اولین کتیبه ها، کهن ترین کتب دینی و نخستین افسانه های بشری عرصه تجلی زیباترین و اسطوره ای ترین مکالمات بشری بوده است. اما شاید اولین سند مکتوب تضارب اندیشه و روشنگری از مجرای گفتگو به مباحثات تامل برانگیز سقراط با مخاطبانش در نوشته های افلاطون برمی گردد. در این نوشته ها سقراط چه در مقام حکیم و چه در نقش ساده لوح بدون هراس وارد گود جدل و مباحثه می شود. برخی معتقدند که خود سقراط، معلم افلاطون و نقش اول دیالوگ های وی، بدون این نوشته ها شناخته نمی شد و حتی برخی بر این باورند که بسیاری از این مکاتبات مباحثات سقراط با دیگران نیست بلکه هم سقراط و هم دیگران تصویری از ذهن چالشگر افلاطون هستند. داستان هر چه باشد در طی هزاره های بعد از تولید این دیالوگ بسیاری از اندیشمندان بشری در اقصی نقاط جهان میهمان ناخواسته و شاگرد این مکتب دیالوگ سقراط-افلاطون با دیگران بوده اند. همه با افلاطون و سقراط اندیشیده و همه با وی به جهالت و به آگاهی رفت و برگشت داشته اند. هر چند امروز بسیاری از مباحث این گفتگوها موضوعیت و اهمیت گذشته را ندارند اما خود دیالوگ و گفتگو در اعصار مختلف تاریخ اهمیت مضاعفی یافته است.
در سال های بعد از جنگ جهانی دوم فضای فکری اروپا و بویژه چپ نو خسته از مدل های مارکسیستی شوروی، چین و امریکای لاتین، عقل ابزاری و علم پوزیتویستی و با الهام از مکتب دیالکتیک اندیشه هگلی آلمان، آنارشیسم و نسبیت پست مدرنیستی رو به کنش های تعاملی و تفهمی آورد. مطرح ترین اندیشمندان جریان ها و مکاتب اندیشه هابرماس، دریدا، گادامر، روروتی، فوکو، پوپر و بسیاری دیگر به قهرمانان دیالوگ تبدیل گشتند و از این طریق امکان تعامل، تفهم و سنتز افکار اثباتی و صلب مدرن پدید آمد.
دیالوگ و فرهنگ دیالوگ در یک جامعه نمود تکامل ساختاری و فرهنگی آن جامعه است. دیالوگ چون یک کنش متقابل است به انسان های بالغ و فرهیخته ی رسته از سرخوشی، مطلقیت و راحتی مونولوگ نیاز دارد. انسان هایی که حرفی برای گفتن و توان شنیدن و مقایسه و انتخاب دارند. علاوه براین نیازمند فضای عمومی و ساختارها و ظرفیت های لازم هستند که فضای رسانه ای و مجازی جهان امروزین حتی در بسته ترین جوامع نیز این امکان را کم و بیش در اختیار اندیشمندان قرار می دهد. از سوی دیگر گفتگو زاده و زاینده فرهنگ گفتگو و دیالوگ است: یعنی فرهنگ تساهل، هنر خوب شنیدن و سنجیده سخن گفتن که بسیاری از کشورهای داخل مدرنیته غربی به کمک سنت اندیشه ورزی، جامعه مدنی و مئدیای خود بصورت تحسین برانگیزی از عهده هر سه برآمدند. اما هر چه غربی ها در این میدان موفق بودند دیگران در مونولوگ و گسترش تفکرات بنیادگرایانه و ایدئولوژیک به حد اعلا رسیدند. از حکومت ها گرفته تا خود اندیشمندان و توده مردم فضایی ناامن برای تضارب آزاد آراء فراهم ساختند و در این فضای آکنده از تهمت، خطرناکترین کار تولید اندیشه و راحت ترین آن شعاردادن، شانتاژ و تکرار متملقانه و بی خردانه فرمایشات «رهبر-فیلسوفان» بود.
جامعه آذربایجان و فضای اندیشه حرکت ملی آذربایجان نیز به هیچ عنوان محملی مناسب برای تکامل تضاربی و تفهمی اندیشه نبوده است. اول اینکه کمتر کسی از محدوده کلیشه ها خارج می شود تا تفاوت آشکاری در اندیشه نمودار شود و بیشتر گروه بندی ها نه بر سر اندیشه بلکه بر اساس مشکلات شخصی و گروهی شکل گرفته و به سرعت از هم می پاشند. زمانی که جریان های اندیشه در درون حرکت ملی آذربایجان وجود جدی ندارد متعاقبا چالش در اندیشه نیز پدید نمی آید، چراکه بدون تفاوت هرگز امکان مقایسه و سنتز وجود نخواهد داشت. در ثانی علیرغم اینکه جریان و طیف های اندیشه وجود ندارد گاها متفکران جوان و دانشگاهی حرکت ملی بصورت فردی افکار چالش برانگیزی مطرح می نمایند اما جزم اندیشی رایج اجازه پرورش آن را نمی دهد و بی رحمانه در معرض شانتاژ قرار می گیرند. اندیشیدن، قبول نقد شدن و اشتباهات شجاعت و سخت کوشی می خواهد و راحت ترین راه برای انسان های تک خطی و راحت طلب شرقی پناه بردن به شانتاژ و فرافکنی غیراخلاقی است. متاسفانه بارها پرآوازه ترین و باتجربه ترین های حوزه اندیشه حرکت ملی بارها از غیرمنصفانه ترین و غیراخلاقی ترین روش ها برای از میدان به در کردن رقبای اندیشه خود استفاده نموده اند. صاحبان اندیشه متفاوت بارها مامور حکومت، ساده لوح، نفوذی، مانقورت، کمونیست، ایرانچی، اسلامچی خوانده شده اند بی آنکه سندی ارایه شود و یا اینکه قربانیان به آن صحه بگذارند. برخوردهای غیر فکری فدرالیست-استقلال طلب، چپ-ملی گرا و استبداد-دموکراسی در حرکت ملی تجربه ناموفق از تضارب افکار را ارائه می دهد به گونه ای که هم اکنون بسیاری طرح هرگونه بحث را عامل اختلاف، خیانت به حرکت و خدمت به دشمنان می دانند. سوم اینکه بعضا اختلافات شخصی در قالب اندیشه ها ارائه می شود و این مسئله باعث ابهام در مرزبندی اندیشه می شود. بسیار دیده شده است که افراد بجای حل اختلافات شخصی خود را منسوب به جبهه اعتقادی و اندیشه حق و طرف مقابل را طرفدار اندیشه نامشروع جلوه می دهند و از این راه توجیهی برای اقدامات بعدی غیراخلاقی خود می یابند. چهارمین مسئله اعتقاد بسیاری از فعالین مطرح حرکت ملی به فضای مونولوگ و مضر بودن دیالوگ برای حرکت ملی و جامعه آذربایجان است. برخی بشدت معتقدند جامعه آذربایجان و حتی فضای فکری آذربایجان توان مدیریت افکار متفاوت را ندارد و ناخواسته تسلیم اختلافات و آنارشی و سرانجام اتلاف انرژی در دورباطل های غیرضروری می شود. با این استدلال معتقدند که جامعه آذربایجان نیازمند اندیشه و ایدئولوژی پرانرﮊی رهایی بخش است تا جامعه را از وضعیت استحاله فرهنگی و استهلاک نهادی-اجتماعی رها سازد و از اینرو ما حداقل موقتا به یک دیکتاتور نیک نهاد نیازمندیم. به نظر می رسد روی آوری به اندیشه و انسان رهایی بخش بسیار ساده بینانه باشد. اکنون دهه هاست که بیسمارک و آتاتورک در جوامع متکثر جهان نوین ظهور نمی کنند و در ثانی آیا هر یک از این افراد یا جریان ها راضی به دیکتاتوری اندیشه ها و افراد متفاوت با خود از درون حرکت ملی خواهند بود. به بیان دیگر همه استیلا را برای خود می خواهند و این بازی، خطرناک و غیراخلاقی است. ما نیازمند بزرگان اندیشه و جریان های فکری در قالب اصول منعطف ملی آذربایجان و گفتگوی متمدنانه هستیم و نباید از قبول هزینه و زحمت دستیابی به آن شانه خالی کنیم.
پاردایم
وقتی اندیشه ای را در هر علمی ارائه می دهیم هرگز از صفر و کاملا مستقل عمل نمی نماییم. اگر دقیق بنگریم جریان تولید اندیشه در هر ظرف زمان و مکان بر بدیهیاتی تکیه می کند که غالبا ما از آن بی خبریم. برای مثال اگر به ادبیات نشریات ناسیونالیست اوایل انقلاب ایران همچون یولداش، چنلی بئل و دیگران توجه نماییم خواسته های ملی بر بدیهیات رایج آن زمان یعنی گفتمان خلق های تحت ستم چپ جهانی استوار بوده است. همیشه ترکیبی از خلق تحت ستم آذربایجان، زحمت کشان، کوره پزخانه و انقلاب توده ای تشکیل دهنده تیتر و متن این نشریات بوده است. در مقابل دو دهه بعد از انقلاب ایران خواسته های ملی بدیهیات حقوق بشری، مدنی، دموکراتیک و گاها ایده آل های جریان غالب جهانی یعنی لیبرالیسم نو را ناخواسته اساس گرفته و خواسته های ناسیونالیستی از مجرای این پیش اندیشه های نامرئی هدایت گردیده است. اگر به نمونه های قدیمی تر ناسیونالیزم در جهان مروری داشته باشیم متوجه خواهیم شد که در سده های اخیر و تحت تاثیر اندیشه های ناسیونالیزم رومانتیک غربی و بویژه نوع آلمانی آن رویکردی اصالت گرایانه و رجعت به افتخارات آباء و اجدادی و برتری خون، نژاد و فرهنگ چارچوب و زیربنای اندیشه حرکت های ملی گرایانه بوده است. بازگشت به ایران باستان و توران بزرگ آشناترین نمونه های شرقی این جریان های ناسیونالیستی هستند. اینها نشان می دهند که در هر برهه ای و در هر مختصات مکانی همواره خطوط نامرئی و مسلط اندیشه وجود داشته اند که سرمشق و یا بدیهی انگاشته شده اند و اندیشه های آن برهه ی تاریخی در چارچوب و یا در راستای این اصول بنیادین تولید و تبلیغ شده اند. این چارچوب ها بسیار مقاوم و نامرئی هستند و تغییر و انقلاب در آنها دهه ها انرژی و زمان طلب می کند. این خطوط کلی و چارچوب های اندیشه می توانند نحوه اندیشیدن ما را تنظیم نمایند و حتی اندیشه و اندیشمند ما را در بی خبری محض در خدمت سازندگان و جریان های ذی نفع خود به استثمار بکشانند. چه بسیارند ناسیونالیست هایی که ناخواسته یاری رسان بسط گفتمان کمونیستی و یا نولیبرالیستی شده اند و هنوز این داستان ادامه دارد. این اندیشه های نامرئی همان پاردایم های اندیشه و یا علم هستند که در همه جا حضور دارند و از مجرای ذهن، زبان و قلم ما جاری می شوند.
فضای فکری آذربایجان و حرکت ملی همواره تحت تاثیر جریان های جهانی و بخصوص دول استعمارگر و شرق شناسان بوده و متاسفانه تلاشی جدی برای ایجاد خطوط اصلی اندیشه صورت نپذیرفته است. شاید از موفق ترین نمونه های بومی در ایجاد خدشه بر پارادایم های رایج استعماری جامعه ما زیر سوال بردن جریان هویت سازی نوین ایرانی با توسل به جعل تاریخ باشد که توسط اثر ارزشمند پرفسور محمدتقی ذهتابی صورت گرفت و بعد از این اثر ما شاهد بودیم که نویسندگان جوان و متاخر ناخواسته تحت تاثیر آن دیدگاه های متفاوتی نسبت به تاریخ و هویت ارائه نمودند. این اثر سرمشق و نوشته های ناصر پورپیرار تاحدودی توانست پاردایم مسلط بر قرائت تاریخ و هویت را در ایران تحت تاثیر خود قرار دهد و بدیهات تاریخ نگاران کمپانی های استعمارگر غربی را با چالش روبرو سازد. این تلاش ها به آرامی عرصه های دیگر همچون سیاست و اجتماع را تحت تاثیر قرار داد و آثار چندی نیز پدید آمد که از آن جمله می توان به کتاب پرفسور علیرضا اصغرزاده در نقد جریان شرق شناسی اشاره نمود که به زبان انگلیسی نگاشته شده (نام کتاب به فارسی : ایران و چالش چندگانگی : بنیادگرایی اسلامی، نژادپرستی آریایی و کشمکش دموکراتیک) و سعی نموده با بهره گیری از تئوری پردازی اندیشمندان جهانی همچون ادوارد سعید و همچنین اندیشمندان بومی همچون ذهتابی، پورپیرار و بسیاری از نویسندگان جوان معاصر آذربایجان و ایران به ارائه تصویری منسجم تر از چالش با پارادیم استعماری رایج در ایران سده اخیر بپردازد.
تورکولوژی و انسان شناسی نیم بند معاصر ما متاسفانه تحت تاثیر جریان های شرق شناسی سه سده اخیر بویژه جریان آلمانی آن قرار داشته و این تسلط در مراکز فکری و دانشگاهی تورکیه و جمهوری آذربایجان به وضوح قابل مشاهده است. هنوز استهلنبرگ، اسکوت، رامستت و وارثان معاصر آنها همچون یوهانسون و نیکلاس پوپ و دیگران بر جریان تورکولوژی جهانی مسلط هستند که با این اوصاف انتظار تولید هویت غیراستعماری تورکی غیرممکن می نماید.
تغییر در پاردایم رایج و تولید پاردایمی جدید نیاز به زمان، دانش، همت، انرژی، سرمایه و رسانه دارد و با وضعیت کنونی رسیدن به درصدی از موفقیت نیز رویایی می نماید. اما چه باید کرد؟ در جواب می توان گفت ابتدا باید از وضعیت انفعال، سردرگمی و راحت طلبی کنونی خارج شد و رو به سوی جریانی انتقادی آورد. نمونه هایی نسبتا موفق از جریان های انتقادی روشنفکری در جهان وجود دارد که می توان به اندیشمندان معاصر چپ نو و بویژه مکتب فرانکفورت در نقد مدرنیته غربی و عقل ابزاری اشاره نمود. اقدام همزمان دیگر پرورش نخبگان ضداستعماری در مراکز دانشگاهی و تشکیل هسته های علمی و اندیشه ورزی است. هم زمان حضور موفق رسانه ای چه از جنبه تولید اندیشه و چه تبلیغ و خبررسانی ضروری است. از سوی دیگر شروع دیالوگ با مراکز دانشگاهی ایران، آذربایجان و تورکیه و انتشار مقالات علمی، ترویجی و تبلیغی باید مدنظر قرار گیرد. بدین ترتیب و پس از سال ها فعالیت می توان چارچوب های استعماری را زیرسوال برده پارادیمی متناسب با فضای حیات فکری آذربایجان و منطقه پدید آورد.
توضیح : نام کتاب دکتر اصغرزاده به زبان انگلیسی :
Iran and the Challenge of Diversity: Islamic Fundamentalism, Aryanist, Racism, and Democratic Struggles
گله جک بیزیمدیر
ادامه دارد...