تك توران : از همان ساعات اولیه زلزله بم، در بم بودم و برای آن همه خرابی ها و کشته ها و زخمی ها گریه کردم و هر چه از دستم بر می آمد را در بشقاب اخلاص گذاشتم تا مرهمی بر درد بازماندگان زلزله بم باشم اما وقتی زلزله، برادران وخواهرانم را در قره داغ آذربایجان شرقی به خاک و خون کشید، وقتی زندگی، خوشی، خانه، کاشانه، زن، فرزندان، مادران، پدران، و حتی حیوان های آنان را برد و ناجوان مردانه برد، در کنارشان نبودم تا برایشان نوحه بخوانم و گریه کنم و دست نیمه جانی را بگیرم و از زیر خروارها سنگ، چوب و تنه درخت و گل بیرون بکشم. نبودم تا بغضم را در کنارشان و برایشان بترکانم. نبودم تا دنیا را برای یاریشان، از گلوی رادیو ها و تلویزیون ها صدا کنم.
در غربت، در این
دور دورها، در تنهایی، از خانه گریختم. در خلوت، در تنهایی، در پارکی دور افتاده و
بدون این که بغضم بترکد، ساعت ها گریستم. تا کسی نبیند و دیوانه ام نپندارد. هنوز
هم می گریم اما آرام نشده ام. چقدر دلم می خواست، جمهوری اسلامی به این زلزله، آن
قدر انسانی نگاه می کرد که به وطن پرستان و انسان دوستانی هم چون من اجازه می داد،
برای یکی دو ماه به وطن بر می گشتیم و دنیا را برای دوباره ساختن وطنمان، به هیجان
در می آوردیم. آذربایجان و فرزندان در تبعیدش به یک عفو کوتاه مدت نیاز داشتند تا
به وطن و به آغوش آذربایجانشان بیایند و بعد، دوباره از ایران خارج شوند و در همه
عمرباقی ماند یشان، از این لطف جمهوری اسلامی، ممنون باشند.
حتی خطر زندان و
زندانی شدن را به جان خریدم اما مادرم مدت هاست می گوید و باز می گوید: نه تنها
پدرت، حتی اگر من هم با پدرت بمیرم، به ایران برنگرد. نمی خواهم دشمنانت با کشتن
تو شاد شوند!
راستش، از اعدام
شدن ترسیدم و به آذربایجان جانم، به آغوش مادرم (مام میهن)، برنگشتم و مرهمی بر
زخم فرزندان آذربایجان نگذاشتم. دست در زیر آوار مانده ای که فریاد می زد: "
کمک! برادر! پدر! مادر! همسایه! آی آذربایجان! آی ایران، آی انسان ها! کمک!"
را نگرفتم و بیرون نیاوردم.
زخم برادری و
خواهری را نبستم. از خونم به نیازمندی ندادم. لقمه نانی گرفته بر دهان یتیمی
نگذاشتم. در غربت، و با درد حسرت وطن، می سوزم و ناله می کنم و اشک هایم نفرین می
کنند بر آنان که بودن در کنار مردم آذربایجان را از من گرفتند. نفرین تان باد! آب
خوش از گلویتان پایین نرود! که آب گوارا را بر ما ناگوار کردید. اشکتان، دایم، جاری
باد! که ما را به گریه انداختید!
نمی دانستم و نمی
خواستم که بدانم که شهر بم مال شما بود و بمی ها هم. قره داغ مال من و ما آذربایجانی
هاست و قره داغی ها و زلزله زده هایش هم. مقایسه این دو زلزله نشان می دهد که چرا
من "استقلال خواه" یا تجزیه طلب شده ام. چرا نمی خواهم سر بر تن ایران
نباشد و سرش: "آذربایجان من"، از آن جدا شود و برای خودش، کشور جدایی
باشد. "آذربایجان جنوبی" در کنار ایران. دو همسایه.
من شاهد بم بودم.
از همان چند ساعت بعد از زلزله بم تا 10-12 روز را در بم زلزله زده بسر بردم. تنها
نبودم و خیلی های دیگر هم بودند که ماندند و خطر گرفتار شدن به بیماری های عفونی و
مسری و ماندن در قرنطینه را هم به جان و دل خریده بودیم.
ابدا فکر نمی
کردم که بمی های زلزله زده "فارس" هستند و من ترک آذربایجانی در آن جا
چه می کنم؟ اصلا!
وقتی بالای تلی
از دیوارهای گلی "ارگ بم" رفتم و ارگ بم را فرو ریخته دیدم، مانند مادری
فرزند مرده، مرثیه سر دادم و گریستم. برای کودکان و بزرگ سالانی که در زیر آوارها
دفن شده بودند، از ته دل، خون گریستم. برایم، آن ها بمی و ایرانی نبودند. انسان
بودند و من انسانیت را در وجودم داشتم و هنوز هم دارم. من از همان جنسی بودم که
آنان بودند.
انگار دولت و سیستم
سیاسی و اداری ایران، زلزله بم را پیش بینی کرده یا خودش آن را ایجاد کرده بود. در
هر سطحی، آماده بود تا این بحران را مدیریت کند. در چند دقیقه بعد از زلزله، ده ها
تیم و گروه فیلمبرداری و خبر رسانی از هر کدام از برنامه های مختلف شبکه های رادیویی
و تلویزیونی ایران را به منطقه زلزله زده بم فرستاده بودند.
چندین هلیکوپتر و
هواپیما، خبرنگاران را از شهرهای دور و نزدیک، از فرودگاه ها و به رایگان به بم و
مناطق زلزله زده می بردند
برای صدها گروه و
تیم خبری ایرانی و بین المللی، چادرهایی بر پا کرده بودند. آب و غذا فراوان بود.
امنیت همه این تیم ها و خبرنگاران منفرد به خوبی تامین می شد.
همه خبرنگاران،
به مدیران محلی و کشوری که از همان ساعت های اولیه به بم آمده بودند، در هر لحظه،
دسترسی داشتند.
گر چه سوال ها
برای بارها تکرار می شد، اما مدیران بحران، فرماندار و استاندار و بقیه مدیران
جواب ها را به مصاحبه ای که با با فلان رادیو، تلویزیون یا روزنامه و مجله داشته
اند، حواله نمی کردند. آخرین اطلاعات را در اختیار سوال کننده قرار می دادند.
چنان هیجانی از
طریق شبکه ها و کانال های داخلی و بین المللی براه افتاده بود که ده ها تیم مستند
ساز در آن جا حاضر شده و برنامه های مستندشان را می ساختند. بسیاری از آن ها عراق
را که مرکز خبر بود، رها کرده و به بم آمده بودند تا از قافله خبر رسانی و کمک به
انسان های نیازمند عقب نمانند.
سفیران اغلب
کشورها برای هم دردی با بم و ایران، ایرانیان، و زلزله زدگان به منطقه سفر کرده
بودند و بعضی از آن ها برای چند روز در منطقه ماندند و کمک رسانی نیروهای خودشان
را از نزدیک تعقیب کردند. سفیر جمهوری آذربایجان 3-4 روز را در آن جا ماند. او به یاد
زلزله شهر و منطقه "شاماخی" در آذربایجان افتاده بود و برای کشته های هر
دو منطقه، غمگین بود. او با همه رادیوها و شبکه های تلویزیونی مصاحبه می کرد و
بخصوص آز آذربایجانی های دنیا می خواست تا نانشان را با بمی های مصیبت زده تقسیم
کنند.
ایران درهای
مرزها را به روی همه خبرنگاران، تیم های خبری، مستند سازان، نویسندگان و گروه های
امدادی باز کرده بود. هر کس می توانست وارد ایران شود. کافی بود خودش را به مرز و
گمرک ایران برساند. در همان جا ویزا می گرفت و وارد ایران می شد. با هواپیما یا هلیکوپتر
به کرمان و بم - آن هم رایگان - برده می شدند.
ترکیه، آذربایجان،
عراق، کشورهای عربی، اروپایی، آمریکایی، مسلمان و غیر مسلمان در آن جا حضور
داشتند. دشمنی های سیاسی، ایدئولوژیک، دینی، ادعاهای ارضی و همه و همه، رنگ باخته
بودند. حتی هواپیماهای آمریکایی با آخرین و مدرنترین تجهیزاتشان در بم نشستند و
کمک های میلیون دلاریشان را به بمی ها رساندند. گر چه ایران، دسترسی مستقیم آمریکایی
ها به بم را محدود کرده بود اما برای اولین بار در دوران بعد از انقلاب و دشمنی ها
و "مرگ بر آمریکا" گفتن ها، آمریکایی ها در ایران حاضر شده بودند و برای
نجان جان انسان هایی که تا همین دیروز "مرک بر آمریکا" می گفتند، کمک می
کردند.
شبکه های معروف
به کانال های "لوس آنجلسی"، شبکه های آمریکایی، انگلیسی، آلمانی، فرانسوی،
روسی، عربی، ترکی، آذربایجانی، و... اخبار را زنده و لحظه به لحظه مخابره می کردند
و نشان می دادند.
با هر زن، مرد،
کودک، نوجوان و جوانی که زنده از زیر ده ها تن خاک رس بیرون می آمد، همه انسان ها
در همه گوشه و کنار جهان به وجد می آمدند. به بانک ها رفته و دلارهایی که برای به
دست آوردن شان سخت کار کرده بودند را به ایران می فرستادند. میلیاردها دلار.
ایران دست دولت
های خارجی را در ارائه هر نوع کمک و یاری به ایران، ایرانی و زلزله زده آزاد
گذاشته بود. حتی به آن ها اجازه داده بود، برای ساختن یک خانه یا مدرسه یا بیمارستان،
تا هر مدت که می خواهند در ایران بمانند.
ایران هیچ کشور و
تیم یا خبرنگاری را به جاسوسی متهم نمی کرد. همه آزاد بودند در همه جای ایران و
بدون هیچ محدودیتی، سفر کرده و با هر کس در هر کجا گفتگو کنند.
اما در آذربایجان
چنین نبود و نیست ... آری چنین نبود و نیست!
ای برادر! ای
خواهر! ای پدر! ای مادر! درد از جنس دیگری هست. مدیریت این دو بحران، به خاتمی و
احمدی نژاد بستگی زیادی ندارند. در این جا سخن از "متن و حاشیه"، سخن از
"دو سرزمین متفاوت"، سخن از "هم خونی و غیر هم خونی" سخن از
"هم زبانی و غیر هم زبانی"، سخن از "خودی و غیرخودی"، سخن از
"استعمار و مستعمره"، سخن از "تفاوت انسان ها و برتری درجه انسانیت
بعضی بر بعض دیگر"، سخن از "تبعیض در میان فارس و ترک"، سخن از
"نگاه متفاوت به نژادها"، سخن از "نژادپرستی پست" است. سخن از
برتری نژادی بر نژاد دیگر است. سخن از نوع نگاه به کسانی است که در ایران زندگی می
کنند. سخن از اندیشه، از تفکر حاکم در میان ایرانیان است.
همه می دانیم و
باید اعتراف کنیم که آذربایجان جنوبی همانند کردستان، خوزستان، ترکمن صحرا،
بلوچستان و ... جزو ایران نیست. در متن و بطن ایران و مسایل آن نیست. من نمی توانم
بیش از این خوش بین باشم که آذربایجان در حاشیه منافع ایران نیست. نمی توانم خودم
را بیش از این گول بزنم که ایران و آذربایجان و کردستان و خوزستان و ترکن صحرا و
بلوچستان و ... سرزمین های متفاوتی با منافع متفاوت نیستند.
نمی توانم باور
کنم که در مدیریت سیاسی، اداری، آموزشی و لوجستیکی ایران، همخونی و همشهری بودن
نقش ندارد و همه منابع مالی، اداری، آموزشی و فرهنگی، مساوی و با توجه به عمق نیازها
تقسیم می شوند.
نباید این قدر
ساده باشم که تصور کنم، فارسی زبانان بر ترک زبانان یا دیگر زبانان، برتری و ارجحیت
ندارند. اول از همه چیز بشقاب فارسی زبان ها پر می شود تا اگر چیزی در ته دیگ ایران
ماند و اگر نژاد برتر آریایی اراده کرد، تکه ای هم برای من آذربایجانی ترک، عرب،
کرد، ترکمن، بلوچ و ... بدهد.
من که نمی توانم
بپذیرم ولی آیا تو می توانی قبول کنی که در دو حادثه بم و آذربایجان، "خودی"
و فارس بودن و در مرکز قرار داشتن، بسیار مهمتر از "ترک" بودن و حتی
انسان بودن هست؟ آیا ترک در این جا غیر خودی جلوه نمی کند که آن چه به خانه و خودی
حلال است، به مسجد حرام است. ما ترک ها برای شما و ایران، مسجد هم نیستیم.
آیا می توانیم
باور کنیم که رابطه تهران ( به عنوان سمبل سیاسی، اداری، ایدئولوژیکی، آموزشی و
روشنفکری فارس) با آذربایجان، رابطه استعمارگر و مستعمره ندارد؟ مگر اولویت با
منافع استعمار گر نیست و مستعمره مانند گوسفندی و مرغی نیست که در هر عزا و عروسی
باید قربانی شود؟ مگر توسعه و رفاه آذربایجان، خوزستان، ترکمن صحرا، کردستان،
بلوچستان قربانی رفاه و پیشرفت فارسیستان نیست؟
مگر می توان به
سخن تو خالی "هموطن ترک"، "هموطن آذری تو اعتماد کرد؟ تو که خودت
را سر و گردنی برتر از همه نژادها می دانی و تصور می کنی که همه ملت ها و انسان ها
از تو حقیر و عقب مانده ترند؟ من هم تا زمانی که در ایران بودم، واقعا فکر می کردم
که فارس ها عاقل ترند و برترند. این را سیستم آموزشی و اداری تو مخ ما کرده بود.
اما وقتی از آن ویرانه خارج شدم، تازه متوجه شدم که ما را در سراب نگه داشته بودند
و در آرزوی آب، با سراب حال می کردیم و عقب مانده تر از فارس ها، خودشان هستند. آن
چنان عقب مانده هستند و دیگران را قبول نمی کنند که حاضر نیستند، تفاوت های ناشی
از پیشرفت بشریت در مقایسه با خوشان را بپذیرند. این کلید فهم علت عقب ماندگی ایرانیان
و بخصوص فارس ها است.
...
در بم دست به دست
هم دادیم و همه چیزها را ساختیم گر چه سیستم سیاسی همه منافع را از دست مردم دزدید
و برد و چیزی به آن زلزله زده ها نداد.
در ایران تو، خود
آذربایجان و اخبار آذربایجان به قدری بی اهمیت بود و هست که برای مدت ها و روزها
خبر زلزله آن به صفحه روزنامه ها، هفته نامه ها، شبکه ها و کانال های رنگارنگ رادیوها
و تلویزیون های داخلی ایران راه نیافت. با گذشت این همه ایام از آن فاجعه، هنوز هم
تیتر اول و دوم روزنامه ها و نشریات و اخبار شبکه های خبری ایرانی را اشغال نکرده
است.
مسئولان درجه اول
سیاسی و دینی و اداری تا یک هفته، آذربایجان را به حساب نمی آوردند. یک تسلیت خشک
و ساده و دریغ از یک سفر شتابان.
اگر این حادثه در
هر کجای دنیا اتفاق می افتاد و مدیران کشوری یا منطقه ای این قدر دیر و با بی توجهی
با آن رفتار می کردند، همه مدیران، خودشان از خجالت، استعفاء می دادند و می رفتند
و ننگ مدیر بودن و ناتوان بودن را بر پیشانی حمل نمی کردند.
اهمیت خبر کشته
شدن دو نفر در شهر تورنتوی کانادا در یک پارتی و بر اثر تیر اندازی، برای رسانه های
ایرانی از زلزله آذربایجان بسیار بیشتر بود. این تیراندازی برای 24 ساعت در صدر
اخبار همه شبکه ها و کانال های تلویزیونی بود.
به گفته خود
مسئولان ایرانی، در این زلزله 306 نفر جان باخته اند که اغلب آنان را زنان، کودکان
و پیران تشکیل می دهند. مردان جوان یا در مزرعه بوده اند و یا در شهرهای دور،
کارگری می کرده اند.
به گفته همین
مقام ها: از 2500 تا 5000 نفر زخمی شده اند
به گفته همین
مقام ها: 6000 خانه به طور صد در صد ویران شده است.
به گفته همین
مقام ها: به بیش از 15000 خانه، تا هفتاد درصد خسارت وارد شده است.
به گفته همین
مقام ها: ده ها هزاران حیوان که مهمترین دارایی روستائیان بود، از بین رفته اند.
به گفته همین
مقام ها: ملت ایران، از فارس و ترک، عرب، کرد، بلوچ، ترکمن، شمالی، جنوبی و ...
گرفته تا مردم در خارج از ایران، کمک های مالی و پولی خودشان را راهی این منطقه
زلزله زده کرده اند.
به گفته همین
مقام ها: هنرمندان و ورزشکاران برای کمک به آذربایجان سنگ تمام گذاشته اند و صدها
میلیون تومان هدیه کرده یا جمع آوری کرده اند.
به گفته همین
مقام ها: مردم و فعالان سیاسی و مدنی آذربایجان قبل از این که دولت مرکزی از خواب
بیدار شود و افطاریش را نخورد، خودشان را سازمان دهی کرده و برای نجات زلزله زدگان
و گیر افتادگان در زیر آوارها، راهی قره داغ شده اند. همه این افراد، فعالان
سرشناس و خوش نامی هستند که چون بارها دستگیر و زندانی شده اند، نامشان هم برای
مردم آذربایجان و هم برای نیروهای امنیتی و اطلاعاتی شناخته شده است.
به گفته همین
مقام ها: تعدادی از فعالان سیاسی آذربایجان که گویا می خواسته اند از آب گل آلود
زلزله، ماهی سیاسی بگیرند و مرده ها یا فاجعه زده ها را به مخالفت با جمهوری اسلامی
ترغیب و تشویق بکنند، دستگیر و زندانی شده اند. تعدادی از آنان در همان محل، مورد
بازجویی قرار گرفته اند.
به گفته همین
مقام ها: دولت ایران کمک های بین المللی برای زلزله زدگان آذربایجانی را نپذیرفته
است. جان آذربایجانیان ارزش نجات دادن و سرزمینشان ارزش باز سازی را ندارد.
به گفته همین
مقام ها: تیم های امداد ترکیه و آذربایجان از مرزها با کشورشان برگردانده شده اند.
شاید می خواسته اند، افکار تجزیه طلبانانه را نشر دهند!
به گفته همین
مقام ها: آمریکا هنوز هم اجازه نیافته تا به زلزله زدگان کمک کند. گر چه آمریکا،
قوانین و تحریم های اعمال شده بین المللی علیه ایران را در زیر پا گذاشته و اجازه
داده تا هر نوع کمک جنسی و پولی برای زلزله زدگان، به ایران ارسال شود.
به گفته همین
مقام ها: از صدها تیم خبری، از ده ها اکیپ های مستند ساز، از خبرنگاران هزاران
روزنامه، هفته نامه ها، ماهنامه ها، از شبکه های و برنامه های گوناگون رادیو و تلویزیون
ایران در منطقه زلزله زده خبری یا نیست و یا بسیار اندک است.
به گفته همین
مقام ها: در روزهای اولیه زلزله که دولت و مرکز خودش را به بی خبری زده بود،
فعالان آذربایجانی علاوه بر کمک به مردم منطقه، عکس و فیلم تهیه کرده و بر روی
شبکه های اینترنتی قرار می دادند. از آن زمانی که دولت برای نجات(!) مردم زلزله
زده آستین بالا زده، علاوه بر دستگیری آنان و زندانی کردنشان، اجازه نمی دهد که
عکس و فیلم تااز آن منطقه به بیرون درز کند عمق فاجعه، خودش را نشان دهد.
به گفته همین
مقام ها: دولت اجازه نداده تا کمک های کشورهای همسایه ای همچون آذربایجان و ترکیه
در همان ساعات اولیه به منطقه برسد. شاید نمی خواستند، کم کاری دولت ایران دیده
شود. یک هفته طول کشید تا کمک های آنان اجازه ورود به ایران را دریافت کردند.
به گفته همین
مقام ها: دولت نمی خواست تا مردم آذربایجان و ایران و دنیا، پول هایشان را بدست
مردم منطقه برسانند. تا کنون، کمپین های گسترده ای در داخل و خارج به راه نیافتاده
است.
به گفته همین
مقام ها: حساب هایی که فعالان سیاسی آذربایجانی خوشنام، برای جمع آوری پول های
اهدایی باز کرده یا اعلام کرده بودند، همه آن ها بسته شده اند تا پول ها فقط به
دست دولت برسد. (دولت نیازمند دلار است.)
به گفته همین
مقام ها: دولت به بازمانده از هر خانواده، 2 میلیون تومان (کمتر از 1000 دلار) کمک
مالی خواهد کرد و هر صاحب خانه که خانه اش صد در صد ویران شده باشد، می تواند تا
12 میلیون و 500 هزار تومان وام بانکی با چهار درصد سود بگیرد. در آمد این روستائیان
چقدر هست که بتواند سالانه 500 هزار تومان سود بانکی این وام را پرداخت کنند؟ مگر
ایرانیان و آذربایجانیان، ترک ها، عرب ها، کردها، فارس ها، بلوچ ها، ترکمن ها،
شمالی ها و جنوبی های ایران و انسان دوستان در خارج از ایران کمک مالی نکرده اند و
نمی کنند و مگر دولت همه آن پول ها را جمع آوری نمی کند تا در میان نیازمندان تقسیم
کند؟ پس این پول ها به کجا می روند؟
در بم، علاوه بر
من، خیلی ها از همه شهرها و استان ها، از همه روزنامه ها، مجله ها، هفته نامه ها،
از همه شبکه های رادیویی و تلویزیونی ایران، آمده بودند. با همه امکانات و از هر
شبکه و برنامه ای، تیم هایی و بسیار مجهز. 24 ساعته برنامه تهیه می کردند. هیچ کس
از عمق فاجعه خبر نداشت ولی هر کسی به اندازه توان خود و رسانه اش، تلاش می کرد تا
توجه مردم دنیا را به این گوشه از آب و خاک و عمق فاجعه جلب کند.
انسان ها در همه
گوشه و کنار کره خاکی، صدای خفه مرده ها، زخمی ها و زنده ها را از حلقوم قلم های
ما و از دوربین ماشین های عکاسی و فیلمبرداری، می شنیدند، می خواندند و می دیدند و
کمک می کردند. با جان و دل هم کمک می کردند. پتو، مواد غذایی، پوشاک، لحاف، و ...
و دلارها هدیه می شدند. بسیار هم هدیه می شدند و ما خوشحال می شدیم که مردم انسان
دوست از هر دینی، نژادی و رنگی، صدای ما را شنیده و بنا بر اعتماد بر صداقت و حرفه
ما، هر چه از دستشان می آمد را می فرستادند.
من از بم یکسره
به آلمان رفتم و وقتی به وطن برگشتم، یکسره به زندان بردند. در زندان، بر عکس
دوران قبل، همه چیز تازه و تمیز بود. همه تخت ها، ملحفه ها، پتوها، لباس ها ... بوی
تازگی و انسانیت می داد. در عجب بودم که هیچ چیزی بوی زندان و دولت نمی داد. همه
اشیاء مهربان بودند و صمیمی. این حس عجیب را داشتم ولی نمی شد این حس را با دیگر
زندانیان شریک شد. فکر می کردند که من مامور دولتم و از همه چیز زندان راضیم. ولی
همه چیز زندان با سری های قبل متفاوت بود. همه چیز با من صمیمی بودند و سخن می
گفتند.
روزی دل به دریا
زدم و از "جعفر" پرسیدم: چه عجب همه چیز تمیز است و تازه و به زندانی ها
لباس، پتو، دمپایی، ملحفه کهنه نمی دهند؟
جعفر گفت: از سر
تصدق زلزله بم هست. همه چیز از بم به این جا می آید. همه ادارات و سازمان ها با بم
زنده و تازه شده اند.
یکی از زندانیان
که این حرف را شنید گفت: نمی دانی چه تعداد آدم با هدایای اهدایی به زلزله زدگان
بم میلیونر شده اند. همه چیز را می فروشند. حتی نان لواش خشک هدیه شده به بم را هم
در کوچه و بازار ها می فروشند. بیچاره بمی ها!
عمق فاجعه را درک
کردم. هلال احمر و دولت ایران از احساسات همه ما روزنامه نگاران سوء استفاده کرده
بود تا میلیاردها دلار بر جیب بزند.
تا آن جایی که
ذهنم یاری می کند، کمک های انسان دوستانه مردم ایران به زلزله زدگان بم، بی حساب و
کتاب و واقعا
بسیار زیاد بود
اما در زندان بودم و از آمارها خبردار نشدم اما خوب به خاطر دارم که 12 میلیارد
دلار کمک هایی بود که مردم و دولت های خارجی برای بم فرستاده و دولت ها تعهد دادن
آن ها را داده بودند.
من هیچ وقت به
دولت جمهوری اسلامی اعتماد نداشتم و هنوز هم ندارم. گر چه می دانم که انسان های
دلسوز بسیاری در همین دولت ها کار می کنند و کسی نمی داند که آن ها چه قدر زحمت کش
هستند ولی مدیران و کارمندانی هستند که از همه چیز، حتی از مرده ها هم برای جیبشان
پول می دوشند. با همین بی اعتمادی به سیستم سیاسی و مدیریتی دولت بود که فکر مدیریت
هدایا و ساخت و ساز بوسیله ان جی اوها و جمعیت ها و دولت های خارجی را در بین
روزنامه نگاران و خبرنگاران منتشر کردم و خواستم تا جمعیت های خارج از ایران و
دولت های خارجی را تشویق کنند تا خودشان پول ها و امکانات جمع آوری شده را به بم
آورده و به دست نیازمندان برسانند و به ساختمان سازی و خانه سازی مشغول شوند. خوش
به حالم که تعدادی از دولت های خارجی و جمعیت ها این فکر را پسندیده و خودشان در
بم کاری را انجام دادند.
درست به خاطر
دارم که چون آماری از کمک های داخلی نداشتم، از آن صرف نظر کردم و تنها هدایای پولی
و دلاری خارجی را برتعداد بازماندگان بم تقسیم کردم. برای هر بازمانده بم 120 میلیون
تومان می رسید. با 120 میلیون تومان می شد، نه تنها یک خانه ساخت، بلکه می شد، از
پول باقی مانده، بخشی از یک مدرسه، کودکستان، بیمارستان، اداره، پارک، خیابان، پل
عابر پیاده، ... را ساخت.
اما دولت فساد و
سیستم فاسد 99 درصد پول های اهدایی را بالا کشید و به بمی ها وام کم بهره داد و
همه بازماندگان زلزله را مقروض کرد. می بینیم و می دانیم و شاهد هستیم که با گذشت
10 سال، هنوز بم سر پا نایستاده است.
من: انصافعلی هدایت،
روزنامه نگار آزاد و مستقل- اهل تبریز – تبعیدی به کانادا، کشور ایران را لایق نمی
دانم تا کشور و ملت آذربایجان جنوبی با آن ها در یک کشور بمانند و تلاش خواهم کرد
تا ایران را تجزیه بکنم. هر کشور و ملتی که در این راه کمکم کند، دستشان را به گرمی
خواهم فشرد.
انصافعلي هدايت
روزنامه نگار آزد
و مستقل آذربایجانی
کانادا – تورنتو
hedayat222@yahoo.com
001 – 647 – 740
– 8070