السلطان توجه کنید:
"چرا باید علما و مردم حرفی بزنند که اینقدر بی معنی و سخیف باشد؟ مثلا بانک را بد می دانند این چه حرف رکیک بی معنی است؟" (اسناد سیاسی دوران قاجاریه ، ابراهیم صفایی ، چاپ اول تهران ، 2535 شاهنشاهی ، انتشارات بابک ، ص 13)
در چنین فضایی ، هر کس اندکی متفاوت بیندیشد و یا برای پیشرفت عقلایی جامعه تلاش کند در خطر تکفیر قرار می گیرد. از جمله نمونه های آن ، میرزا حسن رشدیه است که با تاسیس مدارس به شیوه ای جدید سبب خشم فقها گردید و رشدیه که انسانی مومن و به غایت پایبند به اسلام بود (شرح این مجالی دیگر می طلبد) با تکفیر و آزار و اذیت بسیار مواجه می شود. شیخ فضل اله نوری در مصاحبه با ناظم الاسلام کرمانی چنین می گوید:
"ترا به حقیقت اسلام قسم می دهم آیا مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس ، مصادف با اظمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک ، عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی کند؟" (تاریخ بیداری ایرانیان ، ناظم الاسلام کرمانی ، بخش اول ، ص 322)
و چنین بود که مدارس رشدیه را در تبریز بستند و او مجبور شد به مشهد فرار کند اما تلاشهای نوآورانه ی رشدیه در مشهد نیز سبب تکفیر او می شود:
"موثرترین اسبابها تکفیر من بود. اعتنا نکردم. از ورود به حرم مانع شدند ، به زیارت از خارج قانع شدم. از ورود به حمامها قدغن کردند ، در منزل استحمام کردم. در معابر بنای فحاشی گذاشتند..." (میرزا حسن رشدیه ، خاطرات رشدیه ، نسخه خطی ، نگهداری شده در کتابخانه مطالعات ایرانی لندن ، جلد اول ، صص 111-112)
و همین فضا ، در حوزه های علمیه: "علما و طلاب مشهد ، غالبا مقدس بودند. کتب معقول را مطلقا از کتب ظلال می دانستند و اگر کتاب مثنوی را در حجره ی کسی می دیدند با او رفت و آمد نمی کردند که کافر است..." (آقا نجفی قوچانی ، سیاحت شرق ، تصحیح ر.ع. شاکری ، تهران ، چاپ دوم 1362 ، انتشارات امیر کبیر ، ص 72)
و معدود فقهایی که با فلسفه مشغول بودند چه شکنجه ها که نمی شدند که نمونه اش شکوه ی شیخ محمدباقر اصطهباناتی به آقا نجفی قوچانی است: "من از این معقول گفتن ، شهرت گرفته ام به حکیم که تالی مرتبه لاابالی گری و بی دیانتی و بی علمی است و از این رو سالها در گوشه انزوا به فقر و فلاکت و قرض داری مبتلایم." (همان ، ص 347)
در همان ایام مشروطه ، فعالیتهای سیدحسن تقی زاده سبب خشم فقها گردیده و آیات عظام شیخ عبداله مازندرانی و محمد کاظم خراسانی ، حکم به "ضدیت مسلک تقی زاده با اسلامیت و قوانین شریعت مقدسه" داده و افزودند: "از عضویت مجلس مقدس ملی... خارج و قانونا و شرعا منعزل است... و تبعیدش از مملکت ایران فورا لازم و اندک مسامحه و تهاون حرام و دشمنی با صاحب شریعت (ع) است." (اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده ، به کوشش ایرج افشار ، چاپ اول ، تهران 1359 ، انتشارات جاوید ، صص 207-208)
تقی زاده مجبور می شود ابتدا به تبریز و سپس به استانبول پناه برد و به مدت یکسال با مرحوم محمدامین رسول زاده ، در یک اتاق مخفیانه زندگی کند. آنچنان فضایی از رعب و وحشت ناشی از تکفیر حاکم شده بود که از نامه ی یک دمکرات گمنام تبریزی به تقی زاده قابل لمس است:
"...از جنابعالی استدعایی که دارم همین است که این عریضه را فقط خودتان بخوانید. مبادا به یک نفر مسلمان نشان بدهید که همان هفته خانه ی ما تاراج و خود بنده گرفتار و مثل گوسفند سرم را ذبح می کنند. اینقدر بدانید هرچه تاجر و تاجرزاده در اسلامبول هست همه اش مسلمان ابن مسلمان ، شیطان ابن شیطان ، بی ناموس ابن بی ناموس اند... خدای نکرده وقتی که کار دیگرگون شد آن وقت معلوم می شود که اینها چه کسانند چه نمره هستند ، چه قدر وحشی بوده اند و خون ماها را حلال می دانند." (نامه هایی از تبریز ، ادوارد براون ، چاپ دوم ، 1361 ، ص 170)
و این مثالها را با نتیجه گیری مجدالاسلام کرمانی به پایان می برم که خود رئیس طلاب حوزه اصفهان بود و در متن جریانات مشروطیت قرار داشت و چنین گفت:
"... مشروطیت را که به کلی خارج از امور دیانت بود ، داخل در امور دیانت کردند... یکی از اسباب انحطاط مجلس ، ورود آخوندها بود در او ، و اگر یک مرتبه ی دیگر مجلس و مشروطیت در این مملکت پیدا شد ، حتما باید مراقب باشند جنس عمامه به سر را در مجلس راه ندهند ، اگر چه به عنوان وکالت باشد والسلام." (مجدالاسلام کرمانی ، تاریخ انحطاط مجلس ، با مقدمه و تحشیه محمود خلیل پور ، انتشارات دانشگاه اصفهان ، چاپ دوم ، 1356 ، صص 284-288)
9. چقدر تاسف بار است که همدرس سابق شما که گویی از قتل رافق تقی شرمنده است ، در ادعای توهین رافق به پیامبر با شما هم داستان است. ایشان ، شما و همه ی آنهایی که چنین ادعایی دارند را به ارائه ی مستندات دعوت می کنم. من نیز مستنداتی از مقالات او و مصاحبه های بعدی رافق تقی که تاکید می کند هیچ توهینی به پیامبر نکرده و همه ی آنهایی که چنین ادعایی دارند را به مناظره فرا می خواند در اختیار دارم.
10. فرموده اید که "این بحث مفتوح است". هر ماه یک داستان از رافق تقی به دستم می رسید که دیگر نمی رسد.
... رافق تقی دیگر در این دنیا نیست و برای او چه فرقی می کند که باب این بحث شما ، مفتوح باشد یا نباشد؟
گونای تبریزی
9/10/90