۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

وقایع بیرون دادگاه از دید یک ناظر (2)- تبریز قادینی

تک توران : 
" جلسه دوم" زندانیان معترض به خشک شدن دریاچه ارومیه.

دادگاه تجدید نظر امروز 22ام آبان ماه سال 1390 برگزار میشود. از آن روزهای سرد زمستانی است . تبریز امسال زمستانش را به سوگ دریاچه ارومیه به استقبال رفته است و سفید پوش شده است تا سیاهی ها را بپوشاند. بلکه او نیز شرم دارد.



این بار آرایش نکرده ام .مانتوام را بلند پوشیده ام. از در دادسرا که میگذرم به این می اندیشم : در جایی که حق انتخاب لباس خود را نداری ، حتما عقایدت نیز باید توسط بقیه انتخاب شود. همه انسانها که در این سرزمین زندگی میکنند آیا با این اعتقاد تحمیلی خوشنودند؟ اگر خوشنود نیستند اعتراض میکنند؟ و اگر هم بخواهند اعتراض کنند باید به همه چیز اعتراض کنند؟ از درون مغزشان گرفته تا لباسهایشان ، تا راه رفتنشان، و در مورد زنان این سرزمین حق خندیدنشان ،حرف زدنشان...

دیر رسیده ام زندانی ها را به داخل دادگاه انقلاب برده اند. این بار سالن را هم بسته اند، همه بیرونند، سرد است ،بسیار سرد. با آشناها دست میدهم و بقیه را هم که آشنا نیستند برایمان آشنا به نظر می آیند. میپرسم دادگاه شروع شده است ؟ میگویند آری، گویی زندانی ها را یک ساعت و نیم سرپا نگه داشته بودند. دژبان کرد بلند قد این بار داد نمیزند، نامش را میخوانم فامیلش ابوبکری است ، صندلی جلوی در گذاشته و محافظت از در سالن را به عهده گرفته است! پاسبان در... چقدر شایسته این کار است . یکی از خانم ها به سرباز تورک دییگری میگوید اینها هم خواهران ومادران تو هستند بگذار بیایند داخل، میگوید شلوغ میکنند. و من می اندیشم که آرامترین و مدنی ترین جمع را همین اینها ده روز قبل داشته اند! همه ایشان دلشان از تشویق زندانیان توسط خانواده هایشان پر است.

سر و کله زدن با این سربازها فایده ندارد. یکی از جمع میپرسد؟ تو اهل کجایی؟ میگوید آزربایجان. و جواب میدهد مگر ماها آزربایجانی نیستیم؟ مگر اینها به جرم آزربایجانی بودن دادگاهی نمیشوند؟ و سرباز حرفی برای گفتن ندارد. در همین حین یکی از جوانها را به داخل میبرند، گویی قاضی به او تذکر داده به چه حقی سرباز را تهدید به کتک کاری نموده است. و با مدنی ترین حرکات مراجعین به بدترین شکل ممکنه برخورد میشود.

ساعت 12 میشود و سرما تا عمق استخوانم نفوذ میکند. این بار جز خانواده ها خیلی های دیگر آمده اند، نزدیک 60- 70 نفر اینجا هستند. ترجیح میدهم قدم بزنم تا سرما یادم برود. درهای سالن برای مدتی باز میشود و همه داخل میشویم.

تعداد زیاد است ولی همه ساکتند، همه گوشه ای ایستاده اند و آرام ولی ناصبور و منتظرند. تعداد سرباز ها زیاد شده اند 10 سرباز و 2 دژبان . نگاه دژبانها میکنم کرد بلند تر و آن دیگر کوتاهتر کنار هم خنده دار به نظر میرسند. صدای خود سرباز ها از جمعیت بیشتر است. ما آنها را نیز جز ملت آزربایجان میدانیم . یکی میگوید ما انجام وظیفه مینماییم و من لبخند میزنم . دوباره گیرشان میگیرد و میخواهند جمعیت را بیرون کنند. جمعیت آرام آرام به سمت در قدم میزند. آقای جمالی، یکی از وکلا، بیرون می آید و میگوید با قاضی صحبت کرده ام و اجازه ملاقات گرفته ام، فقط آرام باشید و تشویق نکنید. به جمعیت میگویم لطفا آرام باشید بلکه بتوانیم آنها را ببینیم.. ازدهام جمعیت زیاد است . سرباز ها دست پاچه شده اند. هر کدام حرفی میزند. گوشه را خالی کنید. این بار زندانی ها را چهار نفری به هم دستبند زده اند. آنقدر شلوغ شده که هیچ ملاقاتی انجام نمیشود. روی زندانی ها را طرف دیوار میکنند. یکی از سرباز ها میگوید اگر معطل کنید نهار تمام میشود و تکه ای نان هم به آنها نمیرسد. تعدا سربازها را باز هم بیشتر کرده اند. برای این 13 نفر با دستبند 17 سرباز و کلی مامور نظامی و لباس شخصی جمع شده اند. سوار مینی بوس نمیکنند شان به سالن دیگر میبرند و به همه میگویند تجمع نکنید و بیرون بروید. ساعت2:15 را نشان میدهد . کارکنان طبقات بالا سرشان را از پنجره بیرون آورده اند تا ببینند چه خبر است؟ همهمه ای همه جا را فرا گرفته است. این جمعیت آخرین افرادی هستند که از دادسرا بیرون رانده میشوند. بیرون زن رهگذری میپرسد دخترم داخل چه خبر بود؟ میگویم دادگاه سیاسیون بود. و دیگری می افزاید معترضین به خشک شدن دریاچه ارومیه، زن میگوید آهان و به راه خود ادامه میدهد. و من هم...