۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

خود ارضایی فکری و سیاست فست فودی!- رضا طالبی


تك توران : فیلم سینمایی ۱۰+۴ مانیا اکبری را نمی دانم دیده اید یا نه! شاید به مزاج برخی ها خوش نیاید! در یک سکانس از این فیلم که مادر و پسری در تاکسی نشسته اند٬ امین از مادرش می پرسد؟ مامان خود ارضایی چشم درد می آورد!؟ مادر امین در پاسخ به او میگوید: امین این فیلم ها را نبین! مامان بزرگ میگه کور هم میکند! بقول مائده جان همه امروزه یک تلویزیون کوچولو مثل یک فاحشه کوچولو الان داخل خانه هایشان دارند!دیگر مثل قدیم ها نیست! امروزه این گونه نیست٬ آنقدر این مسائل را میبینند ٬دیگر عشق مثل گذشته ها نیست٬ مامان بزرگ راست میگوید٬کور میکند!بگذارید اینبار فانتزی بنویسیم و کمی کوچه و بازاری حرف بزنیم!!! ایرادی که ندارد!!!


ارضا و فاحشگی فقط مختص مسائل زناشویی و جنسی نیست و میتوان آنرا براحتی با مسائل سیاسی و اجتماعی نیز تطبیق داد.مدتها قبل به نوعی تلاش کرده بودم تا بسط مفهوم فاحشه مغزی سعی بنمایم تا پروسه اقناع سیاسی و شعورملی را در راستای مبارزه با اغنا سیاسی و شعور توصیف بنمایم. ولیکن به مرور متوجه شدم خود نیز به این بیماری دچار شده ام. بیماری ای که ندانسته من را به سوی خودارضایی فکری و سیاسی  و شاید ملی میکشاند.
موریس مترلینگ میگوید:ما انسانها اینطور آفریده شده ایم که اگر بدانیم میلیونها سال در جهان باقی خواهیم ماند ولی قرین اندوه و بدبختی خواهیم بود راضی می شویم و حتی خوشحال می گردیم لیکن اگر بفهمیم که از بین می رویم و در عوض هیچ شکنجه و رنج نخواهیم کشید اندوهگین و مایوس می شویم !!!
و این است درد مشترک ما! اینکه واقعا داریم میمیریم! و این مرگ برایمان بی احساس و شاد و بدون عذاب خواهد بود و به خاطر همین است که مایوسیم و ناامید و نگران! به خاطر همین هست که سعی در ارضای آن خلا موجود در روحمان هستیم. سالهاست که مبارزه میکنیم ٬ اگر اسمش را مبارزه بنامیم ولیکن برای چه! چطور و برای که را نمی دانیم! مرگ نیز در این تعبیر جسمانی نیست٬بلکه مرگ طبقاتی و فکر ی جامعه است ٬در پروسه های مبارزاتی در ایران همیشه شاهد بوده ایم که اکثر حرکات ٬ جنبش ها و قیام ها بصورت رفلکسی بوده اند و  اگر حکومت و حتی جبهه متقابل به نوعی انعطاف نشان داده و خواستهای آن موقع این نوع حرکتها و جنبش ها را تامین کند٬ مبارزه بصورت استاتیک درآمده و ناگهان می ایستد٬ بیحسی اولیه ای که همانند یک دندانپزشک در فرد بیمار ایجاد میشود٬ وی را از درد پیش رویش بی خبر میکند. شاید قیاس مع الفارق باشد ولیکن در بیحسی اولیه مشترکند. از ازمنه گذشته یعنی تاریخ معاصر و ۱۰۰ ساله تا کنون در قیاس با سایر جنبشها و انقلابات جهان مشاهده میکنیم که فی الواقعه انقلاب و قیام و جنبش داشته ایم ولی هدف نداشته ایم! بازهم ببخشید هدف داشته ایم ولیکن هدف اکثریت رفاه اقتصادی و کسب مقام بوده است. بیماری که اپیدمی شده است٬ گریبانمان را گرفته و ول نمی کند. مینشینیم و ساعتها صحبت میکننیم و حرف میزنیم و مینالیم و به درو دیوار فحش میدهیم!!!
دوست داریم بهمان ظلم کنند٬ چون اگر ظلم نکنند حرفی برای گفتن نداریم!زیا عادت کرده ایم که مظلوم باشیم٬ بگیرند و ببرند و بکشند و دم نزنیم٬ بعد پیراهن عثمانش کنیم آن باقیمانده شکار کفتاران را که ای وای اینگونه بکنند و بکشند مارا! بنویسیم و بکشیم و بنگاریم و فیلم بسازیم که بلکه مرهمی شود بر عصیانمان٬ اما دریغ از تاثیر و ادراک ملی!!!!
رفته رفته این بیماری به روشنفکر نیز سرایت میکند٬ ذیگر دردهای سیاسی و اجتماعی برایش مفهومی ندارد به فکر نان خویش است٬ مردم و قشر اوسط طبقه روشنگر به مرور فرسوده این روند میشوند٬ ماهواره ها و فحشهایی که هدایت دار از سوی برخی کانالهای لمپن علیه رژیم فاسد اسلامی داده میشود٬ فیس بوک و به اشتراک گذاشتن همه چیز بدون هویت و پرسش از نامت٬ به مرور تخلیه میشود و خود را قانع میکند. راههای ارتباطی را فقط در نگاه و پسند و تعویض کانالهای تلویزیونش میداند٬ یواشکی عکسهای پورنوگرافی را دید میزند. میبرد و میدوزد و میکشد و در نت همه چیز برای اوست٬ زیرا مجازی شده است و دشمنش نیز چیزی جز دو سه بیت سایبری نیست.رفته رفته ارضا میشویم٬ و اگر بازهم اذهانمان پر شد از رفلکسهای مربوط به ظلم رژیم مکرمه٬ماهواره هست٬ فیس بوک هست٬ صحبت قهوه خانه هست و حتی میتوانیم از شکنجه ها و زجرهای زندانیان سیاسی ای برای بیدار شدن ملی این جمع آواره تلاش میکنند برای وجاهت خود استفاده ابزاری بنماییم٬سی و چندین سال است که مبارزه و مشی آن علیه رژیم مشخص نیست و دعوا سر لحاف ملاست٬ دیگر مطالعه و قدرتد تحلیل و آنالیز کم شده است٬ مردم از لحاظ فکری نیز فست فودی شده اند٬ فکر نمی کنند کتاب نمی خوانند٬ با نگاه به اسامی خاصی  جمله و سخنان وی را میپسندند و ترویج میکنند٬ برای وی شبکه یک سیمای ولایت فقیه و شبکه آقای داور فحشگر تفاوتی ندارد٬زیرا قدرت آنالیز ندارد٬ چشمهایش کار میکنند و شکم مبارکشش!این میشود خود ارضایی ملی و فکری و سیاسی٬ سوپاپ اطمینانی که گارانتی کننده حاکمیت جمهوری اسلامیست٬ زیرا اگر این حکومت نیز برود و حکومتی دیگر بیاید فرقی کلی به حال عمومیت جامعه نمی کند٬ علاوه بر سیستم رژیم مردم نیز باید عوض شوند.
خود ارضایی عام با جکهای تمسخرآمیز نسبت به سایر ملیتها
خود ارضایی تاریخی با مثله کردن کتیبه کوروش گرفته تا نبش قبر داریوش و هخامنش!
تغییر شناسنامه عرفا و ادبا و گوی سبقت در ثبت ایشان بنام وطنی تحت عنوان خود ارضایی عقده ای!
تبدیل مبارزه سیاسی به مبارزه عکس و موسیقی و فحش و ضد فرهنگ و ذوب شدن....خود ارضایی سیاسی!
مبارزه ترس با تغییر ماهیت در فضای مجازی و ایجاد شخصیتهای کاذب!!!
این ها خود ارضاییست امین!!!! مامان بزرگ میگوید کور میکند! واقعا کور میکند انسان را٬ زیرا بیماری شدیدیست که در طی دوروز از مرگ بر شاه به درود برخمینی گذر میکنیم و فدایی های فرقه دموکرات آذربایجان را خود پس از حمله شاه در مساجد عجب شیر می سوزانیم!!! و حالا ارضا میشویم با ظلم٬ دوست داریم مظلوم باشیم تا همانند طفیلی کسی از دستمان بگیرید و دیناری برایمان پرتاب کند٬ هر چقدر ضد دین و با کلاس و متمدن نما باشیم بیشتر به حسابمان می آورند البته اینور آب٬ آنور آب هم لباست باید به لباس آغا بخورد بعد تمام است٬ نیچه و سارتر را طوری تفسیر میکنند که همه ولایی بوده اند.
گذار از این خود ارضایی بسته به پیشرفت اقتصادی توام با تغییر رویه روشنگریست٬ روشنگری ای که خود میخواهد فقط بنشیند و راحت بنویسد و مقابلش رقاصان عوام باشند و این است که ملت را برای ظلم آماده تر میکند. کجایش را بگویم! که به هرکجا مینگری بدبختی و فلاکت است٬ و برای رهایی از آن باید ایمان و امید را به ملت بازگرداند٬ زیرا مردم بی امید روزی تورا فردا دیگری را در ماه نخواهند دید٬ بلکه احتیاج به برنج پاکستانی چه ها میکند با این ملت!و این یک کمبود ملیست که سالها وارد ژنهایمان شده است و امید را از ما گرفته است٬ جسارت را٬همه چیز را!!!! همه خوب بلدیم حرف بزنیم ولیکن عمل نیست٬ دانستن توانستن نیست٬ ترس است و عادت به ظلم و ارضا کردن نیازهای فکریمان!!! در این بازی هم روشنفکر مقصر است و هم مردم٬ زیرا هیچ کدام نمی خواهند همدیگر را بشناسند٬ روشنفکر مردم دیگری میخواهد و مردم٬ مردم دیگری نیستند٬ و این است مشکل ما که مردم را آنطور که هست نمی توانیم قبولشان کنیم٬ اینکه بلکه طبق نظر علما ظلم بالسویه عدل است!!!!! ظلمی که ترس از خدا را به ترس از نماینده وی یعنی خامنه ای برگردانده و به نوعی تقوا را در ولایت فقیه منعکس کرد!!! دیگر تولید فکری نسیت٬ نشخوار داده های قدیمیست٬ تکرار مکررات تاریخی بدون پایه های درس گیری٬ و فست فودی شدن همه زندگیست٬ و این میشود که بعضا حس میکنی فرد این دوران نیستی و باید خیلی قبل ها به دنیا می آمدی و دیگر نه مک دونالد و همبرگر و پیتزا میخوردی!!!! راحت طلب شده ایم و دموکراسی ای میخواهیم که بدون هزینه به دست بیاید٬ دموکراسی که آشپز برایمان بپزد و ملا سرو کند!!!! شاید روزی خواستیم رژیم بگیریم و ورزش کنیم!!! شاید!!!!
برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت می کند.
 شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"

شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن